#شاید_تلنگر💥
حاج آقا دانشمند میگفتن…
یہ جوونے اومد پیش من بدنش مے لرزید شروع ڪرد حرف زدن …
گفت من خواب امام زمان (عج) رو دیدم گفتم تعریف ڪن ببینم 😳🦋
میگفت تو خواب صداے آیفون تصویرے خونہ اومد …
رفتم جلو دیدم تصویر یہ سیدہ جوونه😍🤔
جواب دادم , گفتم شما؟؟؟
گفت…من سید مهدے ام . راهم میدے بہ خونه…؟
گفتم : آقا قربونت برم یہ لحظہ …
سریع شروع ڪردم ، جمعڪردن
ماهوارہ و پاسور و هر چیزے
ڪہ میدونستم از نظر امام زمان (عج)
خوب نیس 💔🌱
رفتم جلو آیفون …دیدم نیست…دویدم تو ڪوچہ دیدم آقا دارہ میرہ …
همین ڪہ میرفت یہ لحظہ برگشت
اشڪ چشمشون رو دیدم🥀😔
میگفتن : خدایا…ببین , من زنگ در تڪ تڪ خونہ ها رو زدم ، ولے هیچ ڪس راهم نداد 💔😭
#تلنگرانہ ⚠️
قیافہومد براتمھمنباشہ؛مثہ
هادۍذوالفقارۍ♥:)
ازپولوثروتتبگذرۍ؛مثہ
احمدمشلب💙:)
راستۍمیتونۍازعشقتبگذری؟!مثہ
حمیدسیاهکالۍ💛:)
#طنز_جبهه😂🤣
یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت
و دعا بود.
برای خودش یہ قبری ڪنده بود. شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.
ما هم اهل شوخے بودیم😉
یہ شب مهتابـے سہ، چهار نفر شدیم توی عقبہ.
گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم🙄
خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش.
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال!😌
ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ، بگو: اقراء😐
یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده!😰
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت: چے بخونم؟
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا ڪرم بخون😂😂😂
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
۱_ به روی چشم دیگه روی ساعت مشخص شده رمان هدایت میشود.
۲_ شرمنده دیروز موقعیتی نبود که بگذارم
حلال کنید