eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 سرِ سفره ی عقد🌺 آروم درِ گوشم گفت: میدونی من فَردا شَهید میشَم؟ خندیدم😄 و گفتم: از کجا میدونی؟نکنه علمِ غِیب داری!😉 گفت: آره، دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدم.😍 ازدواجمونو بهم تبریک گفت.💍 بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد...✋️ بُغض کردمُ😥 گفتم: پس من چی؟ میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟😑 نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!😭 تو که میدونی فردا میخوای شَهید بشی؛ چرا نشستی پایِ سفره عقد...؟😤 چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت😞 خندیدُ گفت: آخه شنیدم شَهید میتونه بستگانشو شفاعت کنه!😊 میخوام که اون دنیا جزوِ شفاعت شده هام باشی...🍃💜 میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم🎊🎉 به روایت همسر: (مدافع حرم) 💕 @roman_deldade🍂
..🎈~•• از حاتم طاعى پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد، از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم!
📷مخفف چادر میدونی چیه؟ چهــــره آسمانـــــی دختـــــر رسول الله (ص)🧕🏻🌸 🌈خواهرم... 🍃آره با توام! جنگ هنوز ادامه داره . . .💣 فقط اینبار تویی که خط مقدم جبهه ای . . .🍁🍂 یه وقت شرمنده ی باکری ها.و همت ها نشی . . .💜🌸 نمیخواد خون بدی!❤ نمیخواد جون بدی!❤ چادرت رو سفت بچسب!!✌️🏼🌾 همین!🍭🍃 • • • .مقدم.ما.چادریها
..🍃♥️ رسول الله صلي الله عليه و آله : اَحَبُّ الاَْعْمالِ اِلَى اللّه ِ الصَّلاةُ لِوَقْتِها، ثُمَّ بِرُّ الْوالِدَيْنِ، ثُمَّ الْجَهادُ فىسَبيلِ اللّه ِ؛ دوست داشتنى ترين كارها نزد خداوند: نماز اول وقت، سپس نيكى به پدر و مادر وسپس جهاد در راه خداست. 📚نهج الفصاحه، ح ٧٠
- موقع ظهور, تفڪیڪ میشن آدمـ‌ها:) 💕
گفت #عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟! گفتم: از آن شهید گمنامی که معشوق را حتی به قیمتِ از دست دادن هویتش، خریدار بود (:✌️🏽 #شهیدانهـ🌿 #شهید_گمنام✨
جا نمونین...😉✨
همین‌الان‌یهویی؛ ✨استغفرالله‌ربی‌واتوب‌الیه✨
هر که‌ دلی‌ متواضع‌ برای‌ِ خدا داشته‌ باشد، بدنش‌ از اطاعت‌ و بندگی‌ خسته‌ نمی‌ شود..!
می‌گفت: همون‌کارایی‌که، برای‌آدمایی‌که‌دوست‌داریم میکنیم‌رو؛ اگه‌برای‌خداهم‌میکردیم، الان‌وضعیتمون‌این‌نبود...!
خدای من . . خدای خوب و مهربانم . . روسیاهم ، روسیاهم کھ با ۲۵سال سن نتونستم تو رابطه‌یِ عبد و معبودی ، اونجوری کھ باید و شاید وظیفه‌یِ عبد رو به نحو شایستھ و بایستھ انجام بدم :) ! +شهیدمهدی‌صابری🌱
می‌گفٺ: وقٺێ‌گنـــــاه‌میڪنی،نگۅجوونی‌ڪࢪدم . . ! بہ‌جوونی‌ِعلی‌اڪبــــر'؏'،برمیخۅࢪه‌دورٺ بگردم'💔
راجب شهید احمد پلارک میگفتن تا سحر یه ذره میخوابید پا میشد دورکعت نماز میخوند دوباره میخوابید و همینطور دورکعت دیگه ..❄️ بهش گفتن چرا یه سره نمیخونی خب؟🤨 گفت: +این نَفـس باید سختی بکشه :)!🙂
بهش گفتم : پسرم حالا می‌موندی بعد از تمام‌‌ شدن دانشگاهت می‌رفتی… محمدرضا گفت : مادر ، صدایِ "هل‌من‌ناصرینصرنی" امام‌حسین(؏) رو الان دارم می‌شنوم ؛ بعد شما میگین دوسال دیگھ برم؟ شاید اون‌ موقع دیگھ محمد‌رضایِ الان نبودم ! آخرین باری کھ تماس گرفت ، گفت : مادر دعا کن شهید بشم🌿 مادر جواب داد : برایِ شهید شدن باید اخلاص داشتھ باشی ؛ گفت : این‌دفعھ واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی ندارم ! +شهیدمحمدرضادهقان‌امیری…
•°کلام شهید💚 پناه میبرم به خدا از روزی که گناه فرهنگ و عادت مردم شود... +شهید حمید سیاهکالی مرادی 🕊•°
•🦋• گاهی وقت هاآن‌قدر به خودمان میبالیم ؛ که خیال‌میکنیم کی شدیم ؛ دریغ‌ازاینکه هیچ‌ هستیم ؛ نکند همین خیال‌ ها مارابه‌ تنگنای غفلت ببرد ... حواسمون‌باشه...!:)
💔 مےترسید قطعه مدافعان حرم جا براش نباشه.... ما از چیا میترسیم؟.... ڪانال 🍂
مدرسه‌كه‌ميرفتيم ، هرباركه‌دفتر‌مشقمون‌روجا ميذاشتيم‌معلممون‌ميگفت "مواظب‌باش‌خودتوجانذارى" وماميخنديديم‌وفكرميكرديم نميشه‌خودمونوجابذاريم! بزرگ‌كه‌شديم‌بارهاوبارهايه قسمت‌از‌خودمون‌رو‌جاگذاشتيم؛ تو؎يھ‌ڪافه تو؎يھ‌خيابـون تو؎يه‌خـاطره...🍃🚶‍♂ …………○…………○⇨💕🌸
هربار ڪه اسمِ سوریه را مےآورد... دلـم میلرزید💔 و راضے نمیشدمـ🙁 یڪ روز به من گُفت: مانده‌امـ با این همہ اعتقاداتے📿 ڪه داری چرا راضے نمیشوی به سـوریه بـروم؟🤔 جواب حضرتِ زینـب و رقیه را خودت بده!! در باورم نمےگنجید،😵 ڪه بخـواهم جلیل را به این زودی ازدست بدهـم😥 نگاهم درنگاهش قفل شد😊 باخود میگـفتم: مرا به ڪه واگذار کردی راهِ برگشتے برایِ مـن نگذاشتے...👣 شرمنده شدم😔 سـرم را پایین انداختم وهمان لحظه از تمامِ وجودم💗 جلیل را به حضـرت زینب(س) سـپردم...🙌🏻 🍀 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدید‌وقتۍگوشیمون‌گُم‌میشه!.. چجوࢪۍدنبالش‌مۍگࢪدیم؟! ڪاش‌وقتی‌‌خودمون‌هم‌گم‌می‌شیم، توۍگناه‌توۍدنیاۍزودگذࢪتوۍکینه توۍخیلۍچیزا انقدࢪپیگیر‌پیدا‌شدنمون‌باشیم( : اینجوࢪۍحتمازندگیمون‌بهترمیشہ💭ـ ! ـ ـ ـ ـ ــــــــ𑁍ــــــــ ـ ـ ـ ـ
🌷 . 💕💕💕💕💕💕💕💕 "ناصر…؟؟؟❤" _جانم...💕 امشب چقدر خوشگل شدی...❤ .️ خندید... صورتشو برگردوند... رفت سمت ساکش و گفت... "امشب چت شده اکرم…؟" راه رفتنش با همیشه فرق داشت… حرف که زدنش... منو یاد اولین باری مینداخت که خونه حاج آقا دیده بودمش... . "ناصر…؟❤" _جانم...💕 "بهم قول میدی رفتی شفاعتمو بکنی...؟😢" زل زد تو چشام و گفت... "اونی که باید شفاعت ڪنه تویی خانومم...❤️ اما اکرم جان...💕 جووون ناصر... اگه نیومدم دنبال جنازم نگرد..." سرمو گذاشتم رو پاش... باهق هق گریه گفتم…😭 "بس کن ناصر... اینو ازم نخواه...💔 بذار یادگاری داشته باشم...😔" مکثی کرد و سرمو گرفت بالا... سفیدی چشاش سرخ شده بود... گفت: "میدونستی شهدایی که جنازشون برنمیگرده... حضرت زهرا(س) میاد پیش جنازشون...😭 دوست داری تو تشییع ناصرت...💕 حضرت زهــرا(س) باشه یا آدمای دیگه...؟😢" بغضمو قورت دادم... "باشه...قبول… ولی یه شرط داره... قول بده... حوری های بهشتی رو که دیدی... دست و دلت نلرزه...!"️ زد زیر خنده و گفت: "امون از دست تو...❤ حوری کیه بابا... من اکرممو با دنیا عوض نمیکنم...💕" گفتم:"آره میدونم ناصر… صورتاشونو که ببینی... با اون لباسای حریر... دیگه اسم اکرمم یادت نمیاد...💔" گفت: "همه شونو میزنم کنار و میگم... "برید...من فقط خانومم...💕 اکرممو میخوام...❤" دیگه نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم... چشاشو ریز️ کرد و گفت: "اکرم...❤ شهید شدم...گریه نکنیاااا..." قول ندادم…گریه کردم و گفتم : "بسـه…مگه میشه آدم تو یه روز... همه کسشو از دست بده و گریه نکنه...😭" دلم میخواست صبح نشه... دلم میخواست تا ابد کنارش همینطوری بشینم و…نگاش کنم…️ صبحونه شو که خورد... سمیه رودبغل کرد و بوسید...❤ گفتم: "میذاری چادر سر کنم، باهات بیام دم در...؟" خندید و گفت: "من که حریفت نمیشم خانوم خونه م...💕" وقتی رفت...دلم آشوب شد... تو گوش سمیه گفتم: "مامانی...بابا ناصر رفتااااا... خوب نگاش کن...💔
🌷 بنای ازدواجم با مصطفےعشق او بہ بود😍 دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمات روزمَرِّگے بیرون بیاورد🙄 همین مبانےبود کہ مهریہ ام را با بقیہ مهرها متفاوت کرده بود🙄😌 مهریہ ام بود📗 و تعهد از داماد که مرا در راه و اهل بیت و اسلام هدایت کند!😇 اولین عقد در شهر صور بود کہ چنین مهریہ اے داشت . یعنے در واقع هیچ وجهے در مهریه اش نداشت.😊 ✍همسرشهید مصطفے چمران
اینکہ‌من‌گࢪیہ‌کن‌داغ‌شَہ‌بۍکفنم یآمحࢪم‌بہ‌محࢪم‌زغمش‌سینہ‌زنم🖤🔗'' چھل‌وهفت‌قدم‌تابہ‌محࢪم‌گفتم.. من‌حسینۍشده‌ازلطف‌امام‌حسنم🚶🏻‍♂❤️ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ 💔⃟🥀
نمیدانم‌شهادت شرط‌زیبادیدن‌است یادل‌به‌دریا‌زدن؛ ولی‌هرچه‌هست،جزدریادلان دل‌به‌دریانمیزنند. 💙.
(؏)🦋 ... نگا داشتن مال دنیا, زیادے نیاورد و از بین رفتنش ڪمبودے ایجاد نڪند! ۲۳
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
توجه توجه؛ دو دقيقه اقتداررر رجــز خوانى يك جـــوان ايرانى در ســـوريه حرم حضرت زينب . اگه ميخواين از اتفاقات تو منطقه باخبر باشين؛ اين كليپ رو حتما ببينين .
شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد،، ولی فڪر نمیکردیم اینقدر مصمم باشد ! صداے اذان ڪه بلند شد همه را بلند ڪرد انگـار نه انگـار عروسی است، آن هم عروسی خودش یکی را فرستــآد جلو بقیه هم پشت سـَرش نماز جماعتی شد به یادماندنی ((:' •. 🌱
بناے ازدواجم با مصطفی عشـق او بہ ولایت بود دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمــات و روزمرگۍ‌ بیرون بیاورد،، همین مبانی بود ڪه مهریہ‌ام را با بقیہ متفاوت ڪرده بود مھریه‌ام قــرآن ڪریم بود و تعھـد از داماد ڪه مـرا در راه تڪامل و اهلِ‌بیت و اسلـام هدایت ڪند .. اولین عَقـد در شھر لبنان بود که عروس چنین مھریه‌اے داشـت یعنی در واقع هیچ وجھی در مهریہ‌اش نداشت •. 🌱