eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین رفیق‌ها را برایتان آرزومندم🌺 امام حسنی که باشی... توهم رفیق شهید یکی میشی🌸🍁 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
یعنی میشه این جمعه... جمعه ظهور باشه🤔
حاج اسماعیل دولابی: ازمن سوال شد "امام زمان (عج) غایب است" یعنی چه؟ گفتم: غایب...؟ کدام غایب...؟ بچه، دستش را از دست پدر رها کرده و گم شده، می‌گوید: پدرم گم شده است...! ...! 🍂
به نظر من یکی از دلایلی که آقامون نمیاد علاوه بر گناهانمون... اینه که ما به ظهور حضرت باورنداریم که آقامون قراره بیاد....
بینی و بین الله چقدر به ظهور آقا باور داریم؟
`~°•💔 شفاعتٺ‌مےڪندآݧ‌شھید؎ڪہ؛ هنگام‌گـنآه،میتوانستےگناه‌ڪنے ولےبہ‌حرمٺ‌رفاقٺ‌بااو گذشتے...!❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•|پارت یازدهم|•° با رفتن آرام رو به بابا که تو ی فکر بود گفتم: این زند هم عجب آدم زرنگیه ها تو یه نگاه برای پسرش دختر انتخاب کرده. _همون روز ی که دختره رو د ید به من زنگ زد و در باره ی خانواده اش پرس ید فهمیدم یه چیز ی زیر سر داره و بروز نمی ده تا اینکه د یروز به کارخونه اومد و قضیه رو گفت و ازم خواست با آرام حرف بزنم و راضی ش کنم. _شما گفتی پسرش هم عاشقش شده او کجا این رو دیده؟ _باباش می گفت چند باری از شرکت تا خونه تعقیبش کرده و وقتی دیده دختر سر به راهیه و بهش بی محلی می کنه عاشقش شده. پسر زند رو چند باری دیده بودم. پسر خوش قیافه و تحصیل کرده ای بود و بر خالف من کار خالف شرعی هم انجام نمی داد و برام عجیب بود که آرام بهش جواب رد داده بود. بابا برای رفتن از جاش برخاست و من هم برای بدرقه اش باهاش وارد سالن شدم که خانم رفاهی که توی سالن و جلو ی در اتاق من داشت با آرام حرف می زد با دیدن بابا لبخند زد و رو بهش سالم کرد. بابا جواب سالمش رو داد و بعد حال و احوال باهاش به آرام نگاه کرد و رو به خانم رفاهی گفت: خانم رفاهی مواظب این دختر آروم ما باش خانم رفاهی نگاهی به قیافه ی آرام انداخت و گفت:شما به آرام می گی دختر آروم! گول اسمش رو نخورید این ی ه آتیش پاره آیه که دومی نداره. از وقتی باهاش هم اتاق شدم برام آسایش نذاشته کلا آروم و قرار نداره با تعجب از حرفای خانم رفاه ی به صورت آرام نگاه کردم که متوجه ی نگاه خیره ام شد و سرش رو پایین انداخت و نازی که تا اون موقع حواسش به ما بود کنار آرام وایستاد و با خنده گفت:منم شاهدم که این آرام خیلی نا آرام و شیطونه. آرام رو به ناز ی چشم غره ا ی رفت که نازی بهش گفت : مگه دروغ می گم؟ بابا که مثل من در تعجب بود خند ید و گفت:پس مراقب این دختر ناآرام ما باش. خانم رفاهی : چشم حتما. بابا بعد خداحافظی با خانم رفاهی و کارمندایی که دورش جمع شده بودن به همراه اکبری و چند نفر دیگه برای رفتن به سمت در ورودی شرکت رفت و من خیره به آرام نگاه کردم که با خانم رفاهی همراه شد و در حالی که باهاش حرف می زد به سمت اتاق حسابداری رفت. خیلی دلم می خواست بدونم رفتار آرام که جلو ی ما مغرورانه و خشکه تو ی اتاق چطور یه که خانم رفاهی و نازی اینطوری در موردش حرف می زنن بنابراین اولین کاری که بعد از ظهرش و موقع نبود کارمندا انجام دادم این بود که یه نفر کار بلد رو آوردم تا تو ی اتاق حسابداری و روبه روی میز کار آرام دوربین مخفی کار بزاره. فرداش طبق معمول ساعت نه ونیم به شرکت رفتم و اولی ن کاری که که کردم روشن کردن کامپوتر بود. پشت کامپیوتر نشستم و مشغول د ید زدن اتاق حسابداری شدم. دختری که بدون چادر رو ی میز کار نشسته بود و همراه با تکون دادن پاهاش با خانم رفاهی حرف می زد و باعث خنده ی مبینا )یکی از کارمندای بخش حسابداری( شده بود کسی نبود جز آرام! آرام بود که با حالت با مزه ای براشون حرف می زد و عالوه بر اینکه خودش کار نمی کرد اونا رو هم نمی ذاشت به کارشون برسن. دلم می خواست بشنوم که چ ی می گه ولی حیف که فقط دوربین نصب کرده بودم و شنودی در کار نبود! به بی فکر ی خودم لعنت فرستادم و به آرام شاد و خندون توی مانیتور چشم دوختم که خانم رفاهی نایلونی حاوی چیز قهوه ای رنگ ی رو به طرفش انداخت که او نایلون رو تو ی هوا گرفت و از داخلش چیزی شبیه لواشک رو بیرون کشید و بعد گوله کردنش توی دهنش جاش داد و صورتش رو از ترشی لواشک به حالت بامزه ای ترش کرد و نایلون رو برای مبینا انداخت. طرز لواشک خوردنش نه تنها من رو بلکه خانم رفاهی و مبینا رو هم به خنده انداخته بود. پرهام که بازم بدون در زدن وارد اتاق شده بود و در حالی که ازم می پرسید به چ ی خی ره شدم پشت سرم وایستاد و با دیدن آرام شاد و بازیگوش گفت:به به! ما رو باش دلمون رو خوش کردیم این دو روز دووم نمیاره و می زاره و می ره ولی مثل ای نکه این خانوم داره بیشتر از ما بهش خوش می گذره. به طرف پرهام چرخیدم و گفتم:اصال فکر نمی کردم همچین دختری باشه! من گفتم از اون دخترای محجبه ی بد اخلاقه که هیچ کس باهاش کنار نمیاد و محلش نمی زاره.
✨دختر بسیجی °•|پارت یازدهم|•° _پس این سپهر چی می گفت اخلاق نداره و خیلی خشکه و محل نمی زاره. _فکر کنم با جنس مخالف اینجور رفتار می کنه. _پس کاش می ذاشتیم تو ی همون اتاق سپهر بمونه! _حاال که نذاشتیم!.... ولی براش دارم! کاری می کنم که تا شب حتی وقت نکنه سرش رو بخارونه چه برسه به لواشک خوردن و جفتک انداختن. پرهام سوالی نگاهم کرد و من از کشو ی میز پوشه ای رو بیرون آوردم و با گذاشتنش روی میز گفتم:یادته قرار بود دوباره همه ی حسابهای شهریور ماه رو محاسبه کنیم؟ _خب که چی؟ _امروز آخر وقت می دم بهش و ازش می خوام تاشب کارش رو تموم کنه. نیش پرهام از حرفم باز شد و دوباره به مانیتور چشم دوخت و گفت:خودمونیم ها این دختره هم برا ی خودش مانکن یه! عجب هیکلی داره ناکس! به فکرش که همیشه منحرف بود لبخند زدم و به مانیتور نگاه کردم. آرام وسط اتاق و روبه رو ی مبینا وایستاده و پشتش به دوربین بود. پرهام راست می گفت و آرام که برای اولین بار بود بدون چادر می دیدمش واقعا خوش هیکل به نظر میرسید . پرهام برای خارج شدن از اتاق به سمت در رفت و در همون حال رو به من گفت : کوفتت بشه که تنهایی و تو ی خلوت دختر مردم رو دید می زنی! به حسادتش خند یدم که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست. آخرای ساعت کاری بود که آرام بنا به درخواست من به اتاقم اومد و وسط اتاق منتظر دستور من وایستاد. به دختر جد ی روبه روم که یه دنیا با دختر شاد توی مانیتور فاصله داشت نگاه کردم و بدون هیچ حرفی پوشه رو به سمتش گرفتم که جلو اومد و با دراز کردن دستش اونطرف پوشه رو گرفت ولی من پوشه رو رها نکردم و پوشه توی دست دوتامون بلاتکلیف موند. با تعجب به صورتم نگاه کرد ولی من از رو نرفتم و به نگاه متعجبش که به نظر می رسید مردده که پوشه رو رها کنه یا نه خیره شدم. خواست چیزی بگه ک ه من با رها کردن پوشه مانعش شدم و گفتم:این لیست تمام حقوق و مزایای کارمندا و کارگرا برای شهریور ماه که نیاز به بررسی دقیق دوباره داره و من امروز تا آخر وقت بهش نیاز دارم. _شما از من می خواین این رو امروز بهتون تحویل بدم؟ _دقیقا! _ولی الان وقت ادار ی تمومه.... _برای تو تموم نیست! هر زمان که این کار رو تموم کردی می تونی بر ی. _ولی این کار تا شب طول می کشه. _خب طول بکشه! _مش باقر م ی مونه تا من کارم..... _نه! نمی مونه خودم هر وقت که کارت تموم شد میام و ازت کار رو تحویل می گیرم. با قیافه ی درهم و خسته از اتاق خارج شد و چند لحظه بعد توی مانیتور کامپیوتر دیدمش که پوشه رو روی میز کارش کوبوند و پشت میزش نشست. خوشحال بودم از اینکه تونسته بودم اذیتش کنم و حالش رو بگیرم و تو ی دلم به خودم احسنت می گفتم.
✨ موفق باشید فردا پارت بعدی گذاشته میشود به امید خدا
•••💔 مَـنم‌آن‌بسته‌بـه‌درباراَباعَبدللہ شده‌ام‌یکسره‌سَرباراَباعَبدللہ🌱 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─