eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 حس میکردم نگاهاش خالصن پاکن نگاهمو ازش گرفتم به امین هم تبریک گفتم و رفتم مانتو و چادرمو پوشیدم با بقیه رفتیم بیرون محمد و طاها هم پشت سرمون اومدن امروز دانشگاه دارم. امینو مریم امروز هم نمیان. پس فردا میان که اونم باهمدیگه. مریم دیگه با من نمیاد هعیی داشتم از راهروی دانشگاه میگذشتم و نزدیک کلاس بودم که آقای علویو دیدم رفتم سمتش _ آقای علوی؟ برگشت علوی_ سلام خانم زارعی خوب هستین؟ _ خیلی ممنونم شما خوبین؟ علوی_ خدارو شکر منم خوبم کپیه جزورو از کیفم آوردم بیرون و گرفتم سمتش _ بفرمایین لبخند مهربونی زد. چهره ی بسیار آروم ومهربونی داره که به آدم آرامش میده دست شما درد نکنه ببخشید تو زحمت‌افتادین _ خواهش میکنم این چه حرفیه _ الان استاد میاد علوی_ بله بله بریم سر کلاس _دستشو گرفت سمت جلو بفرمایید _ ممنون رفتم داخل اونم پشت سرم اومد امروز محمد هم با ما تو این کلاس بود متوجه شدم وقتی منو آقای علوی با هم اومدیم تو بهمون نگاه میکرد نه تنها اون بلکه همه... بعد از کلاس غروب شده بود که رفتم خونه. خیلی خسته بودم رفتم نمازمو خوندم یکم دراز کشیدم و یه کتاب برداشتم شروع کردم به خوندن یک ساعت بعد مامان صدام کرد برم شام بخورم حوصلم سر رفته بود نمیدونستم چیکار کنم برای همین رفتم ظرفارو شستم چند روز بعدی با بی حوصلگیه تمام گذشت زندگیم خیلی کسل کننده شده بود باید به مامان بابام بگم یه مسافرت بریم امروز چهارشنبست روز های چهارشنبه محمد هم تو کلاسمونه خیلی درسخونه و همیشه سر کلاس حاضر جوابه منم که میدیدمش یه جورایی نمیخواستم کم بیارم شروع کردم سخت درس خوندن و الان روزای چهارشنبه دوتا رقیب سر سخت تو کلاس هست... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 دوتا رقیب سر سخت تو کلاس هست با انرژیه زیادی رفتم داخل کالس و طبق روال هر چهارشنبه دوتامون هنرنمایی کردیم داشتم میرفتم پارکینگ که صدای آقای علویو شنیدم علوی_ خانم زارعی؟ _ بله؟ علوی_ ببخشید میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟ _ خواهش میکنم. بفرمایید علوی_ امم راستش چطور بگم. گفتنش یکم سخته سرمو انداختم پایین_ راحت باشین علوی_ خب من تو این مدتی که باهم همکلاسی بودیم رو رفتارتون دقیق شدم و خیلی از اخلاقتون خوشم اومد با تعجب بهش نگاه کردم سرش پایین بود. ادامه داد علوی_ بدی ای ازتون ندیدم. شما دختر خیلی خوبی هستین، یه روز هم مادر و پدرمو آوردم و از دور شمارو بهشون نشون دادم و اونا هم تایید کردن میخواستم اگه ممکنه لطف کنید شماره ی منزل و یا پدرتونو بهم بدید که یه روز خدمت برسیم برای امر خیر. آب دهانمو قورت دادم شکه شده بودم. تا الان نشده بود کسی رو در رو این حرفارو بهم بزنه همه با بابا و مامانم صحبت میکردن بدون اینکه بخوام حرفی بزنم از کیفم کاغذ و خودکار در آوردم شماره ی بابا و خونمونو نوشتم گرفتم سمتش علوی_ دست شما درد نکنه سرمو تکون دادم و رفتم سوار ماشین شدم. هنوز تو بهت بودم نیم ساعت بعد رسیدم خونه. رفتم لباسمو عوض کردم و بعد رفتم دستو صورتمو شستم. داشتم از در حال میومدم داخل که صدای مامانو شنیدم. داشت با تلفن حرف میزد یکم موندم حرفش تموم بشه بعد اومدم داخل... به قلم : zeinsb.z ادامه دارد.....
دو پارت رمان امروزمون تقدیم نگاه زیباتون☺️🥀 به درخواست یکی از عزیزان چند دقیقه زودتر گذاشته شد.
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 تموم بشه بعد اومدم داخل کی بود مامان؟ مامان_ هیچکس یکم مشکوک میزد، فهمیدم حتما خانواده ی آقای علوی زنگ زدن شونمو بالا انداختم و رفتم تو اتاقم ، شب که بابا اومد رفتم بیرون شام خوردیم بعد به بهونه ی درس خوندن اومدم تو اتاق چسبیدم به در میدونستم الان مامان ماجرارو برای بابا میگه بله درست فکر میکردم شروع کردن باهم پچ پچ کردن اه هرچی گوشمو میچسبونم بازهم نمیفهمم چی دارن میگن چند دقیقه بعد بابا صدام کرد بابا_ زینب یه لحظه بیا رفتم بیرون _ بله؟ بابا_ بشین نشستم رو مبل روبروییشون بابا_ تو شماره ی خونرو دادی به همکلاسیت؟ سرمو تکون دادم بابا_ چی بهت گفته بود؟ _ گفت شماره ی خونه یا مبایل باباتو بده میخوام باهوش صحبت کنم منم دادم بابا_ باشه. امروز مثل اینکه مادرش تماس گرفته و با مامانت صحبت کرده، وقت خواسته یه شب بیان خونمون مامانت هم گفت باید با من هماهنگ کنه من الان میخوام نظر تورو بدونم بگم بیان؟ خیلی خجالت میکشیدم خصوصا که هردوشون زوم کرده بودن روم _ نمیدونم بابا_ به نظرت چه جور پسریه؟ _ تا حالا ازش بدی ندیدم مامان خندید مامان_ پس بگو تو هم بی میل نیستی بیشتر سرخ شدم بابا_ میگم شنبه ی همین هفته بیان _ باشه به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 •{حــجـآبـــ مــن}•🤩 _باشه رفتم تو اتاق درو بستم. دراز کشیدم رو تخت و به فکر فرو رفتم اون پسر خیلی خوبیه آقاست ولی تا حالا اینجوری راجع بش فکر نکرده بودم اصلا تصورشم نمیکردم که اون ازم خواستگاری کنه آخه پسر خیلی سر به زیریه نه اون به کسی کار داره و نه کسی به اون. درسته عاشقش نیستم اما از عشق چه خیری دیدم که بخوام با عشق ازدواج کنم شاید قسمتم این باشه به هرحال من موافقتمو اعلام کردم که بیان تا خدا چی بخواد با همین فکرا کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد... از صبح که بلند شدم فکرم همش مشغوله هی با خودم میگم اگه بیان،خانواده ها از هم خوششون بیاد تحقیقات هم بکنیم آدمای خوبی باشن اونوقت من باید چه جوابی بدم؟ چیکار کنم؟ چه رفتاری باهاشون داشته باشم؟ واقعا نمیدونم. بدبختی روم هم نمیشه برم از مامان بپرسم، مریم هم که درگیر زندگیه خودشه تازه اگرم ازش بپرسم فقط میخواد مسخره بازی در بیاره اعصابمو خورد کنه. تاحالا اینقدر ذهنم مشغول اینجور موضوع ها نشده بود آخه هروقت کسی با مامان بابام راجع به من صحبت میکرد بهشون میگفتم بگن نه و نزاشته بودم هیچکس بیاد خونمون اما این یکی با بقیه فرق میکنه هیچ اشکالی توش نمیبینم که بگم نه همینجور داشتم با خودم حرف میزدم که یهو یه چراغ تو ذهنم روشن شد. آهان خودشه بهترین گزینست گوشیمو برداشتم و به نازنین پیام دادم. بعد از احوالپرسی همه چیزو مو به مو براش تعریف کردم اونم بهم گفت فقط خیلی نگران نباشمو خونسردیمو حفظ کنم وقتی که تحقیقات انجام بشه اگه آدمای خوبی باشن اونوقت به اندازه ی کافی وقت برای فکر کردن دارم و... حرفای نازنین خیلی آرومم کردن ولی بازم هنوز یه ته نگرانی ای تو وجودم هست . . محمد نمازمو تموم کرده بودم و سر سجاده نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم. طاها بود _ الو؟! به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
به درخواست یکی از عزیزان دوپارت دیگر گذاشته شد✓
جز کلام الله متنی کامل و مبسوط نیست هیچ شرطی جز ولای مرتضی مشروط نیست سرشکستن کار عشاق هست در بزم حسین، کار ما ديوانگان بر هیچکس مربوط نیست...
نوکر شبیه ما که زیاد است یا حسین ع، اربابِ خوب مثل تو پیدا نمیشود... ✋🏻 ❤️
|✨🕊| برای‌شهیدشدن‌هنرلازمه! -هنربه‌خدارسیدن؛ -هنرکشتن‌نفس؛ -هنرتهذیب؛ !(:
💔 ✨حاج آقا قرهی: اگر ترک حرام کردی، همه‌ی مطالب برایت به وجود می‌ آید.💫 ترک حرام است که رؤیت مولا برای انسان به وجود می‌آید.💫 فقط ترک حرام است، حرام 🔥 حرام 🔥حرام 🔥 و...🔥 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌟🌟🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
••••…♡…•••• ✨ شهید گمنام یهو دیدم پلاڪشو ڪند🍂 انداخت تو کانال ماهی( ) 😳 گفتم: چرا این طوری ڪردی؟؟؟ این هویتته!!!! ❣️گفت: «این آتیشی ڪه من می بینم راه برگشتی ندارم، 🌱 🌿باخودم فکر کردم شم عجب تشییعی بشم.😍 ✨دیدم "شهوت تشییع شدن" دارم🙁 پلاڪو ڪندم که تشییع هم نداشته باشم!»❄️ ✨📎شهیدگمنام ، عملیات کربلای۵ ‌‌‌
سربازان امام زمان(عج) از هیچ چیز جز گناهانِ خویش نمی هراسند.
:🌿 🥀امیدوارم در سوریه مرا به امام زمان(عج) نزدیک ڪند... خیلی اهل و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط یاد آوری: 🍃۱. نماز که انسان را از و منکر دور مے کند ۲. روزه کہ سپر آتش🔥 است ۳. یادآورے مرگ ۴. جهاد با نفس ۵. ولایت مداری و به فرمان رهبر بودن ۶. دعا براے سلامتی و فرج آقا ۷. طلب شهادت... 🌷
💚 دارائی دنیا به چه کارم ‌آید...؟ وقتی که مُحبَّتِ حسـن(علیه السلام) را دارم...!
ღــــو تعࢪیفـــــ مݩ از عشق هماݩ بود کہ گفتمـ دࢪ بند کسے باش کہ دࢪ بند حسیــــ♡ــــݩ است..‌))🌿
°°💚°° 🌻 رفیق‌‌خوب🌱 فقط‌اونیہ‌ڪھ👀 راه‌ِ‌رسیدن👣 بہ‌خد‌اࢪو‌نشونت‌میدھ...✨
⚠️ عجیب است گاهی ما به کسی که در پُست و مقام یا ثروت💵 از ما پیشی گرفته حسادت میورزیم😏 اما هنگامی که کسی: در صف اول نماز یا در خواندن و فهم قرآن ازما پیشی گرفته، غبطه نمیخوریم و علت آن بسیار واضح است. وآن عشق به دنیا و فراموش نمودن آخرت است.😔 🍀 بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى 🍃بلکه شما زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهید، در حالی که آخرت بهتر و پاینده تر است.
برو پایین🖤 پایین تر🖤 ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣴⣶⣤⣤⡆ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⢉⣽⡿⠋ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣤⠀⢀⣤⣴⣾⠟⠉⢀⡄ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣶⣶⣾⣿⣿⡿⠛⠉⠀⠀⠀⣼⡇ ⠀⢀⡦⠀⢠⣶⡄⠀⠀⣿⠏⠁⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⠁ ⠀⣾⠁⠀⢿⣿⠇⠀⢠⡿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⠀⣠ ⢸⣿⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣾⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠸⣿⣿⡏ ⢸⣿⣷⣶⣶⣶⣿⡿⠃⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠙⠋ ⠀⠙⠿⠿⠿⠛⠉⠀⠀⠀⣀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣰⣿⣿⣿⡷⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠛⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣿⣿⣿⠇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠉⠁ هرچقدر که امام حسین【؏】رو دوست داری پخشش کن تا هزاران نفر با دیدن این پیام حداقل یکبار بگن یا حـــسینـ ...
😄😂 خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ😃 نخونیش از دستت رفته!! 😄😉 👤بین ما یکی بود که چهره‌ی سیاهی داشت؛ اسمش عزیز بود. توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب.. بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش.. 🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! 😅 گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! 🤭 یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😶 پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! 😳 رفتیم کنار تختش.. عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! 👤با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ ☹️🙄 یهو همه زدیم زیر خنده 😅😁 گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد! 👤عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: 👤 وقتی ترکش به پام خورد، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می‌کشمت. 😱 چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حالا من هر چه نعره می‌زدم و کمک می‌خواستم ، کسی نمی‌اومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... 😕😭 بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😁 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 👤عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂 رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می‌فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.😅😅😅 دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می‌کشمت!!! 😱 👤عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂
✍🏻 🔖🌱 ✍🏻 🕊️🌱 شهید محسن حججی : اگه خدا عاشـقت بشه خوب تورو خریداری مـیکنـه...
سکـوت گورسـتان را میـشنوی؟ دنیا ارزش دل شکـستن ندارد میـرسد روزی که هـرگز در دستـرس نخواهیـم بود قدر همـدیگرو بدونـیم خـاک آنـتن نمـیدهد که نمـیدهـد😔✌️
امام علی {ع}: دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی پشیمان می‌شوی..🙃
🌸🍃.... .  من حــجابم🖤🍃 را دوست دارم چرا ڪه سنگینے نجابتش، خم ڪرده است ڪمر دشمنان را😌 و حصار امن و ایمنش، نقش برآب ڪرده است نقشه‌هاے بدخواهان و هرزه‌دلان را♥️
...🗣 گاهی از... خـود بپرسید که اگر خود را ملاقات می‌کردید، آیا از خودتان خـوشتان می‌آمد؟! صادقانه به این سوال جواب دهید و خواهید فهمید که نیاز به چه تغییراتی دارید!
عزیزےمیگُفت: هروقٺ‌احساس‌ڪردیداز دور‌شدیدودلتون واسه‌آقاتنگ‌نیسٺ:) این‌دعاےکوچک‌روبخونید! . بخصوص‌توےقنوٺ‌هاتون: <لـَیِّـنْ قَـلبےلِـوَلِـیِّ أَمـرِڪ...♥️> . یعنی‌خداجون! دلــمُ‌واســہ‌امامم‌نرم‌ڪن..:) ⚘اللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚘
🌸 هرگز نمازت را ترک مکن " میلیون ها نفر زیر خاک بزرگترین آرزویشان، بازگشت به دنیاست ؛ تا " سجده " کنند، فقط یک سجده از پاهايی که نمی توانند تو را به ادای نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند.. قبرها، پر است از جوانانى که میخواستند در پیری توبه کنند... رسول الله صلےالله علیه وآله فرموده اند🍃 نماز صبح : نور صورت ظهر : بركت رزق عصر : طاقت بدن مغرب : فايده فرزند عشاء : آرامش مي بخشد.(همانند نماز شب🌿)
. ‌• - ڪیف‌بَنَیت‌نفسڪ؟! + جرحاً‌علـےجرح! - چگونھ‌خودت‌‌را‌ساختـے؟! +زخم‌بھ‌زخم(:🌱' 📻📞
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶ شبتون‌حیدڕ؁♡ دمتون‌مهدو؁♡ 🌴 آیہ‌همیشگے‌رو‌یادتون‌نࢪھ👇🏻↯ أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ🖇 قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴿۱۱۰﴾ !☕️ بزارࢪو‌بیصدا🚫خواب‌کربلا‌ببینے🌚 🖐🏾التماس‌دعا…ツ 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا