بناے ازدواجم با مصطفی عشـق او بہ ولایت بود
دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمــات و روزمرگۍ بیرون بیاورد،،
همین مبانی بود ڪه مهریہام را با بقیہ
متفاوت ڪرده بود
مھریهام قــرآن ڪریم بود و تعھـد از داماد
ڪه مـرا در راه تڪامل و اهلِبیت
و اسلـام هدایت ڪند ..
اولین عَقـد در شھر لبنان بود که عروس
چنین مھریهاے داشـت
یعنی در واقع هیچ وجھی در مهریہاش نداشت
•.
#همسرِشھیدمصطفیچمـرآن🌱
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
پایان ناشناس جواب میدم🙂
به سخنی بود میگفت دوره آخر الزمان گناه هاهم زیاد میشه🚶🏻
چنتا راهکار میدم انشاءالله که جواب بده براتون🙂
¹- #ترمزفکری : یعنی اون قدرتی که تورو لحظه آخر گناه منصرف کنه
²- #بستنورودیفکربهگناه : هروقت فکر اون گناه یا گناه اومد تو ذحمنتون سریعا تغییر موقعیت بدید
³- #گولزدنذهن : مثلا ذهنت میگه اینکارو کن ولی تو نمیخوای اون کارو انجام بدی چون قصد ترک کردن داری
پس گولش میزنی...! چطوری؟!
وقتی ذهنت میگه اون کارو انجام بده نگو نههههه بگو باشه بعدا دوباره گفت بگو بزار مثلا اینکارو انجام بدم بعدش باشه
وقتی گفتی نه ذهنت اذیتت میکنه و پافشاری میکنه بعد دیگه کنترلش سخته
⁴- #هدفگذاری : مهم ترین چیز هدف گذاریه که اصلا به اون گناه فکر نکنی
یعنی انقدر برنامه ریزی و هدف داشته باشی که فکرت یه این سمت کشیده نشه و اصلا وقت سر خاروندن نداشته باشی
اینا راهکار بود از طرف من
برای هر گناهی راهکار داره
این ها راهکار های کلی بود🙂🦋
انشاءالله اون گناه و هم ترک میکنید
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
آخر ناشناس پاسخ میدم
خب بازم یه راهکار میدم اگر جواب داد که خداراشکر اگر که نه دوباره بفرمایید تا اگر یه لینکی هست برای کنترل چشم پیدا کردم خدمتتون بدم🙂🌿
#کنترلچشم : پاشید برید بیرون یا هروقت رفتید بیرون ، خب نگاه میکنید به مغازه یا.... وقتی برگشتید خونه به خودتون نمره بدید از ۱ تا ۲۰ که چقدر تونستید چشمتون و کنترل کنید🙂
یه مطلبی خوندم میگفت آقاپسر تو کوچشون بود یه لحظه چشمش خورد به یه دختر خانوم (ناخواسته) به شیطان گفت ۱ : ۰ به نفع تو فعلا تو یکی افتادی جلو🚶🏻
خیلی قشنگ بود
انشاءالله که میتونید چشمتون هم کنترل کنید🌸
#همسفرانه🌷
جان دل هادی...😍
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت:
"جااان دل هادی...؟😍
چیه فاطمه...؟❤"
چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔
فقط اشک میریختم و ناله میزدم...😭
دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن...
از دل تنگم گفتم...❤
#جانا_ز_فراق_تو_این_محنت_جان_تا_کی...💔
#دل_در_غم_عشق_تو_رسوای_جهان_تا_کی...
از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️
نوشتم "هادی...❤
فقط یه بار...
فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😭
نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم...
بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...
دیدمش…❤
با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد...☺️
#مـن_صدایش_زدم_و_گفٺ_عزيـزم_جانـم…💕
#با_هـمـين_یک_کلمه_قلـب_مـرا_ريخت_بهم...
صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم...
"جاااان دل هادی...؟💕
چیه فاطمه…؟❤
چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟
تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...💑
#همسر_شهید_هادی_شجاع🕊🌷
#قیمتش_چند؟؟؟؟؟
🖤
🖤🖤
🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶
#شهیدروشنی
شبتون فاطمے°•
عشقتون حیـــ♥️ـــدࢪۍ
مھࢪتون حسنے🌱•°
آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫°`
یا زینب مدد...
نمازشب ، وضو و نماز اول وقت
یادتون نࢪه🤞🏻••
#التماسدعا♡➣
☘️امام عݪے(؏):
اجر شهید بیشتر از کسی نیست که
قدرت گناه دارد اما عفت می ورزد!
📚 نهج البلاغه/ حکمت۴۷۴
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
『 چشمآسمونیتو ؛ اهلروضھحسینه !
تویِدستزخمیتو ، پرچمِپیرِخمینھ✌️🏼'
#تنتبھنازطبیباننیازمندمباد💛((:
سهماه پیکر مطهرش بر روی زمینی از جنسِ نمک، که معروف به کارخانه نمک بود ماند((:
و تنش کبود شدهبود ..
وقتی دفترچهای که همیشه همراهش بود را پیداکردند،
معلوم شد با دستخط خودش روی اولین صفحه نوشته بود
خدایا ..!
دوست دارم آنقدر بدنم روی زمین بماند
تا مرا پاک گردانی ..✌️🏽
#شهید_علی_خوش_لهجه💙.
تویوصیتنامهاشنوشتهبود
اگربهشتنصیبمشد؛
منتظرتمیمانمباهمبرویم ..♥️!
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#شهیدانهـ🌿
(اینجوریعاشقباشید!
صرفاجهتاطلاع😕)
#همسفرانه🌷
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
پسر عمه م بود😊
با هم و تو یه محله بزرگ شده بودیم...
مثه برادرم بود...❤
سرمو مینداختم پایین و تند تند از مدرسه میومدم خونه...
زیر چشمی میدیدمش...
که موقع برگشتنم از مدرسه...
ایستاده کنار کوچه...دم در خونه شون...منتظر...
کوچه رو قرق میکرد تا کسی مزاحمم نشه😡
صبر میکرد تا من بیام و رد شم...❤
بی هیچ حرفی...
به خونه که میرسیدم خیالش راحت میشد...
۱۶سالم بود که اومد با پدر مادرم صحبت کرد... اومده بود خواستگاریم🙈💕
مادرم بهش گفته بود:
با ازدواج فامیلی...
با زود ازدواج کردن و...
با نظامی ازدواج کردن من مخالفه...
بابامم تبعا مخالف بود...
ولی اون سمج گفته بود...
"اگه این کار نشه،خودمو از هواپیما میندازم پایین😡!"
مادرم گفت:
"اگه خود ملیحه نخواد چی🤔؟!"
گفت:
"اگه خودش نخواست...
همسرشو باید خودم انتخاب کنم😔😓
جهیزیه شم خودم تهیه میکنم😥
بعدشم میرم ناپدید میشم😓💔
وقتی دیدن به هیچ صراطی مستقیم نیست...
گفتن برو با ننه بابات بیا...
قبل رفتن گفت:
"پس شمام قبلش با ملیحه صحبت کنید...
ببینید اصلا خودش میخواد...💕"
وقتی فهمیدم شوکه شده بودم😦😳...یه باره ازش متنفر شدم😡😣...
مهری که بعنوان پسر عمه بهش داشتم هم از دلم پاک شد😒
ازش بدم اومده بود...
مادرم سعی میکرد متقاعدم کنه واسه این ازدواج...💕
گفتم:"مگه من تو این خونه اضافه م که میخواید ردم کنید...💔
شما که همش با زود ازدواج کردنم مخالف بودید...نمیخواااام😡
هر طوری بود متقاعدم کرد...
آخرشم گفتم:
"هر چی شما و بابا بگید..."
بعله رو گفته بودم دیگه😊
بخاطر خاطرات دوران بچگی👧👦
تصورش بعنوان شوهر آیندم کمی وقت میبرد
ناراحتیم زیاد طول نکشید...
گمونم تا غروب همون روز😌!!!
تازه فهمیدم چقد دوسش دارم😍😍😍
با پدر مادرش رسماً اومد خواستگاری☺️💍
#حکایت_همچنان_باقیست...
#شهید_عباس_بابایی
#همسفرانه🌷
همسرشهید زهره وند: مدت دوسال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و محمد گذشته بود که خداوند به ما هدیه کوچکی به نام ریحانه را بخشید.
زمانی که محمد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا کردن فرزندی سالم شکر گذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمیدانست چه کند و هر لحظه حمد وثنای خدا را بهخاطر ریحانه می گفت.
با همفکری هم تصمیم گرفتیم که نام نیک ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم.
تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن ریحانه ام این بود که او را با حجاب تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من سفارش می کرد و در وصیت نامهاش هم به این مطلب اشاره داشت.
#شهید_زهره_وند
#شهید_مدافع_حرم
#شادی_روح_شهدا_صلوات