eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
478 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم.attheme
90.4K
••• باما ایتایے متفاوت تࢪ ࢪا تجࢪبه ڪنید ♡ بہ وَقت عاشِقے🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم فآنتزے بہ وَقت عاشِقے🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بہ وَقت عاشِقے🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بہ وَقت عاشِقے🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابومهدی المهندس ♥️~ـ بہ وَقت عاشِقے🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم موبایل s20 بہ وَقت عاشِقے🥀
خب خب ۳۲ تا تممممم هدیه مدیرا به شما ممبرای عزیز😍😍😍
:) ‌‌‌‌عِشق‌یعنی… - یهـ‌پوتین‌فقط‌مونده‌از‌یھ‌جوون کهـ‌خوابید‌روی‌مین . . .🌱 🥀|⇠
بگیر-دست-مرا-مقدم.mp3
1.84M
◾️🌱🧡 ___________________ بگیر دستم و ببر مرا بسوی کربلا
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
:)♥️🖇!
اگہ‌خدآ‌غ‍َم‌داده حسێݩ؏‌هم‌داده((((:💛! !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حورا حرص مے خورد و لبانش را مے گزید. دلش مے خواست از این شرایط رهایے یابد. آقا رضا پرسید:حورا چیزے نمیگی؟ _چی..چی بگم؟ حورا با خودش گفت:تو ڪه این جورے نبودے حورا. تو ڪه انقدر ساڪت نبودے. حرفتو بزن.. تصمیمت رو بگو. _من..من میخواستم بگم ڪه امشب فقط به خاطر داییم قبول ڪردم ڪه بیام و با شما حرف بزنم. اقا رضا گفت:برےن تو اتاق حورا جان. حورا هنوز به صورت خاستگارش نگاه نڪرده بود و دلش نمے خواست نگاه ڪند. با خجالت از جا برخواست و همراه سعیدے وارد اتاق شدند. سعیدی روے صندلے نشست و حورا روے تخت. _میشه سرتو یڪم بالا بگیرے ببینمت؟ چقدر صمیمے شده بود و حورا از این صمیمیت بیزار بود. آرام سرش را بالا گرفت اما باز هم به او نگاه نڪرد. _گفتی به اصرار داییت قبول ڪردے باهام حرف بزنی‌. _بله. _چرا؟ _چون من دارم درس میخونم و... میان حرفش پرید و گفت:درستو بخون من ڪه مخالفتے ندارم. _میزارےن من حرفمو بزنم؟ هنوز حرفمو نزده بودم. _تو اصلا منو نگاه نڪردے ببینے چه شڪلیم. _برام مهم نیست چون جوابم به شما تغییرے نمیڪنه. من میخوام درس بخونم و به این زودیا قصد ازدواج ندارم. اگرم یک روز بخوام عروس بشم، پول و مال و منال طرف برام مهم نیست فقط مهم دین و ایمان و اخلاقشه. _ببےن حورا.. _ببخشےد من با شما نسبتے ندارم ڪه انقدر راحت منو صدا مے ڪنید. _با این گستاخیات و جواب رد دادنات نه تنها پشیمون نمیشم بلڪه مُسِر تر هم میشم. لطفا رو حرفام فڪر ڪن. من میتونم زندگے مرفهے برات درست ڪنم و بزارم درستو تا آخر بخونے و مایه افتخارم بشے. فقط بهش فڪر ڪن. _من فڪرام... _گفتم فڪر ڪن. موقعیت خوبیه از دستش نده. سپس برخواست و گفت:خداحافظ یڪ صلوات به نیت فرج اقا امام زماݩ الزامیست"
باز هم حورا تنها ماند با یک عالمه افڪار درهم و نا به سامان. دلش مے خواست از آن خانه فرار ڪند. ڪسے او را نمے خواست و دایے اش داشت او را به مردے تحمیل مے ڪرد ڪه حورا حتے او را ندیده بود. با خودش گفت:چه فایده داره جواب من ڪه تغییرے نمے ڪنه. بهتره برم سر درسام. ڪتاب قطورش را برداشت و صفحه اے از آن را باز ڪرد. با بسم الله شروع ڪرد و به هیچ چیز دیگر هم فڪر نڪرد تا تمرڪزش روے درس بالا برود. ڪمی خوانده بود ڪه مریم خانم وارد اتاق شد و گفت:دختر چے گفتے به آقاے سعیدی؟ _گفتم نه. _بی جا ڪردے. اون ڪه گفت حورا مے خواد فڪر ڪنه. _زن دایے جان من جوابم فرق نمیڪنه همونے بوده ڪه هست. بهش بگین خودشو خسته نڪنه. سمت ڪتابخانه ڪوچڪش رفت و مریم خانم گفت:خوب گوش ڪن ببین چے میگم دختر. این چند سالم ڪه اینجا بودے زیادے بود. خیلے تحملت ڪردیم. الانم ڪه یک خاستگار خوب پیدا شده باید دمتو بزارے رو ڪولت و برے خونه شوهر. حورا لبش را گزید و بغض پنهانش را قورت داد. دلش مے خواست زمین دهن باز ڪند و او را ببلعد. دلش نمے خواست سربار ڪسے باشد. _من مے خوام با دایے حرف بزنم. مرےم خانم خوشحال از اینڪه او سر عقل آمده و مے خواهد قبول ڪند، رفت و آقا رضا را صدا زد. _بےا حورا ڪارت داره. آقا رضا عینڪش را از چشمش برداشت و برخواست تا به اتاق خواهرزاده اش برود. _ڪاری دارے حورا؟ _داےی من میخوام از اینجا برم. آقا رضا مات و مبهوت به حورا نگاه ڪرد. _چی؟منظورتو نمیفهمم. فکر ڪردم مے خواے بگے جوابت به خاستگ.. _نه دایے جان من مے خوام از این خونه برم تا سربار شما نباشم. _سربار؟ ڪے اینو گفته؟ _خانومتون گفتن من تو این خونه.. زیادیم.. منم.. _بسه حورا. اگه تو نمے خواے با سعیدے ازدواج ڪنے اشڪال نداره. من با مریم حرف میزنم. میدونے ڪه چه اخلاقے داره ناراحت نشو. به درست برس. آقا رضا ڪه بیرون رفت، حورا دوباره مشغول درسش شد اما با حواس پرتے و ناراحتی. یڪ صلوات به نیت فرج اقا امام زماݩ الزامیست"