eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
[🌚✨] . . شـــیر براے اِثبـاتِ قُدرتش نیـاز بہ جنگـیدن با هـر شُغـــال و ڪفتـارے را نـــدارد؛ هَمــٰان.. . نگاهَـــش ڪافیسـت..:)🤚🏼 . ♥️] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
● • . ﴿مَن‌کانَ‌للہ‌کانَ‌اللهُ‌لَھ...﴾ قلم‌میزنید‌براۍِخدا‌باشد ؛ گام‌برمیدارید‌براۍِ‌خدا‌باشد ؛ هرکارۍ‌کہ‌میکنید‌براۍِ‌خداباشد ؛ همہ‌‌چیزبراۍاو(: ‌آنگاه‌خدا‌عاشق♡‌شما‌میشود🧡 ... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶ شبتون‌حیدڕ؁♡ دمتون‌مهدو؁♡ 🌴 آیہ‌همیشگے‌رو‌یادتون‌نࢪھ👇🏻↯ أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ🖇 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴿۱۱۰﴾ !☕️ بزارࢪو‌بیصدا🚫خواب‌کربلا‌ببینے🌚 🖐🏾التماس‌دعا…ツ 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شخصی به آیت الله بهاالدینی گفت: "حاج آقا ! دعا کنيد من آدم بشوم" با خنده ي مليحي گفتند " با دعای خالی کسي آدم نمي شود باید زحمت بکشید" ³¹⁵∞
『✨͜͡♥️』 بزرگۍ‌میگفٺ↓ تڪیه‌ڪن‌به‌شہـداء شہـداءتڪیه‌شان‌خداست اصلا‌ڪنارگݪ‌بنشینۍبوۍگل‌میگیرۍ پس‌گݪستان‌ڪن‌زندگیت‌را‌با‌یادشہـدا 🥀] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱✋🏼 شماخانمی‌که‌عکسای‌پروفایلت‌باحجابه ولی‌پرازعشوه‌وکرشمه‌اس!...😐 میدونستی‌ شماهیچ‌فرقی🙌🏼 ‌بااون‌دختربی‌حجاب‌توخیابون‌نداری؟! حیاکه‌به‌ظاهرنیست! به‌عملِ،آره‌...✋🏻 😑✋🏼 🕊🖤
❤️✨ . مارا اگر چه بازی دنیا خراب کرد... اما به لطف ارباب بهتریم...💔✋🏼 . لاحب‌الاحب‌الحسین♥ 🕊🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختران خودنما در چشم ها جای دارند😐 ولی دختران عفیف در دل ها🤩 زیرا حجاب یعنی به جای شخص، شخصیت را دیدن💕 🇮🇷💪🏼 🖤🥀
• ‌• دلتنگ‌حرم دلتنگ‌پنجره‌فولاد‌ دلتنگ‌نماز‌صبحاۍ‌حرم دلتنگ‌سقا‌خونہ دلتنگ‌شلوغے‌حرم آه... صداے‌منو‌میشنوے‌آقا...؟!(:🥀 🕊🖤
می‌دونید... خیلی ها قبل شهادت حاج قاسم خیلی نمیشناختنشون... :) فقط اسمشون رو شنیده بودن و دو سه بار تو تلوزیون دیده بودنشون... اما صبح از خواب بیدار شدن و خبر شهادت حاج قاسم رو شنیدن ناخدا آگاه مثل ابر بهار گریه کردن... بدون شناخت... انگار خبر یه آشنا رو داده بودن ! اینطور نبود؟
• شانھ‌اتـــ👤 • جایِ‌بارِ امام🌱است؟ • پس نباید🚫 • جایِ‌بارِ گناھ🌪باشد • این☝️🏻شرط‌اساسۍ‌اسٺ‌... ♥️•°
•|♥️|• از شخصـے پرسیدند: تا بهشت چقدر راه است؟!😋💕 گفت : یڪ قــــــدم👣 گفتند : چطور ؟!🙄 گفت : مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ روے نفس‌شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است😍
✨ امیدٺ‌بہ‌خدا‌باشھ‌نہ‌بنده‌های‌خدا . .(:🌱
*⚘﷽⚘ ❣ گفتم: کاش میشد منم همراهت به جبهه بیام!😔 لبخندے زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: هیچ میدونی سیاهی چادر تو از سرخی خون من🥀 کوبنده تر است؟! همین حجابت را رعایت کنی، مبارزه ات را انجام داده اے🌿 ✍ : همسر شهید محمدرضا نظافت🕊
🌸نام تو بردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت نام تو آرامه جان من است نامه تو خط امان من است ای نگه ات خاستگه آفتاب بر من ظلمت زده یک شب بتاب🌸
🍃جانا نظر نما ڪه سلیمان شویم حسن 🌸 سفره احسان شویم حسن 🍃اصلا فقط براے سازے بقیع 🌸باید همہ مهندس عمران شویم حسن
من این عهد کهن را دوست دارم تمام پنج تن را دوست دارم نمیدانم چرا دست خودم نیست ابولفضلی را دوست دارم
چه‌چیزازاین‌لذت‌بخش‌تر که‌انسان‌درحالی‌ازدنیابرودکه مست‌ِ‌‌محبت‌خدای‌متعال‌باشد!
برخی‌که‌خیلی‌گناه‌دارندمی‌گویند: یعنی‌خدا‌من‌را‌می‌بخشد؟! آنهانمی‌دانند وقتی‌به‌این‌حال‌می‌رسند یعنی‌اینکه‌بخشیده‌می‌شوند.
🖤🍃 اصلاًاسمش‌قاسم‌بود! می‌دونی‌معنیش‌چیه؟! یعنی‌تقسیم‌میکرد...✨ می‌گفت: غصه‌وغم‌هامال‌من،شادیامال‌شما! قاسم‌بوددیگه.‌..🕊 می‌گفت: بیخوابیامال‌من،توراحت‌بخواب..‌‌‌. قاسم‌بوددیگه،تقسیم‌می‌کرد! 🌿 می‌گفت: دورازخانواده‌بودن‌مال‌من، توراحت‌پیش‌خانمت‌باش، پیش‌مامانت‌باش،پیش‌بابات‌باش! قاسم‌بوددیگه،تقسیم‌می‌کرد... می‌گفت: توراحت‌توامنیت‌باش، موشک‌وبمب‌مال‌من‌... 🌸 (:❤️ 🌸 (:
تصـور ڪن همه عالم بلند شدن واست کف بزنن اما امام‌زمـان ‌{عج} که تو رو دید روش و برگردونه ...💔 ارزش داره⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 یه روز همینجا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میرهیاد روزی افتادم که تو اتاقم داشتم رو شیشه نقاشی میکشیدم و اون بهم پیام داد خوب یادمه که گفت هیچ حسی بهم نداره چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره گریه می کردم درو که می بست می دونستم که می میرم داشتم میمردم انگار قلبم میخواست از سینم بیاد بیرون یکی از بدترین روزهای عمرم بود اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم اون تمام زندگیم بود نمیتونستم جلوشو بگیرم و از کسی که دوسش داره جداش کنم می ترسم یه روزی برسه که اونو نبینم بمیرم تنها میترسم از روزای بدون اون. تنها امیدم به اینه که فامیله و حداقل سالی یکبار هم که شده بالاخره میبینمش خدایا کمک کن نمی خوام بدونه دارم جون میکنم اینجا خدایا کمکم کن دلم نمیخواد هیچوقت حالمو بفهمه سکوت اتاقو داره می شکنه تیک تاک ساعت رو دیوار اشکام همینجور میریختن برای تنهایی خودم. برای اینکه هیچ شونه ای برای اشکام ندارم. هیچکسو به جز خدا ندارم که باهاش دردو دل کنم دوباره نمیخواد بشه باور من که دیگه نمیاد انگار هنوز نمیتونم باور کنم که دوستم نداره. هنوز دلم میخواد امید داشته باشم یه روز همینجا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میرهچیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره گریه می کردم درو که می بست می دونستم که می میرم اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه یه کاغذ یه خودکار دوباره شده همدم این دل دیوونه یه نامه که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمیخونه ------------ اهنگ که تموم شد بلند شدم جلوی آینه وایستادم صورتم خیسه اشک بود. چشمام خون افتاده بود و لبام صورتی پر رنگ شده بودن عادتم بود هروقت گریه میکردم این شکلی میشدم قاب عکسیو که رو کمدم بود برداشتم من، مامان، بابا، مامان بزرگم و عرفان تو عکس بودیم رو عکسش دست کشیدم _ یادت باشه این اشکا برای تو دارن میریزن دارن دلتنگیمو برات میگن اما تو نمیبینیشون ساعت 2 شده بود رفتم صورتمو شستم و گرفتم خوابیدم به قلم : zeinab.z ادامه دارد...
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 رفتم صورتمو شستم و گرفتم خوابیدم مامان_ زینب یهو از خواب پریدم مامان_ مگه تو نمیخواستی بری بیمارستان؟ به ساعت نگاه کردم _ وای خواب موندم مامان_ واقعا که بدو سارا اینا سر کوچه منتظرن _باشه باشه سریع لباسمو پوشیدم بدون اینکه صبحانه و قرصمو بخورم از اتاق اومدم بیرون مامان نبود از فرصت استفاده کردم قبل از اینکه بیاد بهم گیر بده بگه صبحانه نخوردی قرص نخوردی دویدم سمت حیاط مثل چی میدویدم موقع لباس پوشیدن به سارا زنگ زدم و گفتم بمونن الان میام بعد بدون اینکه فرصت حرف زدن بهش بدم قطع کردم میدونم الان میخوان کلمو بکنن از دور دیدمشون دست تکون دادم اوه اوه سارا داره برام خطو نشون میکشه فاطمه هم که کال روشو برگردوند رسیدم بهشون _ سلام سارا_ سلامو درد چرا اینقدر دیر کردی _ ببخشید خواب موندم زود باشین که دیر شد با یه ربع تاخیر رسیدیم رسما بدبخت شدیم خانم تقوی خیلی روی زمان حساسه حتما باید همه راس ساعت تو بیمارستان باشن این سارا و فاطمه هم همینجور زیر لب دارن فحش بارونم میکنن _ اه بسه دیگه به جای اینکه اینهمه فحش به منه بدبخت بدین مواظب باشین خانم تقوی نبینتمون حواسشونو جمع کردن سه نفری داشتیم یواشکی میرفتیم سمت اتاق هر کدوم هم به یه طرف نگاه میکردیم که خانم تقوی نبینتمون همچین یواش رو نُک پاهامون راه میرفتیم که هرکس میدید فکر میکرد اومدیم دزدی رسیدیم به اتاق یه نفس راحت کشیدیم ولی هنوز نفسمونو بیرون نداده بودیم که یه صدایی باعث شد سکته ی خفیفو بزنیم خانم تقوی_ خانما تا حالا کجا تشریف داشتن؟ یه نگاه به هم کردیم و آب دهانمونو قورت دادیم آروم و با ترس برگشتیم خانم تقوی با قیافه ی عصبانی رو برومون وایساده بود زمزمه کردم _ الان میخورتمون سارا که کنارم ایستاده بود شنید چون یه لبخند بزرگ اومد رو لبش..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
دو پارت دیگر رمان تقدیمتون🥀🦋
😅 . قبل عملیــات بود داشتیـٖم با هم تَصمیم میگرفتیم، اگر گـیر افتادیم چطور توی بےسیم به هم رزمامون خبــر بدیم🧐 ڪھ تـڪـفیریا نفھمن... یـِھ ھو سیـد ابراهیم () بلند گفت: اقا اگه من پشت بے سیم📞 گفتم همه‌چۍ آرومه من چقدر خوشبختم/: بدونید نابود شدیم تموم شده رفته ‌シ
ــــــــــــــــــــ''🍵🌱'' "هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد، بیشتر باید فحش بشنود. ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم ؛ برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛ چون ما اگر تحمّل نکنیم ،باید میدان را خالی کنیم