#سلامارباب •°💛
•° هر ظهر با سلام دلم
جان گرفتہ اسٺ
خونم پس از سـلام تو
جریـان گرفتہ اسٺ
اے فاتـح القلـوبِ دلم
ختم جملہ ے
ما اَعرفُ بغیرڪ سلطان
گرفتہ اسٺ🕊🍃
#ظهرٺون_حسینۍ 🌤
#حسینجانم♥️
بہ وَقت عاشِقے🥀
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
سُئِلَ الإمام حسن مجتبى (عليه السلام)
عَنِ الْبُخْلِ؟ فَقالَ: هُوَ أنْ یَرىَ الرَّجُلُ ما أنْفَقَهُ تَلَفاً، وَما أمْسَکَهُ شَرَفاً.
از امام حسن مجتبی علیه السلام پیرامون بُخل سؤال شد؟
حضرت فرمودند: معناى آن چنین است که انسان آنچه را به دیگرى کمک و انفاق کند فکر نماید که از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخیره کرده و نگه داشته است خیال کند برایش باقى مى ماند و موجب شخصیّت و شرافت او خواهد بود.
أعیان الشّیعه: ج ۱، ص ۵۷۷، بحارالأنوار: ج ۷۵، ص ۱۱۳، ح ۷٫
#یاکریم_ابن_کریم
#إِمٰآمْحَسَنِمُجتَبیٰ
بہ وَقت عاشِقے🥀
.
🔰 امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:
⭕️ خداوند كه ستایش از آن او است ما را از همان امتیازاتی كه برای پیامبرش كه سلام و درود خدا بر او و اهل بیت او باد، قائل شد، بهره مند ساخت و ما را از آنچه او را از آن پاك و منزه نمود، پاك و منزه ساخت. و این كرامتی است كه خدای عز و جل ما را به آن اختصاص داده است و فضیلتی است كه به وسیله آن ما را بر سایر بندگانش برتری داده است.
⭕️ خدای عز و جل هنگامی كه كافران اهل كتاب او را انكار كردند و با او به محاجه پرداختند، به محمد صلی الله علیه و آله و سلم چنین فرمود:
☀️ «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْكَاذِبِینَ» (آل عمران/۶۱.)
«بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیك و شما خویشان نزدیك خود را فرا خوانیم. سپس #مباهله كنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» ☀️
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از میان مردان، پدرم و از میان فرزندان، من و برادرم را، و از میان زنان، مادرم فاطمه سلام الله علیها را با خود برد و از بین همه مردم، (ما را برگزید).
پس ما اهل بیت و گوشت و خون و جان او هستیم و ما از او هستیم و او از ما است.
☀️ و خدای عز و جل فرمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا» (احزاب/۳۳.)
«و زكات بدهید و خدا و فرستاده اش را فرمان برید. خدا می خواهد آلودگی را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را پاك و پاكیزه گرداند». ☀️
⭕️ هنگامی كه آیه تطهیر نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما را یعنی من و برادرم و پدر و مادرم را گرد هم آورد، پس كسای خیبری ام سلمه را در اتاقش و در روزی كه نزد او بود بر ما انداخت و فرمود: خدایا اینان اهل بیتم و خانواده و عترتم هستند. پلیدی را از آنان دور ساز و آنان را به نیكی پاكیزه كن.
❓ام سلمه كه خدا از او خشنود باد عرض كرد: می توانم به آنان بپیوندم ای رسول خدا؟
❗️رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رحمت خدا بر تو باد، تو در راه راست هستی و عاقبتت خیر است، و من از تو راضیم! اما این (كرامت) مخصوص من و آنان است.
⭕️ سپس رسول خدا صل كه سلام و درود خدا بر او و #اهل_بیت او باد، ما بقی عمرش را گذراند تا این كه خداوند، او را به نزد خویش فرا خواند و هر روز در هنگام طلوع فجر نزد ما می آمد و می فرمود: (وقت نماز است) رحمت خدا بر شما باد
☀️ «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»☀️
#حدیث #امام_شناسی
📚 امالی / شیخ طوسی / ج2 / ص 174 (بخشی از خطبه امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از صلح با معاویه)
بہ وَقت عاشِقے🥀
ﺣَـــﺮﻡِﻛَــﺮﺏُﻭﺑَلـاﺟِﻠﻮِﻩےﺑِﻴﺖُﺍﻟﺤَﺴَـ💚ـﻦﺍﺳﺖ
ﺣَﺴَﻨﻴــﻪﺳﺖﺑِــﻪﻫَﺮﺟــﺎﻛـِـﻪﺣُﺴِﻴﻨﻴــﻪﺑـِـﻪﭘـاﺳﺖ
ﻃﺎﻟِﻊِﻫَــﺮﻛِــﻪﺣُﺴِﻴﻨـــےﺳﺖﻳَﻘﻴﻨــﺎًﺣَﺴَﻨـ💚ـےﺳﺖ
ﻛِــﻪﺣُﺴِﻴــﻦﺍِﺑﻦِﻋَﻠـــےﻫَــﻢﺣَﺴَـ💚ـﻦِﺩﻭّﻡِﻣـﺎﺳﺖ
ﺣَﺴَﻨـ💚ـےﻫَﺴﺘَــﻢﻭﺍﺯﺣَﺸــﺮﭼِــﻪﺑﺎﻛـےﺩﺍﺭﻡ
ﻛِــﻪﺳَـﺮﻭﻛـﺎﺭ ِﻏُﻼﻣـﺎﻥﺣَﺴَـ💚ـﻦﺑﺎﺯَﻫـ💚ـﺮﺍﺳﺖ
#الحمدلله_حسنی_ام😍
#حسن_جانم♥️
چه دهم شرح جمال توکه درمعنے حُسن
آیتے نیست که درشـأن رخت نازل نیست
#کریم_اهل_بیت
پروردگارا؛ . .
آنڪھتورانیافت، چھیافت ؟
وآنڪِھتورایافت، چھازدستداد ؟
- حسین؏ ! 🦋🍃
دنیاهمہهیچومالِدنیـٰاهمہهیچ ؛
ایهیـچ،براۍهیچ، برهیچمپیـچ! :)🌱`
#کاربردیھ(:🌱
عزیزۍمیگفت:
هروقتاحساسڪردید
ازامامزمان(عج)دورشدیدو
دلتونواسہآقاتنگنیست...
ایندعاۍڪوچڪروبخونید
بخصوصتوۍقنوتهاتون↶
[لَـیِّـنْقَلبےلِوَلےِّأمرِڪ]
یعنے⇇خداجون
دلموواسہاماممنرمڪن(:🧡
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#به_وقت_رمان😉 بـریـم بـرای پــارت چهل و هشت و چهل و نه👇 ادامه پارت دیروز
#به_وقت_رمان😉
بـریـم بـرای پــارت پنجاهم👇
ادامه پارت دیروز
✨دختر بسیجی
°•| پارت پنجاهم |•°
ولی دیگه نگفتیم همه اش رو بخور!
چنگال توی دستم رو تو ی بشقاب انداختم و گفتم : تو هنوز هم خسیسی بهزاد!
کنار پرهام و مهرداد نشسته بودم که بهزاد بهم نوش یدنی تعارف کرد ولی من دستش رو پس زدم که پرهام بازم با طعنه گفت : آراد دیگه شراب نابش رو پیدا کرده و از این چیزا ی الکی نمی خوره.
خواستم به بهزاد که هنوز لی وان تو ی دستش رو به سمتم گرفته بود چیز ی بگم که عالوه بر سر گیجه ا ی که آزارم می داد خیلی ناگهانی حالم بد شد و من با احساس حالت تهوع از جام برخاستم و به قصد خارج شدن از خونه چند قدمی برداشتم که دختر ی بهم نزدیک شد و لیوانی رو به سمتم گرفت که من بهش توجهی نکردم و خواستم از کنارش رد بشم ولی او خیلی سریع خودش رو توی بغلم انداخت و سرش رو رو ی سینه ام گذاشت.
با تعجب و نفرت از خودم دورش کردم و با قدمای بلند و بدون توجه به پرهام که صدام می زد و می خواست بدونه ی هو چم شده از خونه بیرون زدم و وقتی دیدم هوای سرد ب یرون هم نمی تونه حالم رو عوض کنه، تو ی ماشین نشستم و به سمت خونه ی آقای محمد ی حرکت کردم.
حالم هر لحظه بد و بدتر می شد و نمی تونستم خوب رانندگی کنم ولی بدون توجه به حال بدم می روندم و طولی نکشید که دیدم دیگه نمی تونم ادامه بدم و پام رو روی ترمز فشار دادم و ماشین که با سرعت در حرکت بود با صدای کشیده شدن چرخهاش روی آسفالت متوقف شد و ماشین عقبی بهش برخورد کرد.
حالم بدتر از اونی بود که از ماشین پیاده بشم و جواب غرغرهای راننده ی عصبانی رو بدم که خودش در ماشین رو باز کرد و خواست با دعوا من رو از ماشین بیرون بکشه ولی با دیدن رنگ پریده ی من با نگرانی گفت :آقا شما حالتون خوبه؟به کمک مرده از ماشین پیاده شدم و کنار جدول نشستم.
با خالی شدن محتویات معدهام تو ی جوب کنار خیابون و آبی که به دست و صورتم زدم حالم کمی بهتر شد و تازه تونستم ببینم چه بلایی سر ماشین بیچاره آوردم.
رو به مرده که با بطر ی آب تو ی دستش بالای سرم وایستاده بود گفتم : من همه ی خسارت ماشینتون رو میدم.
_چی چی رو خسارت میدم؟ تو می دونی من چقدر باید خرج این ماشین بکنم تا مثل قبلش بشه؟
_گفتم که هر چی خرجش بشه من میدم تا حتی بهتر از قبلش بشه.
یه نگاهی به وضعیت رخت و لباسم و ماشین مدل بالام انداخت و گفت : من کجا باید بیام و خسارت بگیرم؟
آدرس شرکت رو بهش دادم ولی او دوباره با شک و تردید گفت :باشه قبوله! فقط داداش اگه میشه یه کارت ملی ای چیز ی بده که خیالم راحت باشه این شرکت الکی نیست البته قصد توهین ندارم ها! فقط میگم کار از محکم کاری عیب نمی کنه!
توی ماش ین نشستم و کارت ملیم رو بهش دادم و گفتم :هر وقت ماشینت درست شد با رسید هزینه ای که کردی بیا و خسارتت رو بگیر.
لبخند پت و پهنی گوشه ی لبش نشست و من که دیدم حال زیاد خوبی ندارم بی خیال رفتن به خونه ی آقای محمد ی شدم به سمت خونه روندم.با رسیدنم به خونه جواب مامان رو که پرسیده بود چرا نرفتم پیش آرام رو دادم و بعد گرفتن دوش به آرام پیام دادم که امشب
نمی تونم برم اونجا.
روی تخت دراز کشیدم و مدت ی رو منتظر موندم تا آرام بهم پیام بده ولی او پیامی نداد و من هم خیلی زود خوابم برد.
با صدای باز شدن در چشمام رو باز کردم و به مامان که جلوی در وایستاده بود و با نگرانی نگاهم می کرد سالم کردم و پرسیدم :چیزی شده؟
مامان که تازه متوجه شده بود من بیدارم جلوتر اومد و با نگرانی پرسید :آراد! تو تصادف کردی ؟
سر جام رو ی تخت نشستم و گفتم :آره! ولی می بینی که سالمم و فقط ماشین یه مقدار ضرب دیده.
_اون که خدا رو شکر! ول ی طرفی که بهت زده چی اونم سالمه؟ اصلا چی شد که تصادف کردی ؟
_او هم سالمه، دیشب حالم خوب نبود و وسط خیابون ترمز زدم و او هم از پشت بهم زد ولی خب خیابونه خلوت بود و مشکل چندانی پیش نیومد .
_خب شکر خدا به خیر گذشته الان حالت خوبه؟