hasan-ataei-be-pa-konid(128).mp3
4.62M
▪️کربلایی حسن عطایی ▪️
🌀مداحی به پا کنید بیرق های ...🌀
#زمینه #بسیار_زیبا
#درخواستی
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
gatalol arab ali ....mp3
9.21M
قتال العرب علی عین الله ناظره..........
#شور
#محمود_عیدانیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
Untitled 3.mp3
13.22M
یه عالمه گریه به روضه بدهکارم..... تا خوب نشه زخمات دست برنمیدارم.....
#شور
#نریمان_پناهی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
1110379112.mp3
8.34M
🔊 #صوتی
📌 سبک #شور
📝 چقدر نام حسین ابن علی...
👤 #کربلایی_وحید_شکری
▪️ #نوای_حسینی
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
1110360198.mp3
7.4M
🔊 #صوتی
📌 سبک #شور
📝 شهدا که رفتن و پریدن...
👤 #کربلایی_سیدرضا_نریمانی
▪️ #من_محمد_را_دوست_دارم
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
1_451030048.mp3
6.95M
شـور احساســـے محشـــــــر👌🏻😍
خدا رو شکر محرمو...
کربلایی #محمود_عیدانیان 🎤
#پیشنهاد_ادمین_برای_دانلود
https://eitaa.com/joinchat/282263605C1f51eb36d7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[اَحمق👊🏻🔥]•
•●🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 ●•
#تلنگرانه 🙃
درفضایِمجـازي
بسیجی وحـزباللهی،
اما
فضایِواقعی
نمازصبحقضـا.../:🚶🏻♂
#بہکجاچنینشتابان...؟!
شہداےِ امـامـ حسـنـے🌙
|🌱🖇💛|
•اينرَقصِجنوندرسرِهربيسروپا نيست•
•جزنامِحسينابنعلي،درسرِما نيستـــ•
#حࢪمتخیلیخوشگلھآقا
#نظراتتون😍
#انرژےمثبت🙈
بمونین برامون☺️
خوشحالم کہ تونستیم مفید باشیم😇
#خودسازی_به_سبک_شهدا:
در شب های سرد زمستان، بدون بالشت و زیر انداز می خوابید، وقتی اعتراض می کردیم می گفت: باید این بدن را آماده کنم، باید عادت کند که روزگار طولانی در خاک بماند.
پیکر مطهر او سالهاست در این خاک متبرک آرام گرفته است.
🌷شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی
☾🌌☽
اربابღ✨
اَز تَمام عِشٓقمانـ ـ♡
فآصلھ اش سھم من اسٺ!
این ھمان سخٺ ترین❝
قسمٺ_-؏آشق-_شدن اسٺ
بطلبمولا••❥
#من_محمد_را_دوست_دارم
سلام همه سریع بخونن و پخش کنن
ابتکاری شگفت انگیز??
ده بار برای تعجیل درفرج امام زمان صلوات بفرست
???????
ْ اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
وآن را برای ده نفر پست بکن??
????????????????????
درمدت یکساعت..??
????????????????
میلیونها صلوات ودرود درمیزان حسناتت ثبت خواهدشد??
????????????????
نگو نت ندارم..کاردارم..مشغولم.. ولش کن...!!!??
??این صلواتهای میلیونی روز قیامت توراشفاعت خواهدکرد??
واسه گل روی امام زمان بفرست....🌹
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#به_وقت_رمان😉 بـریـم بـرای پــارت سی و هفتم👇 ادامه پارت دیروز
#به_وقت_رمان😉
بـریـم بـرای پــارت سی و هشتم👇
ادامه پارت دیروز
✨دختر بسیجی
°•| پارت بیست و هشتم |•°
_ولی مال من تازه نصفه شده!
_خب تا فردا تمومش کن!
چیزی نگفت و من صدای نفس های حرصیش رو شنیدم و با خنده گفتم :حالا انقدر حرص نخور، بهت این تخفیف رو میدم تا جاهاییش رو که دوست نداری جواب ندی.
با طعنه و حرصی گفت :وای که چقدر لطف می کنید !
با لحن آرومی گفتم : آرام اگه ازت بخوام از خودت برام عکس بفرستی این کار رو می کنی؟
_آره، ولی می شه بگی برای چی می خوای؟
_آوا ازم خواسته عکست رو بهش نشون بدم.
_یعنی دیگه با ازدواجمون مخالف نیست؟
_در این مورد چیزی نگفت ولی قیافه و رفتارش که این رو میگه.
_آیدا چی؟ او همچنان مخالفه؟
_چیزی نمی گه ولی از مامان شنیدم دی روز رو تا شب برای خرید لباس برای جشن بیرون بوده.
_تو تا حالا با خودت فکر کردی شاید حق با خواهرات باشه؟
_نه؟
_چرا شاید اونا...
_آرام من بهتر از تو اونا رو م ی شناسم همانطور که بیشتر از اونا تو رو می شناسم و برای همین دلیلی نمیبینم که بخوام به حرفاشون فکر کنم.
آرام تو هنوز هم مرددی؟
_نه اصلا!
_پس چرا همه اش یه جوری ازم میپرسی که...
_راستش یه ذره مضطربم ول ی وقتی.... وقتی می شنوم که بهم میگی تو مطمئنی آروم می شم.
_آرام من دوستت دارم و هیچ کس و هیچ چیز هم نمی تونه مانع رسیدنم به تو بشه! حالا هم برو و با آرامش سوالا رو جواب بده و بدون جواب تک تکشون برای من مهمه.
_باشه! پس فعلا خداحافظ.
_خداحافظ.
برای اولین بار خداحافظی کردم و منتظر موندم تا اول او تماس رو قطع کنه.
گوش ی رو کنارم انداختم و همراه با بستن چشمام سرم رو روی پشتی مبل گذاشتم که چند دقیقه بعدش صفحه ی گوشیم روشن شد و من با خوشحالی گوشی رو برداشتم و عکس آرام رو باز کردم.
آرام توی عکس روسری بفش سرش بود و نه تنها لباش خندون بودن که چشمای رنگیش هم می خندیدن.
آوا رو صدا زدم که با دو خودش رو بهم رسوند و گوشی رو به سمتش گرفتم تا عکس رو ببینه که گوشی رو از دستم در آورد و با دقت به عکس نگاه کرد.
به صورتش زل زدم و گفتم :خب نظرت چیه؟
_با اینکه محجبه است ولی قشنگه به هم میاین!
گوشی رو ازش گرفتم که گفت: میشه عکسش رو به منم بدی؟
_آره چرا که نه بلوتوث گوشیت رو روشن کن تا برات بفرستمش.
با خوشحالی کنارم نشست و مشغول روشن کردن بلوتوث گوشیش شد.
دو روز بیشتر به جشن نامزدیم نمونده بود و من کلافه از نبود آرام توی شرکت، پشت د یوار شیشه ای وایستاده و به بی رون چشم
دوخته بودم که کسی در زد و لحظه ای بعدش نازی سرش رو توی اتاق کرد و گفت : آقا، یه آقایی اومدن و با شما کار دارن چی بهشون بگم.
به سمت میز کارم رفتم و در همون حال جواب دادم:بگو بیاد تو!
هنوز روی صندلی ننشسته بودم که محمد حسین وارد اتاق شد و من با دیدنش به سمتش رفتم و ضمن سلام کردن باهاش دست دادم و تعارفش کردم روی مبل بشینه.
بعد اینکه از مش باقر خواستم برامون چایی بیاره رو به روش و روی مبل نشستم که با جدیت گفت :من زیاد مزاحمت نمیشم فقط اومدم اینجا که مردونه باهات حرف بزنم و اتمام حجت کنم.
در سکوت بهش نگاه کردم که ادامه داد: حتما آرام بهت گفته که من با ازدواجتون موافق نیستم!