میرسی به موکبای مرز خودمون...
رفقاتو توی موکب محلتون میبینی...
همشون یه سوال میپرسن:
توهمعازمیانشاالله ؟؟! التماس دعا ..💔
و تو هم کولتو میزاشتی و میرفتی سمت نقطه مرزی
گیت اول ..
گیت دوم ..
گیت سوم ..
همرو رد میشی
رسیدی مرز عراق !
اونا رو هم رد میکنی
سوار ماشین میشی حرکت به سمت کعبه دوم یعنی نجف 💔
با اون همه خستگی که تو مسیر کشیدی
تا چشمت به گنبد طلای مولا افتاد ...
السلام علیڪ یا مولای یا امیرالمومنین ع✋🏼
یعنی عشق واقعی اون لحظه ست...💔😭
یعنی یک عشق و ارادت خاصی توی این جاده نخلستان هست که هیچ جایی نیست ..
بچه کوچیکایی که بهت اب تعارف میکنن
مــاۍبارد ، مـــاۍبارد 💔
یه چیز بگم :
خیلی داره بهم سخت میگذره که دارم براتون تعریف میکنم هااا
بیـچـآرھاونڪہندیدهحَـــرمرو
بیـچـآرھتراونڪہدیدڪربلاٺو 💔
بگذریم ..
چای عراقی ...!💔
تلخی این چای اینقد شیرینه که با هیچ چیز عوضش نمیکنی
مراسمات توی مسیر خیلی خوب بودن
سیدمجید ، استادپناهیان ، حاجمیثم
پویانفر ... 💔
توی موکبا :
یکی ماساژ میداد
یکی غذا تعارف میکرد
چند نفر یجا نشسته بودن روضه میخوندن
اصلا هر کی واسه خودش دنیایی داره 💔
عمود ۳۱۵ که میرسی
چند تا دختر کوچولو وایسادن دارن خادمی میکنن ...
اونجاس که دلت میشکنہ و به یاد خانوم سه ساله گریه میکنی 💔