°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
زنده باشید
عالی شمایید با انرژی هاتون😍☺️
خواهش میکنم وظیفمونه
شهید جهاد مغنیه منظورتون هست؟!
بله انشاءالله گذاشته میشود
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#بـهوقتشهــدایی☺️❤️ به درخواست شما قسمتی از زندگی نامه شهید مجید قربانخانی گذاشته میشود🍃🦋
بفرمایید این هم در مورد شهید مجید قربانخانی🦋🌺
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
1_همین که دلتون براشون تنگ شده یعنی به دلتون نگاه کردن🥀
2_حرف مردم اهمیت نداره.پدر شما یه قهرمانه😍
3_چشم. ممنون از شما بخاطر #انرژی_مثبتتون
#التماسدعا
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
سـلام
همچنین شما
خوبی از خودتونه🌿
دلتون هوایی شد التماس دعا😔
همیشه توکل کنید به خدا سوره مبارکه اعراف آیه ۱۸ را مطالعه کنید. میگوید شیطان از چند طرف راه را بر مؤمنین میبندد
#پارت_پنجاهو_دوم🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
صندوق
عقبه ماشین شاسی بلندش رفتم جلو نرگس جون بغلم کرد و باز کلی بوسم کرد. آخرش من دلیل اینهمه محبتشو نفهمیدم
نازنین اینا هم پیاده شده بودن
نمیدونستیم تو کدوم ماشین باید بشینیم
که یهو نازنین گفت زینب بیا تو ماشین ما
سرمو تکون دادم رفتم سمش
نرگس جون_ پس فاطمه خانم هم میان تو ماشین ما و در عقبو باز کرد به مامان تعارف زد پشت سرشم خودش رفت
نشست
خیالم از بابت مامان راحت شد
نازنین در ماشینو باز کرد_ بفرمایین بشینین
_ نه اول تو برو
نازنین_ تعارف میکنی؟
خندیدم _ نه بابا تعارف چیه اصلا؟ برو برو بشین دیگه
نازنینم خندید و رفت نشست
منم سوار شدم
_ سلام
همزمان هردوشون برگشتن سمتم
طاها_ سلام بر خواهر گرام. حال شما احوال شما؟ مارو نمیبینی خوش میگذره؟
محمد_ سلام خانم خوبین؟
خندم گرفت از دست این طاها_ خیلی ممنون خوبم.
با حالت مسخره ای آه کشیدم و گفتم _ هعیی چه کنیم زندگیه دیگه باید بگذرونیم
همشون خندیدن
طاها_ از دست تو آبجیه شیطون
طاها پشت فرمون بود. ماشینو به راه انداخت
2 دقیقه بعد از محل خارج شدیم
_ اجازه هست شیشرو بدم پایین؟
عادتمه میشینم تو ماشین باید شیشرو تا ته بدم پایین آخه هم نفسم میگیره و هم دوست دارم باد به صورتم بخوره.
محمد دقیقا رو صندلیه جلوی من نشسته بود
جواب داد_ راحت باشین
نمیدونم چرا محمد جواب داد مگه ماشین مال طاها نیست؟
_ممنون
شیشرو تا آخر دادم پایین و دستمو به صورت خوابیده گذاشتم رو پنجره ی ماشین
آستین چادرم که عربی بود و براق جلوی باد تکون میخورد و من عشق میکردم
کلا عاشق چادر بودم و همیشه وقتی باد تکونش میداد لذت میبردم
نازنین_ بابا یه حرفی چیزی چرا همتون ساکتین مثلا اومدیم گردش که شاد باشیما...
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_پنجاهو_سه🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
مثلا اومدیم گردش که شاد باشیماهممون نگاهش کردیم
نازنین_ چیه چرا نگاه میکنین مگه دروغ میگم
طاها_ خب راست میگه خانمم این از محمد که سرو ساکت نشسته سر جاش اینم از زینب که بادو به ما ترجیه میده
سرمو انداختم پایین_ ببخشید
شیشرو تا آخر دادم بالا حواسم نبود که نباید اینکارو بکنم
، نازنین برگشت سمتم و اومد کنارم نشست
دستامو تو دستش گرفت
نازنین_ وای دختر ببین چطور دستات یخ کرده
چیزی نگفتم فقط لبخند زدم
طاها از تو آینه نگاهمون کرد
طاها_ این آبجی خانم ما خیلی بی خیاله به تنها چیزی که فکر نمیکنه خودشه
_ اا
طاها_ مگه دروغ میگم؟ اصلا ولش آهنگ درخواستی ندارین؟
_ من دارم
طاها_ چی؟
_ حامد زمانی داری؟
طاها_ محمد؟ داری؟
محمد_ آره دارم
دستشو برد سمت پخش
محمد_ کدوم آهنگش؟
قبل از اینکه بفهمم چی دارم میگم تند گفتم
_ محمد
هر سه تاشون بهم نگاه کردن اولش نفهمیدم چرا ولی بعد فهمیدم اشتباه فکر کردن
لبو شدم
_ ببخشید منظورم آهنگ محمد بود
نازنین و طاها_ آهان
محمد هم با چند ثانیه تاخیر شروع کرد به گشتن تو آهنگاش
کمی بعد آهنگ مورد علاقم پیچید تو ماشین
لبخند نشست رو لبم
همه داشتن به آهنگ گوش میکردن اینو از قیافه هاشون میشد فهمید.
میدونستم آهنگ 7 دقیقست
بعد از اینکه تموم شد به حرف اومدم
شیطنتم دوباره گُل کرده بود
_ داداش؟ داداش؟ داداشی؟ داداشی؟ داداش طاها؟ داداش؟....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد......
#پارت_پنجاهو_چهار🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
_ داداش؟ داداش؟ داداشی؟ داداشی؟ داداش طاها؟ داداش؟
همه زدن زیر خنده
طاها باخنده گفت_ چته دختر؟
_ داداش کجا میریم حوصلم پوکید
نازنین_ پوکید؟ وای زینب
قهقهه زد
چشمامو مثل گربه ی شرک کردمو نگاهش کردم _ وا چیه خو
خندش بیشتر شد
نازنین_ طاها میگفت خیلی شیطونی باور نمیکردم
_ اا داداش من شیطونم؟
طاها باخنده نه پس من شیطونم. نازنین حالا کجاشو دیدی. این آبجی خانم یه کارایی میکنه که از دستش شکم درد
میگیری حاال اولشه قشنگ یخش باز نشده وگرنه اینقدر شیطونی میکنه از دسش روانی میشی. اولایی که اومد
بیمارستان فکر میکردم چقدر مظلومه ولی بعدش دیدم نه اصلا اینطور نیست تمام پرسنل بیمارستان از دستش عاصی
شده بودن تا میدیدنش میگفتن یا صاحب الزمان الان دوباره معلوم نیست میخواد چه بالیی سرمون بیاره. نه تنها بقیه
سر خودشم بال میاره
_ داداش
طاها_ چیه بزار بگم
ادامه داد و ماجرای اونروز زمین خوردنمو تعریف کرد البته با سانسور که خودش منو برد تو اورژانس ولی بقیشو کامل
گفت نازنین و حتی محمد هم داشت میخندید آب شدم از خجالت
سرمو انداخته بودم پایین صورتم داغ داغ شده بود فکر کنم از سرخیه زیاد بود
حرفی نزدم
چند دقیقه بعد حس کردم نفسم داره تنگ میشه
وای نه خدا الان نه
خندشون کم کم داشت تموم میشد
حال من هم همینجور داشت بدتر میشد
قرصم تو کولم بود
حالم بی نهایت بد بود
صدای طاها اومد
طاها_ اوه اوه دوباره این آبجی خانم ما خجالت کشید
نازنین_ اا زینب بابا با ما راحت باش
صداشون میومد هرکدومشون یه چیزی میگفتن اما هنوز نفهمیدن من این وسط دارم جون میدم تا اینکه به خس خس
افتادم
فکر کنم طاها شنید چون یه دفعه داد زد
طاها_ زینب.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_پنجاهو_پنج🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
طاها_ زینب
طاها با داد_ نازنین سرشو بلند کن
نازنین اومد سرمو بلند کرد مطمئنا صورتم کبود شده
ترسید_ یا حسین. زینب زینبی چی شدی
داشت گریه میکرد
طاها با تمام قدرت ماشینو زد کنار
همینجور داشتم خس خس میکردم
یهو درِ سمت من باز شد
طاها_ زینب زینب صدامو میشنوی قرصت کجاست؟
با همون حالم اروم دستمو به سمت کولم گرفتم
کولرو که کنارم بود محکم کشید
داشت تند تند توش میگشت
خس خسم بیشتر شد
صدای گریه ی نازنین هم بلندتر شد و صدای ترسیده ی محمد هم میومد
محمد_ داداش یه کاری کن داره میمیره
طاها_ نیست نیست خدایا این قرصات کجان زینب
دیگه نمیتونستم تحمل کنم حس کردم قلبم تواناییشو از دست دادهدستمو محکم گذاشتم رو قلبم و چنگ زدم بهش و یه دفعه تمام توانم رفت دستم افتاد پایین و سرم متمایل شد به
سمت چپ
لحظه ی اخر فقط صدای داد اون سه نفر بود که پیچیده بود تو گوشم
.
.
محمد
وقتی زینب حالش بد شد خیلی ترسیدم و همش به طاها میگفتم زود باش یه کاری کن داره میمیره اما طاها هرچی
میگشت قرصشو پیدا نمیکرد
که یهو دیدم زینب به قلبش چنگ زدو بعد دستش افتاد و سرش هم متمایل شد به سمت چپ،
وقتی این صحنرو دیدم شکه شدم و منو نازنین همزمان اسمشو صدا زدیم که طاها سرشو بلند کردو یورش برد سمتش
خوابوندش رو صندلی و معاینش کرد
طاها_ ایست قلبی نکرده فقط چون قرصشو نخورده قلبش یکم کند میزنه و بیهوش شده باید یکم ماساژ قلبی بهش بدم
و بعد شروع به احیا کرد
دعا میکردم خوب بشه نمیدونم چرا حالم اینقدر بود
از دیروز تو دانشگاه بگیر تا امروز همش کنارش بودم هرجا میرفتم جلوم میدیدمش نمیدونم حکمتش چیه ولی یه حسی
تو قلبمه که باعث میشه سر نمازام براش دعا کنم و الان که اینطور شده نگرانش باشم خیلی نگران
1 سیکل ماساژ. هر 30 ماساژ 1 سیکل و 2 تنفس بعد از هر سیکل
تموم شد و بعد شالشو از رو گردنش کنار زد نبض گردنشو بگیره که سریع سرمو برگردوندم جلو....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد......
•🌸•
| #حاجاسماعیلدولابۍ |
درهــرشبانهروزلااقلیڪسجده
طولانےداشتهباشید...
به #تربتامامحسینع زیادسجده
ڪردناخلاقراعوضمیڪند..🍃(:
•| مصباحالهدی
سرِ سفرهےِ عقد آروم درِ گوشم گفت:
میدونے من فَردا شَهید میشَم؟
خندیدم و گفتم..از ڪجا میدونے؟
نڪنه علمِ غِیب داری!💭
گفت:
آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدمـ..🍃
ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت
بعدشم وَعدهے شَهادتمو داد. . .
بُغض ڪردمُ گفتم: پس من چے؟
میخوای همین اولِ ڪاری منُ تنها
بزاری برے؟!😞
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے چرا نشستے پایِ سفره عقد. . .💍
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندیدُ گفت:
آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو
شفاعت ڪنه!🥰
میخوامـ ڪه اون دنیا جزوِ شفاعت شده هام باشے. . .
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا
برات بگیرم. . .🎈
|🙃💛|#عاۺقـانھ_مذهبۍ
[ #مـعلمـــانپـــرواز🕊 ]
از شهیــ🌱ـــد بـابـائـے پرسیـدند:
عباس چہ خـبـر چـــکار میکنے..!؟
➕گـفــت:
"بــہ نگهبانے دل مشغولیمـ👌❤️
تا کسـے جـز [ #خدا ] وارد نشـود"
[ #شـهـیــ.عبــاسبابائـے.ــــد🌱 ]
✍🏻 #تلنگر💞🌱
وقتی اینـترنت قطع میشه مرتب ازهم
میپرسیم:
_اینترنت کی وصل میشه!؟
بعضیامـون چه ڪارایی میکنیم که اینترنت قطعشده!؟
چه کارایی میکنیم که زودتر زودتر وصل
بشه؟
اصلا آروم وقــرار نداریم...
آنقدر که منتظراتصالاینترنت هستیم
منتظــر امام عصـرمونم هستیم!؟
روزی چنــد بار از خودمون میپرسیم
راستی امام عصرمون کیمیاد!!!؟؟
چهکاراییکمک میکنه بهظهورشون!؟
چه کارایی مانعِ تعجیل در ظهور شونه!؟
اصلا این سوالا رو پرسیدیم از خودمون!!؟؟
و دوباره جز اینکه بگوییم شرمندهایم آقا
جان که حتی اندازهی اتصال به اینتـرنت
منتظر شما نیستیم!!😔✋🏻
#بهخودمونبیایم...
〖 🥀'! 〗
بـٰایدبھخودبقبولآنیمکھدراین
زمـانبھدنیاآمدهایموشیعہبھدنیـٰا
آمدهایمکھمؤثـردرتحققظھورِمولآ
بـٰاشیم واینهمراهباتحمل
مشکلات،
مصائب،
سختےها
ودورےهٰاست
وجزبا#فداشدن
محـققنمیشـودحقیقتـٰا…!.
ـ شھیدمحمودرضابیضایی
#ثواب_یهویی⟮.▹🌱◃.⟯
ماهتولدت:👇👇👇
فروردین🌸:10صلوات🌸
اردیبهشت🌹: یکصفحهقرآن🌹
خرداد🌱: یکآیهالکرسی🌱
تیر🌞: ۱۰ ذکرالحمدلله🌞
مرداد🍉:۱۰ ذکراستغفرالله🍉
شهریور🌴:خواندنسورهحمد🌴
مهر🍁:خواندندعایفرج🍁
آبان🍂:100 صلوات🍃
آذر🌧:خواندنسورهناس🌧
دی🌨:خواندنسورهاخلاص🌨
بهمن:خواندندعاینادعلی
اسفند🌦:10ذکریاغفار🌦
روزتولدت:👇👇👇
۱:تقدیمبهشهید(محمود رضا بیضایی)😍
۲:تقدیمبهشهید(جهادمغنیه)🌹
۳:تقدیمبهشهید(محسنحججی)💮
۴:تقدیمبهشهید( خرازی) 🌸
۵: تقدیمبهشهید( باهنر)🌼
۶: تقدیمبهشهید( رجایی)🌱
۷: تقدیمبهشهید(عمادمغنیه)🍃
۸: تقدیمبهشهید( علاحسننجمه)🌿
۹:تقدیمبهشهید( ابراهیمهمت)🌹
۱۰: تقدیمبهشهید( محمدجهانآرا)🌌
۱۱: تقدیمبهشهید( ابراهیمرشید)🥀
۱۲:تقدیمبهشهید(حمیدسیاهکالی )✨
۱۳: تقدیمبهشهید( مهدیمحسنرعد)❄️
۱۴: تقدیم به (شهیدجوادمحمدی)💫
۱۵: تقدیمبهشهید( حسینمحرابی)💐
۱۶: تقدیمبهشهید( جواداللهکرم)🌺
۱۷: تقدیمبهشهید( رضایینژاد)⚡️
۱۸: تقدیمبهشهید( احمدیروشن)🥀
۱۹:تقدیمبهشهید(حاجقاسمسلیمانی)🌹
۲۰:تقدیمبهشهید( مظفرینیا)🍃
۲۱:تقدیمبهشهید( پورجعفری)❤️
۲۲: تقدیمبهشهید( زمانینیا)💙
۲۳:تقدیمبهشهید( احمدمشلب)💚
۲۴:تقدیمبهشهید( امیرحاجامینی)🤩
۲۵:تقدیمبهشهید(محمدرضا دهقان امیری)😇
۲۶:تقدیمبهشهید( مهدی باکری)💕
۲۷:تقدیمبهشهید( بابکنوریهریس)♥️
۲۸:تقدیمبهشهید( عارفکایدخورده)💎
۲۹:تقدیمبهشهید( طهرانیمقدم)💓
۳۰: تقدیمبهشهید( محمدخانی)🧡
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•
♥️♠️♣️♦️نماد های بازی حرام پاسور
🚫استفاده ممنوع🚫
👌نماد666برای شیطان پرستان مقدس و پشتش فلسفه هست و الکی نیست
🚫استفاده ممنوع🚫
🙏نماد عبادت بودا
🚫استفاده ممنوع🚫
🤟🤘👌🤙نمادهای شیطان پرستی
🤟🤘همان اشاره به شاخ شیطان است
🚫استفاده ممنوع🚫
🇮🇷لطفا نشر بدید. خواهش میکنم.🇮🇷
❌توجه حتی اگر قصد ما از ارسال استیکر ها قصدی مانند (زیبایی)و(ok) (عالیه)باشد.استفاده از این ابزار درست نیست.❌
#خاطره_طنز 😊
راوی: جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری (اسماعیل)
وقتی روحاللہ شهید شد حالِ همهی بچهها خیلی بد بود. دیدن جای خالی #قدیر و روحاللہ غیرقابل تحمل بود.
روحالله و قدیر رو که منتقل کردن عقب، وارد خونهای که مقرمون بود شدم، دیدم چفیه روحاللہ به دیوار آویزونه...
دلم براش پر کشید. رفتم چفیه شو برداشتم و گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به گریه کردن😭😭
داشتم چفیه رو میبوسیدم😘 که یکی از بچهها دستش رو گذاشت رو شونه مو گفت:
- اسماعیل، گریه نکن. این چفیهی منه، چفیهی روحالله اون یکیه...
همونجور نگاهش کردم😐چفیه رو پرت کردم سمتش. وسط گریه دوتایی مون زدیم زیر خنده..😂😂
#معراج
🥀