لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم🕸
مربوط به عڪس بالا😍🌱
#اندکےتفکر-🌿؛)
انقلاب کارمند نمیخواد
آدمِ جهادی میخواد
فرق #حاجقاسم با
همکارهاش همین بود...!
#مکتبحاجقاسم
#آیه_گرافی🌱
+ آخه تا کِی صبر و تحمل
خسته شدم دیگه!
. لَا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِكَ أَمْرًا . .
ازکجامیدونی ؟
شایدبهزودیمشکلت
حل شد" 🌹
بہ وَقت عاشِقے🥀
🕊🌿🌹
‹‹من غرق درگناهـم کی میکنے نگاهـم››
#صاحبنا!!
#اللهمعجللولیکالفرج💔
[← 💫 #ذکر 🦋🌱→]
#متولد چه ماهے هستید؟🤔🎂
#فروردینی هستید؟
پس ۵ تاصلواتــ هدیه كنيد
به حضرتــ علے (ع) 🙂
#اردیبهشتے هستيد؟
شما ۵ صلواتــ به #امام_حسن_مجتبی(ع) و ۵ صلواتــ به مادر ساداتــ (س) تقدیم ڪنید...😘
#خردادی هستید؟
شما ۵ تا صلواتــ برای امام حسین (ع) و همچنین ۵ صلواتــ برای حضرت زینبــ (س) بفرستــ و نیت ڪن که ان شاالله حاجتروا بشی...😇
#تیر ماهی هستید؟
پس ۵ تاصلواتــ بفرستيد و تقدیم به امام سجاد (ع) و همچنین حضرتــ ابوالفضل (ع) كنيد...💚
#مردادے هستید؟
مردادے های #حضرت زهرایے(س)
شما ویژه باید صلوات بفرستیدا😍
۵ صلواتــ براے مادر ساداتــ (س)
۵ صلواتــ برای امام حسن مجتبی (ع)
۵ صلواتــ برای امام رضا (ع)
نصیبتان زیارت این سه بزرگوار💖😍
شما هم ۵ تا صلواتــ برای امام محمد باقر (ع) و نیز ۵صلواتــ برای حضرت #رقیہ (س) بفرستید...😍
#شهریورے هستید ؟
۵ تا صلواتــ بفرستید
هم واسہ امام جعفر (ع)
و هم براے حضرت ام البنین (س)
دم شما حیدری...
#مهرے هستید ؟
براے امام موسی ڪاظم (ع) ۵صلواتــ
و براے دختر بزرگوارشان حضرتــ معصومه (ع) ۵ صلواتــ دیگر هم بفرستید... 💚
#آبانی هستید؟
شما هم ۵ تا صلواتــ برای امام محمد باقر (ع) و نیز ۵صلواتــ برای حضرت #رقیہ (س) بفرستید...😍
#آذرے هستید؟
۵ صلواتــ تقدیم ڪنید به امام جواد (ع) و همچنین حضرتــ ربابــ (س)🌺
#دیی ماهے هستید ؟
پس ۵ تاصلواتــ هدیه ڪنيد به امام علے نقی (ع) و علی اصغر (ع)...🥀
#بهمنی هستید؟
سهم شما ۵ صلواتــ هدیه بر امام عسڪری (س) و همچنین ۵ صلواتــ تقدیم ڪنید به پیامبر (ص)...😍
#اسفندی هستید؟
شما ۱۰ تا صلواتــ هدیه ڪنيد
به آقامون، اماممون، عزیزمون❤️
امام مهدي (عج )ان شاالله ڪہ هرچے زودتر چشممون به جمالشون روشن بشه...😍🍃
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#به_وقت_رمان😉 بـریـم بـرای پــارت پنجاه و سوم👇 ادامه پارت پیروز
#به_وقت_رمان😉
بـریـم بـرای پــارت پنجاه و چهارم👇
ادامه پارت پیروز
✨دختر بسیجی
°•| پارت پنجاه و چهارم |•°
به چشمای رنگیش خیره شدم و همراه با گیتار زدن تمام احساسم رو تو ی صدام ریختم و براش خوندم.
حالا که دنیامون یکی شد
حالا که حرف دلامون یکی شد
حالا که آسمون پر ستاره
شبامون یکی شد!
حالا که دست توی دست
سمت نگاهمون یکی شد!
حالا که تیک تیک قلبامون
بذار یه چی بهت بگم
بگم؟!
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
-خیلی دوستت دارم آرام!
دوباره گیتار زدم و چشم تو ی چشم آرام آهنگ عاشقانه ای رو زمزمه کردم.
با تموم شدن شعرم گیتار رو کنار گذاشتم و کنار آرام نشستم و قهوه ی سردم رو خوردم.
همانطور که نشسته بودم سر جام دراز کشیدم و سرم رو روی پای آرام که به دیوار کنار شومینه تکیه داده و پاهاش رو دراز کرده بود گذاشتم و گفتم :آرام تو گفتی به خاطر یه عکس بهم اعتماد کرد ی؟
_هم آره و هم نه! من از قبل هم بهت اعتماد داشتم ولی وقتی آقاجون عکس تو رو سر نماز برام فرستاد دیگه مطمئن شدم دلم جای بد ی گیر نکرده.
_یعنی بابا وقتی من سر نماز بودم ازم عکس گرفته و برای تو فرستاده؟
_آره! برام عکس فرستاد و گفت: تو دلیل بزرگی هستی که آراد به خاطرش به خودش برگشته ولی بدون بزرگترین دلیلش نیستی!
_پس چرا من متوجه نشدم که کی ازم عکس گرفته؟!
_عکست از پشت سر بود! وای که من چه قدر حرص خوردم که چرا از روبه رو عکس ننداخته.
از حرفش خنده روی لبم اومد که گوش یش رو جلوم گرفت و گفت :اینه اون عکس حرص درآر!
گوش ی رو از دستش گرفتم و به عکس خودم که سر نماز و تو ی اتاقم گرفته شد بود نگاهی انداختم و گفتم :آرام اجازه میدی عکسات رو ببینم؟
_نیازی نیست برای د یدن چی زی که متعلق به خودته ازم اجازه بگیری!
من با ذوق مشغول تماشای عکسای روی گوشیش شدم و او هم در مورد هر کدوم از عکساش برام توضیح می داد که کی و کجا گرفته شده.
عکسایی که بیشترش سلفی و از لحظه ها ی خوش و شادش بودن.
توی اون شب قشنگ چشم توی چشم آرام از رویاهام حرف زدم و به رویاهای قشنگش گوش دادم رویاهایی که همه جاش من بودم و خودش!
کنار حرفای عاشقانه مون به هم قول دادیم که تا آخر عمر کنار هم بمونیم و هیچ چیز نتونه بینمون جدایی بندازه!
*دو هفته ای گذشته بود و من توی یه عصر سرد زمستونی تو ی حال و رو به رو ی مامان نشسته بودم و سرم به رد و بدل پیام با آرام گرم بود که با صدای آیفون که به نظر می رسید کسی که دستش رو روی زنگ گذاشته قصد برداشتنش رو نداره من و مامان با تعجب به هم نگاه کرد یم و مامان زودتر از من برای باز کردن در از جاش برخاست و به سمت در رفت و لحظه ای بعد برگشت و گفت :سعید و آیداین!
✨دختر بسیجی
°•| پارت پنجاه و چهارم |•°
_خب! حالا چرا شما هول کردی؟!
_نمی دونم چرا یهو دلم شور افتاد! احساس کردم قیافه ی سعید یه جورایی عصبی و ناراحته.
_حتما باز هم با هم دعوا کردن.
مامان برای باز کردن در خونه ازم دور شد و لحظه ای بعد آ یدا با چشم گری ون وارد خونه شد و با صدای بلند مشغول گریه کردن شد.
مامان دست مرسانا رو که با ترس و گریه مامانش رو نگاه می کرد گرفت و رو به آیدا گفت :آیدا باز چی شده؟ سعید کجا رفت؟
آیدا وسط گریه گفت :سعید تهد یدم کرده که طلاقم میده ومی خواد مرسانا رو ازم بگیره بهم میگه ما دیگه نمی تونیم باهم زندگی کنیم! الان هم من رو گذاشت اینجا و خودش رفت.
با کلافگی شمارهی سعید رو گرفتم و وقتی جواب داد ازش خواستم برگرده تا ببینم حرف حسابش چیه و چرا همچین حرفی رو زده که سعید هم مخالفتی نکرد و گفت تا پنج دقیقه دیگه میرسه.
یک ربع بعد به همراه مامان و آیدا و روبه روی سعید نشسته بودم و صدای جیغ و داد و خندهی مرسانا از تو ی اتاق آوا تنها صدایی بود که فضای خونه رو پر کرده بود.نفسم رو بیرون دادم و رو به سعید گفتم :سعید آیدا چی میگه؟
_هر چی گفته درست بوده.
_خب نمی خوای بگی چرا؟
_چرا از خودش نمی پرسی؟!
_از خودش زیاد شنیدم! می خوام از تو بشنوم.
_با هم تفاهم نداریم!
_تو که انتظار نداری من این رو باور کنم؟
.........._
_من اصلا دلم نمی خواست توی زندگیتون دخالت کنم ولی می بینم رابطه ی شما به جای اینکه بهتر بشه.....
_بهتر نمیشه.... یعنی آیدا نمی خواد که بشه.
آیدا با عصبانیت گفت :من نم ی خوام بهتر بشه یا تو که همه اش غر می زنی و از هر چیزی ایراد می گیری و به هر کسی اجازه میدی تو ی زندگیمون دخالت کنه؟
سعید :_غر می زنم چون هنوز تو ی گذشته س یر می کنی.
ایدا:_من توی گذشته سیر می کنم یا تو با رفتار عهد بوقت؟
سعید _مشکل تو همینه که خیلی خودت رو به روز کرد ی.
مامان وسط بحثشون پرید و گفت :چرا درست حرف نمی زنین ببینم چتونه که روز ی یه بار با هم دعوا دارین و به جون هم می افتین ؟
ایدا: من چیزیم نیست و همون آیدای قد یمم ولی این آقا همیشه دعوا داره و غر می زنه.
سعید : اتفاقا من هم با همین آیدای قدیم مشکل دارم که نمی فهمه دیگه یه بچه داره و به جای گشت و گذاز با دوستاش باید به اون برسه! هنوز نفهمیده به جای گذاشتن عکسای یهویی توی اینستا و کوفت و زهر مار و رفتن به این مهمونی و وقت صرف کردن تو ی آرایشگاه ها باید یه کم هم به شوهر و بچه اش توجه کنه....
آیدا : من توجه نمی کنم یا تو! که بیشتر وقتت رو توی اون شرکت لعنتی می گذرونی؟
ادامه دارد...
سَربازان گُمنام آسِید♡علی
⭕️ ما با رهبر هستیم✋🏻 ⭕️
#قاسم_سلیمانی
با ولایت زنده ایم🇮🇷تا زنده ایم رزمنده ایم🇮🇷
دوستان این کانال ☺️رو از دست ندهید😉 مطمئن باشید با یک نگاه به مطالبش خوشتون میاد ازش😇 امتحانشم ضرری نداره😊
🇮🇷گُردان خَط رهبری🇮🇷
اینجا👇🏼👇🏼قرارگاه عاشقیه فدائیان رهبره🇮🇷
@gordanrahbary
لطفا عضو شوید و لینک کانال رو نشر بدید 🙏
#طنز_جبهه😂🤣
#گچ_پژ 🤭😅
اول ڪه رفته بوديم گفتند كسي حق ورزش ڪردن🚶♂ نداره
يہ روز يڪي از بچه ها رفت ورزش🏃♂ كرد
مامور عراقے👮♂ تا ديد اومد
در حالي ڪه خودڪار✏️ و ڪاغذ📋 دستش بود
براي نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟ اسمت چيه؟🤭
رفيقمون هم ڪه شوخ😉 بود برگشت گفت : گــچ پــژ 🙄
باور نمي ڪنيد تا چند دقيقہ اون مامور عراقي هر ڪاري ڪرد اين اسم رو تلفظ ڪنه نتونست☹️
ول ڪرد گذاشت و رفت و ما همينطور مي خنديديم
500تایی شدنمون مبارک☺️😍
اعضاۍجدیدخوش اومدید🙃
قدیمیا بمونین برامون🙂
ان شاءالله که بتونیم کاری براۍ مهدۍفاطمه کرده باشیم😇
#التماسدعا🌹
✅ توجه 👇
بند پوتینت⛸ را محکم ببند
محکم تر از قبـــل...
این روزها عرصه جنـــــگ نـــ📲ــرم نیازمند مـــــن و شمـــــاست...
بنـــ👀ــگر به خـــــودت
مـــ❌ــبادا یادت برود که تـــــو سربازی
آن هم سرباز مهــــدی فاطــمه
👌حواست باشد سربـــــاز!!!
نـــکند اسیرگناهان صفحـــــات مجـــ🌐ــازی شوی؟!...
👌حـــــواست باشد
مــ❌ـــبادا سرباز بودنت را فرامــــوش کنی
نــــکند سَر، باز بزنی از سرباز بودنت؟!⛔️
ســـــرباز یعنی ســــرت را ببازی به پایِ
اعتقــــاداتت ، شـــــرفِـــت ، دیـــــنــِـــت
👈 مانند ســـربازانی که هشـــــــت سال در مقابل دشمنشان با ســـ🔫ــلاحِ ایمـــــان ایستادند...
این روزهازیاد آه شهـــ🕊ـادت میکشیم😔
زیاد نـــِق به جان خـــــدا می زنیم برای نـــرفتنمان...
می دانی دلیل را؟
چون ســـلاحِ ایمــــانمان می لنگد😓
خلاصه مهــــــدی فــاطمه ســــربــازانی می خواهد که از سَر باز بودن سَر، باز نــــــزنند...
بلکه...
سر ببازند به پای ســرباز بودنشان...
بنگر چگونه ای؟🤔
«سرباز» یا «سربار»؟ 😔
شادی ارواح طیبه همه شهدای والا مقام صلواتی هدیه کنیم
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجِّل فرجهم 🌷
میگفت:
اگه میخوای بدونی #ارزشت چقدره...
نگا کن ببین #دلت بھ چی بندِ...؟!!
#شایداندکیتلنگر
+دلمونبندِبھچی...؟!
صبور و بخشنده
رامی وهبی (دوست شهید)
...... احمد در زندگی کار و امور مربوط به خود بسیار صبور و شکیبا بود زیبا ترین حسن احمد بخشندگی و دست و دل باز ی او بود اگر کسی چیزی از او قرض میکرد آن را پس نمیگرفت و به او کادو میداد و همه ی اطرافیان خود را با بخشندگی خود خوشحال میکرد.......
منبع: کتاب ملاقات در ملکوت
نویسنده: مهدی گودرزی
@ahmadmoshlebb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی از شهید احمد مشلب ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنھـــــا ࢪفتے و بے تـۅ......😞
#استوریحاجقاسمسلیمانے
آهــــــــــای آقاپســری ڪه
راست راست تو ڪوچه خیابــــونا میری وچشم چرونــــی 👀میکنـــی وهردختــری رومی بینــی چشمت دنبالشه
آهــــــ...ـای دختـــ....ـر خانــومی که
باافتضاح ترین آرایش💅💄 وبدتـــرین لباسا 🧥میای توجامعه جوونای مــــردم روبه گنـــاه میندازی..👁
آهــــ...ـای جـــــوونایی که راحت از اَدا ڪـــردن نماز و روزه هاتـــ..ـون میگذرید😔
راحـــــت پای میـــزمشروب🍷 میشینی و تومجلــــس گناه پامیـــ..ـزاری👣
راحـــــت بادخترعمّــه وپسرخالـــه ودخترداییت میگی میخنـــدی و دست میدی...👱🏻♂🧕🏻
راحــــت بخـــــــاطر یه پسر ودختــر غریبه سر پدر ومادرت داد میڪشی...🗣😒
امــــــــــام زمـــــان(عج)ازدستت ناراحته...😞
فــــردای قیامت باید جواب اشکــای مهدی فاطمه(س)روبدیاااا...❌
فـــردای قیامت زهــرای سادات ازت میپرسه باامانتش چیڪـــارکردیاااا...❌
فـــــردای قیامت باید جواب سیلــی های ناحقی که به صورت دُردانه ی اهل بیت زدی بدیااا❌
📋بشین حساب کن باخودت ببین این گناه هایی که میکنـــی،بقول خودت این جوونــی کردنا،ارزش اون همه بدی کــردن به امام زمان(عج) روداره؟؟؟😒😞
#امام_زمانتو_به_چی_فروختـــی؟؟؟
به آرایشت؟💄
به زیباییت؟🧝♀
به نگاهت؟👀
به شهوتت؟💑
به عیش ونوشت؟🍷🥂
به ثروتمندشدنت با ربا ونزول خوری🔥؟
به چــــ🔥ــی؟؟
اگه تونستی راحــــ..ـت ازاین حساب کتابت بگذری به گنـــاه کردنات ادامه بده
ولی بـــــدون آخرش #میمیـــری⬛🔥☄
نوبت حسابرسی تو هم میرسه😊