✨دختر بسیجی
°•|پارت دوازدهم|•°
صورتش رو حتی از توی آینه هم نمی تونستم ببیننم و فقط صداش رو می شنیدم که با صدای آرومی به مخاطبش گفت:سالم
مامان! من توی راهم تا یه ربع دیگه می رسم.
............_
_نه! نگران نباش رئیسم منو می رسونه.
............_
_مامان جان چه حرفیه می زنی ؟ مطمعن باش اگه بهش اعتماد نداشتم سوار ماشینش نمی شدم.
......_
_باشه! میام خونه باهم حرف می زنیم فعال خداحافظ.
تماسش رو قطع کرد و رو به من گفت:می دونین مامانم فردا می خواد بیاد شرکت و شما رو به خاطر ای نکه منو تا شب نگه داشتین دعوا کنه؟
آینه رو برای اینکه بتونم چهرهاش رو ببینم روش تنظیم کردم و با نگاه کردن به چهره ی خندانش گفتم:
یعنی تو از من به مادرت شکا یت کردی؟
_نه!
_پس چی؟
_خودش وقتی دید کارم طول کشیده تا ته ماجرا رو خوند.
_پس برای فردا خودم رو آماده کنم؟!
جوابی نداد و از شیشه ی کناریش به بیرون خیره شد و من دیگه حرفی نزدم.
با تصور اینکه مامانش به شرکت بیاد و من رو دعوا کنه لبخند رو ی لبم اومد و در سکوت به رانندگیم ادامه دادم.
جلوی در خونه شون ماشین رو پارک کردم و منتظر موندم تا پیاده بشه.
قبل پیاده شدنش بهم نگاه کرد و گفت:با اینکه رسوندن من در برابر بیهوده نگه داشتنم تو ی شرکت خیلی ناچیزه ولی بازم ممنون که من رو رسوندین.
به طرفش برگشتم و با ابروهای بالا پریده گفتم:خیلی پررو یی!
در مقابل نگاه متعجب و حرصی من با گفتن شب بخیر از ماشین پیاده شد و به سمت خونه شون رفت.
نگاهم رو از دختر چادری ای که این چند روزه حسابی حرصم رو در آورده بود گرفتم و به سرعت به سمت خونه روندم.
اون روزا بدون هدف زندگی م ی کردم و هر روزم تکرار روز قبلش بود. تنها تفریحم دورهمیایی بود که هر چند وقت یکبار برگزار
می شد و جد یدا هم اذیت کردن آرام به سرگرمی هام اضافه شده بود.
هر وقت می دیدمش دلم می خواست سر به سرش بزارم و بر خالف روزای اولی که دیده بودمش، نیش و کنایه هاش رو به جای
اینکه عصبیم کنه دوست داشتم و شبا هم تا صبح خوابش رو می دیدم که توی بیابون وایستاده و باد چادرش رو تو ی هوا تکون می ده.
*صبح پنجشنبه خسته تر از هر روز دیگه ای باز هم صبحانه نخورده از خونه بیرون زدم.
یعنی صبحانه ای در کار نبود که بخوام بخورم، مامان هر روز ساعت ۷ برای آوا و بابا صبحانه آماده می کرد و من که ساعت ۹
بیدار می شدم خبری از صبحانه نبود و مامان می گفت این تنبیه آدم تنبله که تا دیر وقت می خوابه! و من هم حق هیچ اعتراضی نداشتم.
با ورودم به شرکت، آقای اکبر ی جلوم سبز شد و در باره ی مشکلی که احتمال می داد توی لیست انبار وجود داره حرف زد.
که ازش خواستم به کارخونه بره و شخصا بررسی کنه ببینه ایراد از کجاست.
بعد اینکه حرفم با اکبر ی تموم شد خیلی سریع به اتاقم رفتم و ناخواسته پشت کامپیوتر نشستم.عجیب بود که من نمی خواستم آرام تو ی شرکت کار کنه ولی به محض رسیدنم به اتاقم کامپیوتر رو فقط برای دیدن او روشن
می کردم.
💔
#دمغروبـے💫
_با آنهمهبُحران،
چگونهزندهماندهاید🌪؟
+بهانتظارحضرتِیاسعزیز؏؛
سبزمیمانیمومیروییم♥️🌱 . . !
- باز آ :)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
shor 4_3.mp3
1.38M
مداحی شور🌹🌪🌪🌪🌪🌪🌪
◉━━━━━━───────
↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ
🌹کربلایی سید محمد حسن موسوی🌹
پیشنهاد دانلود ادمین🌹🌹🌪🎧🎧📍📌
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
✨🏴. . .
.
.
.
#سلام_به_ارباب🧡✋🏻
ڪل صباځـ أتنفسـ
بحبـ حســيـטּ...
هر صُبح بہ عشــقِ❥•°
حســیـטּ نَفس میڪشمـ🌷🌙
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسینع♥️
.
.
.
🖤
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
رفیق🙃
می گن
روز قیامت
وقتی که
نامه اعمالت می یاد دستت✉️
اونایی که نگاه حرام داشتن
با خودشون میگن
ای کاش
کور بودم😫
#وضعمون_خرابه
#دخترانههاےآرام✦°
#مثلالماس💎••
👤•|شهیدابراهیمهادیمۍگفت↯
#چادر♥️•°
یادگارِ حضرت زهرا‹سلاماللهعلیها›است،🌱
ایمان✨یک زݩ وقتی کامل میشود
که حجاب🧕🏻را کامل رعایت کند ...
#سلامٌعلےابراهیم❀..
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
#پسرانههاےآرام✧•
【میگفت↯
فرمانده کسیه که
توی خطمقدم💥برادر بزرگتره😊
و در سایر مواقع کمترین وکوچکترین
برادرِ بچه رزمندههاست👌🏻..】
#حاجاحمدمتوسلیان🌱
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
من همانم که
شروعش کردی
نکند دل بکنی
دل ندهی
بی سر و سامان بشوم !
#ارباب_ردم_نکن 💔
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
"🌸🍃"
مۍگفت:🌱
وقتےاونۍکهدوستشدارۍ
بهحرفتگوشندهخیلےناراحتمیشۍ💔
± راستۍخداماروخیلۍدوستدارهرفقا..!!
← بۍمعرفتنباشیم.....🙂🤞🏻
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
غمِاربعینکربلانرفتنانقدر
زیادهستکهجاداره دوماهدیگهاینپیرهنمشکیرو
ازتنموندرنیاریم..(:💔
#التماسدعایفرج🤲🏼
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
-〖دلخوشبہهمینیم،
ڪہیڪذࢪهشباهت
باڪودڪجامانده
ازقافلہداࢪیم . . ؛!🌱•'`〗_
-『دامنمڪشازدست
گدایانِدࢪت !
بےلطفشما
بگوگداپسچھڪند . . ؛؟🌱'°』_
YEKNET.IR - shoor 2 - safar 1442 - 98.07.11 - helali.mp3
3.31M
-〖عشقمنے، توحسینےمناویسقࢪنے . . ؛! 〗_
.
#عبدالࢪضاهلالے🌱
•
#صَݪَےاللهُعَݪَیڪیٰاأَباٰعَبدِالله✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
.🌿
ڪلیپےازآقامحمدࢪضا🦋
اࢪسالےازڪابࢪانِمحتࢪم⇧
﴾💙͜͡🦋﴿•°
《تودعاکنبدامتحاݩندهم...🌱
کربلاراندیدھجانندهم.
منکهعمرےبهروضهبیصبرم~
شباوݪبیاسرقبرم♥️》
#حسینجانم
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🌸🍃•°↷j๑ïท↯
〖@banoye_eshgh●•〗
♥️͜͡💬❝
#یهچیبگم؟🙄
---------------------🌿•°
میدونےچیھ؟!
اگھالاטּتابعرهبرتنباشے
نمیتونےبعدکہآقاموטּظهورڪرد
سربازخالصـشباشے...ヅ
+مواظبباشرفیق!!!🌱
----•✿•♥️•✿•----
بغض.mp3
3.33M
⇆◁❚❚▷●°
﴿میدونمپاتوقهرچیدݪشکستهاست
حــــࢪمہ....🌱
هرکیاز،غربتاینزمونهخستہاست
حــــࢪمہ🌿•❥﴾
#یاضامناهو♥️
••|🌸🌿|••
#منبرمجازی
فراموشےوغفلتاز #امامزمان،
بسیارظلمتآوراسٺ...
یادآنحضرتنبایداختصـــاص
به #روزجمعه و #دعاےندبه
داشتهباشدوبس...!!
•●| #آیتاللهفاطمینیا |●•
______________
•••❥•
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
~••❁••~
#حرفقشنگ🌱
چہزیباگفت:
بھراهبياييم
تـا
ازراهبيـايد:)
اللھمعجللولیکالفرج
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
•|🌙🌸🌱|•
🌸🍃
#چــادرانهـ
شهادٺفقطدرخون
غلطیدننیسٺ!
شهادٺهنگامےرخمےدهد
ڪهـ #دلٺاززخمِڪنایهـ وتڪھ
پراڪنےدیگرانبگیرد.😔
و #خونهمان
#اشڪےسـت
ڪهـ از #آه دلٺجارےمےشود...😔
وآنهنگامڪهـ مردانبهـ دنبال
راهےبراے #شهادٺهسٺند
ٺواینجاهرروزشهیدمےشوے
شهیدهـ ےحجاب ...!😌
#چادرے_ها_فرشتھ_اند
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─