eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ قسمت 📗 آرو آروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔دیدم با بغض داره درد دل میکنه 😢 ــ شهدا چی شد؟!😞 مگه قرار نبود منم بیام پیشتون؟!😢 الان زنده موندم که چی بشه؟!😢 که هر روز یه زخم زبون بشنوم؟! بی‌معرفتا چرا من رو یادتون رفت و شروع کرد گریه کردن و گریه کردن 😭😫 دلم خیلی براش میسوخت😢 منم گریم گرفته بود ولی نمیتونستم گریه کنم... آروم رفتم پشت سرش... نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم... فقط آروم گفتم : ــ سلام آقا‌سید😞 آروم سرش رو برگردوند و سریع اشکاش رو با گوشه آستینش پاک کرد و داد زد : 🗣 ــ زهراااااااا مگه نگفتم کسی اومد خبرم کن ــ آقاسید حالادیگه ما هرکسی هستیم؟!😢 ــ خانم بین من و شما هیچ نسبتی نیست. نه ثبتی نه دینی و نه... لااله‌الا‌الله ــ قلبی چطور؟!😟 اینقدر راحت جا زدید؟!😕 من رو تا وسط میدون آوردید و حالا میخواین که تنها بجنگم؟؟😔 یعنی حتی اون گفتن عشق دوم و اینا همه دروغ بود؟!😞 چون برای رسیدن به عشق اولتون اینقدر تلاش کردید ولی عشق به ظاهر دومتون چی؟! این شهدا اینطوری پای حرفاشون وایمیستادن؟!😢 ــ من چیکار باید میکردم که نکردم؟!😔 ــ چرا دیشب جواب بابامو ندادید و از خودتون دفاع نکردید؟؟ ــ چه جوابی؟!چه دفاعی؟! مگه دروغ میگفت؟! من فلجم.😢 حتی خودمو نمیتونم نگه دارم چه برسه شما رو... جای حرفهاش غلط بود؟!😞 ــ اون روز تو دفترتون گفتین این اتوبان دو طرفست...😒ولی الان با این حرفاتون دارم میفهمم نه ... این اتوبان همیشه یه طرفه بوده...😣شما فکر میکنید نظر من راجب شما عوض شده؟! حق هم دارید فکر کنید... چون عاشق نشدید تا حالا😢و نمیدونید عشق یعنی چی.خداحافظ✋ بلند شدم و به طرف در مزار رفتم که از پشت سر آروم گفت : ــ ریحانه خانم!😶(دومین بار بود که اسمم رو صدا میزد) این اتوبان همیشه دوطرفه بوده😞ولی وقتی کوه ریزش کنه دیگه راهی باقی نمیمونه😔😢 برگشتم و باز باهاش چشم تو چشم شدم و گفتم : 👀💕 ــ اگه صدبار هم کوه ریزش کنه باید وایساد و جاده رو باز کرد نه اینکه...😒 خداحافظ... و از محوطه بیرون اومدم... چند روز گذشت و از آقاسید هیچ خبری نداشتم💔روزها برام تکراری و بیخود میگذشت😔فکر به اینکه آینده و سرنوشتم چجوریه دیوونم میکرد.. دلم میخواست یه کاری کنم ولی کاری از دستم بر نمیومد... هر بار درباره سید با بابا حرف میزدم بحث رو عوض میکرد😐تا اینکه یه شب نزدیک صبح دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯😨 سریع خودمو رسوندم بالاسرش😯 دیدم رو تخت‌نشسته داره گریه میکنه😭 ــ چی شده مامان؟!😟 ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
✨ قسمت 📗 -ریحانه...ریحانه... این پسره اسمش چیه؟؟😢 ــ کدوم پسره؟! چی میگید؟!😯 ــ عههه... همین که اومده بود خواستگاری😢 ــ آها...آها اسمشون سید محمد‌مهدی هست ــ با گفتن اسمش گریه‌های مامان بیشتر شد😭بابام هم کم‌کم نگران شده بود و میخواست اورژانس خبر کنه ــ حالا چی شده مامان؟!😯 ــ خواب خانم جون رو دیدم😢(مادربزرگم و همون که اولین بار بهم نماز خوندن یاد داده بود) با همون چادری که همیشه میزاشت😔توی خونه قدیمیمون بودم😔دیدم در باز شد اومد تو😢ولی به من هیچ توجهی نمیکرد و ناراحت بود😢گفتم مامان چی شده؟! گفت : تو ابروی منو پیش حضرت‌زهرا بردی😔 گفتم : چرا؟! 😯 گفت : خانم میگه برای خواستگاری نوه‌اش اومده خونه شما ولی بیرونشون کردین😢😭 گفت : به دخترت بگو تو که میترسی محمد مهدی نتونه از دخترت مراقب کنه... این پسر از حرم دختر‌من مراقبت کرده چطور از مراقبت دختر تو برنمیاد👌 خانم جون اینارو توی خواب گفت و پا شد و با‌ گریه رفت😭 بابام گفت : ــ این حرفها چیه زن... حتما غذای سنگین خورده بودی😐🙄 که مامان با گریه میگفت : ــ من هیچوقت خوابهام غلط نیست مامانم بعد مدتها اومده تو خوابم😔و از من دلگیر بود😢ما بد کردیم...نباید بیرونشون میکردیم😭 ــ ولمون کن خانم... میخوای دخترتو بدبخت کنی که چی؟! یه مُرده خوشحال بشه😐 ــ تو ازکجا میدونی بدبخت‌میشه مرد؟😢 ــ از اونجا تو جامعه به اون آقا نه کار میدن نه پست اجتماعی میدن نه میتونه رانندگی کنه نه میتونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون... بازم بگم؟!😑 ــ تو هم خوشبختی رو چه چیزهایی میدونی😔خوشبختی یعنی دلت کنار یکی آروم باشه چه تو خرابه باشین چه تو کاخ ــ این رمانتیک بازیا مال یه سال اول زندگیه✨وقتی قسط بانک و اجاره خونه و اسباب‌کشی و در به دری شروع شد اونموقع میفهمی دلت پیش کی آروم بود و آروم میشه😐 یک هفته همین بحث تو خونه ما بود و منم هم غذام کم شده بود و هم حرف زدنم و فقط غصه میخوردم😢مامانمم که وضع روحیش خوب نبود😔 و کلا وضعیت خونمون ریخته بود بهم... یه روز صبح دیدم بعد مدتها از مینا برام یه پی‌ام اومد ــ سلام ریحانه خوبی؟!☺️ ــ سلام مینا چه عجب یادی از ما کردی؟!😊 ــ همونقد که شما یاد میکنی ماهم یاد میکنیم😐میخواستم بگم آخر هفته بله برونمه😊 ــ اِاااا.. به سلامتی☺ چطور بی خبر؟! حالا آقا داماد کیه؟😯 ــ میشناسیش😊 ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
دو پارت رمان امروزمون تقدیم نگاه زیباتون☺️
شـــــهدایـــــے زندگـــــے ڪـــــردن بـــــه؛↓ ←پـــــروفایل شهدایـــــے نیستــــــــــ... اینڪـــــه همون شـــــهیدے ڪـــــه مـــــن عڪـــــسشو پـــــروفایلمو📲 گـــــذاشتم↓ 🌱 چـــــے مـــــیگه مهمـــــه... 🌱چـــــے از مـــــن خـــــواستـــــه مهمـــــه 🌱راهـــــش چـــــے بـــــوده مهمـــــه 🌱چـــــطورزنـــــدگےمیڪرده مهمـــــه 🌱بـــــاڪے رفیـــــق بـــــوده مهمـــــه 🌱دلـــــش ڪـــــجاگـــــیربـــــوده مهمـــــه 🌱چـــــطورحرفــــــــــ مـــــیزده 🌱چـــــطورعبادتــــــــــ میڪرده ✨🥀 🥀
از-شیخ‌انصآرۍ"پرسیدند↓ چگونہ‌میشود‌یڪ‌ساعت"فکرکردن" برترازهفتادسال"عبادت"باشد ؟! فرمودند↓ «فڪرۍمانند‌فکرِ‌ جناب‌ِ‌حُردر‌روزِعآشورا💔» !!
😆 یه نفر نام خانوادگیش: “ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ” ﺑﻮﺩﻩ! ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ، بنده خدا ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺣﺎﺿﺮ ﻗﺮﺑﺎﻥ! ✋️ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ 😠 ﺻﺎﻑ ﺑﺎﯾﺴﺖ 😡 ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﻫﯿﺄﺕ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﺑﺮﻭﺵ ﻧﺮﻩ ﺑﻬﺶ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻣﯿﺪﻩ 😎 ﻫﯿﺄﺕ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ 👮 همه ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻧﺪ : ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ … 😂😂
•🖤⚡️• 😂🌙 شب‌عملیات بود..✋🏽 حاج‌اســـماعیل‌حق‌گو بھ علی‌مسگری گفت:⚡️ ببین‌تیـربارچی‌چہ ذکرےمیگه...🤨 که‌اینطوراستوارجلوی تیروترکش وایسادھ و اصلاترسی‌به‌دلش‌راه‌نمیده🌱 فضولیش‌گل‌ڪرد.. نزدیک‌تیرباچےشد🚶🏿‍♂ ودیدداره‌باخودش‌زمزمھ‌میکنه :🍂 دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،... 😧 (آهنگ پلنگ صورتی!)😂 رو بھ‌ داش‌علی ڪردوگف : معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته...😐😂 الان‌دارھ اثراتشو میبینھ..🔫😑😂
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
۱:سلام علیکم🌾 خواهش میکنم چـشـم ۲:سلام علیکم خیلی ممنون🍀 پیوی مدیری که رمان رو میزارن مراجعه کنید. ۳:سلام😁
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
سلام علیکم الحمدالله که تونستیم با کمک شما کانال رو برگردونیم اما ما هیچ وقت ازش نمیگذریم!!!
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
۱:سلام علیکم. خواهش میکنیم🌷 نظر لطفتونه خیلییی ممنوووون چـشـم حـتـمـا مـیـذاریم😊 ۲:سلام علیکم ان شاءالله که مشکل رفع شده باشه ۳:سلام علیکم چندتا مثلا؟ ۴:سلام علیکم خیلی ممنووون نظر لطفتونه🌿 مچکرم🍂 ۵:سلام علیکم. ممنون خواهش میکنم الحمدالله که خوشتون اومده. بله با اجازتون😊 ۶:سلام علیکم الحمدالله چشم
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
۱:سلام علیکم. خیلی ممنووون بله چشم گذاشته میشه. ۲:سلام علیکم. هیچ مشکلی نداره😊 ۳:سلام علیکم. ما اصلا اسم کانالو داخل عکس نمینویسیم😐 چون میخایم بقیه هم استفاده کنن. دیده شد😶 ۴:سلام علیکم بابا به خدا وقت نمیشه😫 ولی چشم از این ب بعد زود به زود میذاریم. ۵:سلام علیکم. چـشـم ۶:سلام علیکم اتفاقا شرایط رو درست به جا آوردید التماس دعا. ۷:سلام علیکم. پیشنهاد خوبیه😃 حالا با مدیرا صحبت میکنم دربارش😊 ۸:سلام علیکم شما لطف دارید🌱
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
۱:ممنونم بابت حمایتتون خیلییییییی ممنون🌹🌹 ۲:بزرگوار میتونید اینو پیوی هم بگید. و حمایتی نداریم
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
۱:پیوی لطفا ۲:سلام علیکم چشممممم ۳:شما که سوالی نپرسیدید😐 ۴:سلام علیکم اگر موافقت شد چشم
🍃🙂 و قسم بـه قنوت و رکوع و سجود زیبایت، ما بی شکیب تیغه ي ذوالفقار توییم اي امیر ظهور و قیام! ما «لثار» حسینیم و دل بـه راه تو نثار کرده ایم. اي تکسوار سمند سعادت، اي تنها ترین شمشاد شرافت!
⚠️ داشتم‌جدول‌📰حل‌‌مےکردم✍🏻، یکجا‌گیر‌کردم🧐 "حَلّٰال‌مشکلات‌است؛ سہ‌حرفی" پدرم👨🏻‍💼گفت: معلومہ‌، «پول💸» گفتم: نه،جور‌در‌نمیاد🤷🏻‍♂ مادرم🧕🏻گفت: پس‌بنویس «طلا💎» گفتم: نہ‌،‌بازم‌نمیشہ . .😕 تازه‌عروس👰🏻 مجلس‌گفت: «عشق❤️» گفتم : اینم‌نمیشہ😊 دامادمون🤵🏻گفت: «وام📨» گفتم : نہ . داداشم‌کہ‌تازه‌ازسربازی👮🏻‍♂آمده‌گفت: «کار👨🏻‍🔧» گفتم : نُچ🙄 مادربزرگم‌👵🏻گفت: ننه،بنویس«عُمْر» گفتم: نه، نمیخوره هرکسےدرمانِ💊💉دردِ‌خودش‌را‌میگفت، یقین‌داشتم‌درجواب‌این‌سؤال، ▪️پابرهنه‌میگوید «کفش👟» ▪️نابینا‌می‌گوید «نور☀️» ▪️ناشنوا‌میگوید «صدا🗣» ▪️لال‌میگوید «حرف💭» ▪️و . . . 🔺 اما‌هیچ‌کدام‌جواب‌کاملےنبود :)💔! جواب«فَرَج»بودوماهنوزباورمان‌نشده: تا‌نیایی‌گِره‌ازکارِبشروانشود 😔✋🏼 اللهم‌؏ـجل‌لولیڪ‌الفرج💚 ⛅️ الّٰلهُم‌َعَجِلِ‌وَلیڪ‌الفَرج ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
[بی‌قرارِ‌شهادت]💔 گمنامی را دوست داشت . . . در وصیت نامه اش به این نکته صریح اشاره کرده بود که:🗣 "مرا غریبانه تحویل بگیرید🖐🏻 غریبانه تشییع کنید(: و غریبانه در بهشت معصومه(س) قطعه 31 به خاک بسپارید!👀 برای ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود؛ وصیت کرده بود که چیزی روی قبرش ننویسیم.... فقط بنویسیم: پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق‌تعالی...🤲🏻 { } 🌻|
✨🌱|• ــشڪرڪه هست اوجبــراڹ تمـام دلتنگی ها ومرهــم تمام زخمهاست🌱 هــروقـت دلــت خواست مهمـانش ڪڹ در جـایی ڪھ او می پسنـدد... درقـلبت.... ✨ شبتون امام زمــانی 🌿 یادتون نره برا ظهور دعا کنین🖇💌
😂🌙 شب‌عملیات بود..✋🏽 حاج‌اســـماعیل‌حق‌گو بھ علی‌مسگری گفت:⚡️ ببین‌تیـربارچی‌چہ ذکرےمیگه...🤨 که‌اینطوراستوارجلوی تیروترکش وایسادھ و اصلاترسی‌به‌دلش‌راه‌نمیده🌱 فضولیش‌گل‌ڪرد.. نزدیک‌تیرباچےشد🚶🏿‍♂ ودیدداره‌باخودش‌زمزمھ‌میکنه :🍂 دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،... 😧 (آهنگ پلنگ صورتی!)😂 رو بھ‌ داش‌علی ڪردوگف : معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته...😐😂 الان‌دارھ اثراتشو میبینھ..🔫😑😂
[•🧡🤲•] +وعده دل نشین 🧡 از تو بخاطر داشتن سرپناهی برای زندگی سپاس گزارم🧡🌿 رفیق یادت نره تو هم تکرارش کنی؟! 🌱🕊☝️
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه...
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
سلام علیکم الحمدالله که تونستیم با کمک شما کانال رو برگردونیم اما ما هیچ وقت ازش نمیگذریم!!!
اگه غریبه بود شاید میبخشیدیم اما... میسپاریم به خدا😌 الحمدلله که همتون پشتمون بودین و حمایت کردین🙃 دوستتون داریم🌹🌹
میگفٺ: امام زمـٰانھ...، امام‌جمعـھ‌ نیسٺ‌ ڪھ‌ فقط جمعہ‌هابہ‌فڪࢪشے..!:)💔 +خیلےࢪاسٺ‌میگـھ!💔:)) 💙
💔 : دست ما با قلم سازگارتر است تا با تفنگ؛ اما آنجا که شیطان و اولیای او با تفنگ بر جهان و جهانیان حاکمیت یافته اند، ما را چاره ای دیگر نیست مگر آنکه تفنگ برداریم، و از حق و عدالت و مظلومین دفاع کنیم.
🕊🖇 __________________ مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد...