eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
478 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
از‌یہ‌ویژگی‌شھید‌بهشتی‌خوشم‌میومد؛ اونـم‌ اینڪه‌ مثل‌ مَـذهبیـٰایِ‌‌ ما نبود‌ که‌ چارتا ادا‌ و‌ شڪلڪ‌ مدرن‌ می‌بینه دست و پاشو گم ڪنه، و بپره تو حوض فجاعت .. ‹غرب‌دیده‌› بود‌ امـا ‹غرب‌زده› نشد. تَـہ همه چیو دیده بود ولی تو هیچڪدوم گیر نکرده بود!- ..^^
🌷 📱\• آخــرین تماسش گفت: 🙂\• یه چیزی میگم قبــول میکنی؟! 😢\• گفتم: میخوای زن بگیــری؟! 😅\• خنــدید گفت: نــه ! 🤝\• ازم قــول گرفت ، گفت: 🌷\• وقتی شهید شدم، ☝️\• برام گریه نکنی ها؛ 💚\• برای حضرت زینب گریه کن... 🌷🕊 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
نوشته بود ڪه یه شخصے میره کربلا تو حرم امام حسین(ع) کلے دعا میکنه و اشک میریزه . . . بعد میره حرم حضرت اباالفضل العباس(ع) اونجا بعد از گریه های زیاد خوابش میگیره... وقتے میخوابه تو خوابش حضرت عباس(ع) رو با دو شخص دیگه که سمت راست و سمت چپش بودن میبینه... دست به دامن حضرت عباس(ع) میشه و ازشون حاجت میخاد... حضرت هم میفرمایند ڪه چرا این حاجت رو از حسین نمیخوای؟ اون شخص هم میگه اتفاقا همین الان اونجا بودم بعد اومدم خدمت شما حضرت میگن ڪه این حسین رو میگم و دست میکشه به شخص کناریش وقتے ڪه اون شخص نگاه میکنه میبینه ڪه اون، همین شهید حسین ولایتے فر هستش🙃
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶ شبتون فاطمے°• عشقتون حیـــ♥️ـــدࢪۍ مھࢪتون حسنے🌱•° آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫°` یا زینب مدد... نمازشب ، وضو و نماز اول وقت یادتون نࢪه🤞🏻•• ♡➣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*⚠️لباس های پشت نویسی شده ، وارد بازار شده است.⚠️* اڪثر مردم بدون اینڪه معنای🚫این نوشته ها رو بدانند، آنها را پوشیده و در ڪوچه و بازار به خودنمایی مشغول میشوند.🔞📛غافل از اینڪه روی مانتوی آنها مثلا نوشته *"sow" یعنی *"ماده خوڪ جوان"..!* چند نمونه از ڪلمات لاتین نوشته شده روی مانتوها: Vixen 😈👹 زن شرور Nude 💅💇‍♀ لخت Whore 👩‍❤️‍💋‍👩 فاحشه Sow 🐷🐽 ماده خوڪ جوان Pig 🐽 خوڪ Hussy 🚶‍♀🏃‍♀ زن گستاخ Vice 👠🔥 گناه، فساد Chorus girl ☄دختر رقاصه تو جمع Lusts 😈🤑 شهوت، هوس Dram 🍻🍷 ظرف شراب Adulterer 🕺🤰 مرد زناڪار Eccentricity 🧞‍♀ بي قاعدگي Adultery 🤡👺 زنا، بي ديني Charm 👽☠ طلسم، فريفتن Base-born 🤑😈 حرامزاده Bawdy 🤢 زشت Mason 👽👁 فراماسوني Tippler 👻 ميگسار Atheist 👽 خدانشناس sister for sale 😳 خواهرفروش Take me 🤤😶 مرا لمس ڪن *🔸نشر دهید تا هموطنان با آگاهی و دقت بیشتری نسبت به خرید اقدام ڪنند* 🇮🇷🇮🇷🇮🇷﷽🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ( به دیگران معرفی کنید )
گویند شهادت مهࢪ قبولے ست ڪه بر دلت می خورد... شهدا... دلمـ لایق مهر شهادت نیست اما شما که نظر کنید...🌿 این کویر تشنه دریا می شود.. با عطر شهادت...|•° ♥️
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪ‌لِوَلیڪَ‌الفَࢪج
『●•📕•●』 • • یه‌پستے‌گذاشته‌بودفیسبــوک‌" که‌نشـــون‌دهنــده‌این‌بـود" که‌انقدر‌آماده‌شهادت‌شده‌‌که‌بعــد" ازشهادتش‌فقــط‌منتظره‌یه‌چیــزهـ👌🏼؛ [ ملاقاٺ‌با‌امام‌عصـــر(عج) ] متنے‌که‌پست‌کــرده‌بود‌این‌بود✨👇🏻" •{ لازم‌است‌خودمان‌رابراے‌ملاقات ‌باحضرت‌مهدے(عج)آماده‌کنیم }• مگه‌نمیگے‌که الگوته؟! میبینے‌چه‌قــدر‌آماده‌دیداره؟! توهم‌همیــن‌قدر‌آماده‌دیداروظهورے؟! • • ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹♥️🗝› • ❬چطور؎میتونےادامھ‌بد؎؟/: -من‌هردفعھ‌نشستم‌شھدا تاڪمرخم‌شدن‌دست‌درازڪردن برام‌بلندم‌ڪنن‌؛توبود؎ دستتونمیداد؎بھشون؟...𖨥ꔷ͜ꔷ💔❭ 🖐🏿! • - - - - - - - - - - - - -✽ 🎈🗞⇠ •••
شہدا‌دستمون‌ومیگیرن ! "اگہ‌خودمون‌ازشون‌بخوایمـ" خوب‌‌بلـدن‌شفاعتمون‌ڪنند...🚶🏻‍♂🖐🏻! "اگہ‌خودمون‌ازشون‌بخوایمـ" صداش‌بزنے‌جوابتو‌میدهـ... ...🙂💔! • •
؟!🙂✨ ڪاغذوخـ‌ودڪارتـ‌وبـَردار بـرو‌👣یہ‌گـ‌وشہ‌دنـج‌بشیـن~•🧡 با‌حـ‌وصلہ‌واسہ‌خـ‌ودت‌بنویـس✍🏻🧡~• گناهی که به خاطرش اینجا هستم رو‌تـرڪ‌میڪنم√... قـربة‌الـےاللہ از‌فـردا‌دیگـہ‌نمـازامـ‌و📿اول‌وقـت‌مـےخـ‌ونم(تـاریخ‌بـزن‌)🧡 قـربة‌الـے‌اللہ🧡 گنـاهایـےڪہ‌انـجام‌میدےروبنـ‌ویس📄~•🧡 تـاریخ‌بـزن‌بگـ‌و‌فلان‌رو‌زقـراره‌فلان‌ڪارو‌ڪنم√ •••🧡 ایـن‌مـاھ🌙رو‌↓ بـرو‌تـ‌و‌ڪمپ‌بخـ‌واب‌ سختـہ‌ولـے‌قشنگیاشـم‌داره🧡 تحـملش‌ڪن‌ڪہ‌تحمـل‌ڪردنش‌هـَم‌خـ‌وشہ~• قـرار‌بذاریـن‌بـا‌خـ‌ودتـ‌ون‌‌ هـَرروز‌یڪ‌خـصلت‌بـَد❌~• طـ‌ورے‌بشہ‌ڪہ‌پـس‌فـردا بـریم‌پیـش‌خـُدا بگیـم‌مثلا‌سیـد‌هـادے‌هستـم چـ‌هل‌روزِپـاڪم🧡 دیـگہ‌ این گناه رو تکرار نمـےڪنم🙂🖐🏿😊🦋
شمانوجوانان‌می‌توانیدبرترفنددشمن فائق‌بیاییدوازسختی‌هاوموانع‌عبورکنید واین‌کشوررابرسانیدبه‌آن‌نقطه‌ای‌که مطلوبِ‌آرمان‌هایِ‌اسلامی‌و انقلابِ‌اسلامی‌است‌. واین‌ان‌شاءالله‌اتّفاق‌خواهدافتاد به‌کوری‌چشمِ‌دشمن. آسیدعلی‌خامنه‌ای...
هرجا‌خداامتحانت‌کرد ویک‌خورده‌عقب‌رفتی غصه‌نخور!... این‌امتحان‌لازم‌بودتابه‌ناقص‌بودن‌ خودپی‌‌ببری یک‌کمی‌تلاش‌کنی‌جبران‌می‌شود... امتحان‌فضل‌خداست؛ وبرایِ‌رشدنافع‌ولازم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق‌به‌هیشکےتکیہ‌نکن! همہ‌چےفانیہ‌، تموم‌شدنیہ..🚶‍♂ بہ‌کسےیاچیزےتکیہ‌کن‌کہ‌ خودش‌بی‌نیاز‌باشہ! آرھ‌رفیق‌... فقط‌خداس‌‌کہ‌میشه‌راحت‌بهش‌تکیہ‌کرد🙃 فقط‌بہ‌خدا‌تکیہ‌کن‌(: الیس‌الله‌بکاف‌عبدھ؟🚶‍♀
شمایی‌که‌تو‌خیابون‌نامحرم‌میبینی‌ سرت‌رو‌پایین‌میندازی! آفرین‌بھت!😁🖐🏻 ولی‌‌چجوریه‌که‌بعضیاتون‌رو‌تو‌ مجازیش‌باید📱‌❕ باخاک‌انداز‌از‌تو‌پیوی‌نامحرم‌ها‌ جمعت‌کرد؟؟!🙄 چون‌اونجامیشناسنت‌و‌اینجا‌میگی‌ کسی‌منو نمیشناسه؟!😶 یا‌شایدم‌نگاه‌اون‌بالایی‌رو‌فراموش‌ کردی‌که‌همچین‌کاری‌میکنی؟!🙂🥀 ﴿شما‌را‌چه‌شده‌است‌که‌برای‌خدا عظمت‌و‌وقار‌قائل‌نمی شوید؟﴾ مالکم‌لاترجون‌لــِلله‌وقارا؟🚶🏻‍♂‼️
🌸 شھید‌آوینی‌میگفت: بالی‌نمیخواهم... این‌پوتین‌ھای‌کھنہ‌ھم‌میٺواند مرابہ‌آسمانھاببرد من‌ھم بالی نمی‌خواھم... بی‌شك‌با'ݘادرم'می‌توانم‌مسافرِ‌ آسمانھاباشم:)🕊 چادر من،بال‌پروا‌زمَن‌اسٺ.🌱
گآهی بآ خودٺ خلوٺ ڪࢪدھ ، وَ ڪٺآب نَفس خود ࢪآ بآز ڪن و دقٻق آن ࢪآ مطآلعہ ڪن.. ٻڪ وقٺ مےبٻنے سࢪ ٺآ پآ غلط اسٺ ! بہ ࢪآحٺے دࢪوغ گفٺہ مےشود ، ھَࢪ حࢪفے ࢪآ مےزنے ، ھَࢪ غذآيے ࢪآ مےخوࢪے ، وَ بہ ھࢪ خآنہ‌اے ڪہ دعوٺٺ ڪࢪدند مےࢪوے ، وَ ... ! وَقٺے بٻدآࢪ مےشوے ، مےبٻنے عجب نفسِ بدے ٺࢪبٻٺ ڪࢪده‌اے :)) • کنترلِ‌هوآي‌نَفس
💕 💕 . . آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم خبریہ؟؟؟ ݧ خانومم همینطورے گفتم چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیم؟؟باشہ علے آقا باشہ... إ اسماء بخدا شوخے کردم باشہ حالا قسم نخور آخہ آدمو مجبور میکنے خب ببخشید نمیبخشم إ علے إ اسماء . فاطمہ اومد پیشموݧ .دستش و گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر مـݧ غیبت میکنید؟؟.بستہ دیگہ بیاید سفره رو آماده کردم. . آخر هفتہ عقد اردلاݧ بود .نمیدونم بہ زهرا چے گفتہ بود کہ هموݧ جلسہ اول قبول کرده بود با علے دنبال کارهاے خودموݧ و مراسم اردلاݧ بودیم تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونـݧ و همونجا هم ثبتش کنیم لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روز حلقہ هامونو یہ شکل سفارش دادیم .علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بودݧ.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلے نداشتند. اما مـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم . بلیط قطار واسہ ۸صبح بود مشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم علے یہ گوشہ نشستہ بود با لبخند نگاهم میکرد علے جاݧ چیہ باز اونطورے نگاه میکنے؟؟باز چہ نقشہ اے تو سرتہ ها؟؟ از جاش بلند شد و همونطور کہ میومد سمتم با خنده گفت هیچے یاد این شعره افتادم: "دوست دارم خنده ات را ، چادرت را بیشتر هست زیبا سادگی از هرچه زیبا بیشتر ما دوتا-ماه عسل-مشهد-حرم ، صحن عتیق عشق میچسبد همیشه، پیش آقا بیشتر..! خندیدم و گفتم حالا بزار ما عقدکنیم ماه عسل پیشکش بعدشم اخمے کردم و گفتم:نکنہ میخواے ایـݧ سفرو ماه عسل و یکے کنے؟؟آره علے؟؟ ݧ خانومم .ماه عسل جاے خود مـݧ از الاݧ ب اوݧ روزها فکر میکنم. لبخندے از روے رضایت زدم و بہ کارم ادامہ دادم اسماء؟؟ جانم علے؟؟ ینے فردا میشے مال خود خودم؟؟ مـݧ الانم مال خود خودتم.حالا هم برو استراحت کـݧ از سرکار اومدے خستہ اے. کمک نمیخواے؟؟ ݧ دیگہ تموم شد منم ساک رو ببندم میخوابم کارهام و تموم کردم اما خوابم نبرد بہ فردا فکر میکردم، بہ روزهایے کہ خیلے زود گذشت و روزهایے کہ قرار بود در کنار علے بگذره ولے اے کاش نمیگذشت .وقتے پیشش بودم دلم میخواست زمان متوقف بشہ و زمیـݧ از حرکت بایستہ هیییییی... تو حال هواے خودم بودم کہ یکے دستشو گذاشت روشونم برگشتم علے بود إ بیدار شدے؟؟ آره دیگہ اذانہ خانوم .تو نخوابیدے ݧ؟؟ ݧ ،داشتم فکر میکردم بہ چے؟؟ بہ تو علے همیشہ پیشم میمونے؟؟ معلومہ کہ میمونم .دستش و گذاشت رو قلبش گفت و تو صاحب قلب علے هستے مگہ میتونم بدوݧ قلبم نفس بکشم؟؟ حالا هم پاشو نمازموݧ قضا میشہ ها. . سجاده هامونو پهـݧ کردم وچادر نمازم سرم کردم. آقا شما شروع کنم مـݧ بہ شما اقتدا کنم با لبخند نگاهم کردو گفت :آخ چہ حالے بده ایـݧ نماز اللہ و اکبر... واقا هم چہ نمازے شد اوݧ نماز انگار همہ ے فرشتہ ها از آسموݧ براے تماشاے ما اومده بودݧ . "السلام و علیکم و رحمہ اللہ برکاتُ" بعد از تموم شدݧ نمازش دستشو آورد بالا و با صداے تقریبا بلندے دعا کرد خدایا شکرت کہ یہ فرشتہ ے مهربوݧ و نصیبم کردے قند تو دلم آب شد .صاحب قلب مردے بودم کہ قلبم رو بہ تسخیر درآورده بود. . سوار قطار شدیم پدر مادروها تو یہ کوپہ نشستـݧ مـݧ و علے و اردلاݧ و زهرا هم تو یہ کوپہ فاطمہ هم بخاطر امتحاناتش نیومد تقریبا ساعت ۸شب بود کہ رسیدیم از داخل کوپہ گنبد طلا معلوم بود دستم و گذاشتم روسینمو زیر لب زمزمہ کردم "السلام و علیک یا علے بن موسے الرضا" بغضم گرفت .موبہ تنم سیخ شد و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے گونہ هام چکید علے دستش رو گذاشت رو سینشو با بغضے کہ داشت شروع کرد بہ خوندݧ.واے کہ چہ صدایے.دل آدمو بہ آتیش میکشوند. "آمده ام آمدم اے شاه پناهم بده" خدایا صداے مرد مـݧ ،حرم آقا مگہ میشہ بهتر از ایـݧ دیگہ چے میخوام از ایـݧ دنیا؟ بغض همموݧ ترکید و اشکاموݧ جارے شد قطار از حرکت وایساد بابا رضا اومد داخل کوپہ ما إ چیشده چرا گریہ کردید بہ احترامش بلند شدیم هیچے بابا رضا پسرتوݧ دلامونو هوایے کرد إ کہ اینطور.فقط براے خانومش از ایـݧ کارا میکنہ ها... خجالت کشیدم و سرمو انداختم .. . نزدیک داروالعجابه نشستہ بودم و منتظر حاج آقایے کہ قرار بود عقدمونو بخونـہ بودیم. کلے عروس داماد مثل ما اونجا بودݧ. همشوݧ دوست داشتـݧ عقدشونو تو حرم اونم تو همچیـݧ روزے بخونـݧ نسیم خنکے دروݧ محوطہ میوزید و بوے خوشے رو تو فضا پخش کرده بود. همہ جاے حرم و واسہ تولد آقا چراغونے کرده بودند . علے دستمو محکم گرفتہ بود... . نویسنده:
💕 💕 📚 _علے دستمو محکم گرفتہ بود. حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ ایـݧ خطبہ کجا،خطبہ اے کہ تو محضر خوندیم کجا. حالا دستم تو دست علے،تو حرم آقا باید بلہ رو میدادم. _ایـݧ بلہ کجا و اوݧ کجا آقا مهمونموݧ بودݧ ینے بر عکس ما مهموݧ آقا بودیم. بعد از خطبہ چوݧ حاج آقا آشنا بودݧ رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم حالا دیگہ هم رسما هم شرعا همسر علے شده بودم. _مـݧ وعلے دوتایے برگشتیم حرم و بقیہ براے استراحت رفتـݧ هتل. همہ جا شلوغ بود جاے سوزݧ انداختـݧ نبود بخاطر همیـݧ نتونستیم بریم داخل براے زیارت تہ حیاط روبروے گنبد نشتہ بودیم سرمو گذاشتم رو شونہ ے علے علے؟ جاݧ علے؟ یہ چیزے بخوݧ چشم. _"خادما گریہ کنوݧ صحنتو جارو میزنـݧ همہ نقاره ے یا ضامـݧ آهو میزنـ...یکے بیـݧ ازدحام میگہ کربلا میخوام یکے میبنده دخیل بچم مریضہ بخدا برام عزیزه بخدا دلاموݧ همہ آباد رسیده شام میلاد بازم خیلے شلوغہ پاے پنجره فولاد" باز دلمو برد با صداش .یہ قطره اشک از چشمم رها شدو افتاد رودستش _سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد. چرا دارے گریہ میکنے؟ آخہ صدات خیلے غم داره.صدات خیلے خوبہ علے مثل خودت بهم آرامش میده إ حالا کہ اینطوره همیشہ برات میخونم اسماء چند وقتہ میخوام یہ چیزے بهت بگم بنظرم الاݧ بهتریـݧ فرصتہ سرمو از شونش برداشتم وصاف روبروش نشستم _با تسبیحش بازے میکرد و سرشو انداختہ بود پاییـݧ چطورے بگم..إم..إم علے چطورے نداره بگو دیگہ دارے نگرانم میکنے ها چند وقت پیش اردلاݧ راجب یہ موضوعے باهام صحبت کرد و ازم خواست بہ تو بگم کہ با پدر مادرت صحبت کنے. چہ موضوعے؟ اردلاݧ در حال حاضر تو سپاه براے اعزام بہ سوریہ داره دوره میبینہ و چند ماه دیگہ یعنے بعد از عروسے میخواد بره باتعجب پرسیدم چے؟سوریہ؟زهرا میدونہ؟ آرہ قبول کرده؟؟؟؟ سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد علے یعنے چے اول زندگیشوݧ کجا میخواد بره اگہ خدایے نکرده یہ اتفاقے...ادامہ ےحرفمو خوردم _خوب حالا از مـݧ میخواد بہ مامانینا بگم؟! هم بگے هم راضیشوݧ کنے چوݧ بدوݧ رضایت اونا نمیره آهےکشیدم و گفتم باشہ خوشبحالش ... خوشبحال کے علے؟!!!! اردلاݧ چیزے نگفتم،میدونستم اگہ ادامہ بدم بہ رفتـݧ خودش میرسیم _بارها دیده بودم با شنیدݧ مداحے درمورد مدافعان حرم اشک توچشماش جمع میشہ همیشہ تو مراسم تشییع شهداے مدافع شرکت میکرد و... _براے شام برگشتیم هتل تو رستوراݧ هتل نشستیم چند دیقہ بعد زهرا و اردلاݧ هم اومدݧ بہ بہ عروس دوماد روتونو ببینیم بابا کجایید شما؟ چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:علیک السلام آقا اردلاݧ إ وا ببخشید سلام علے با ایما اشاره بہ اردلاݧ گفت کہ بہ مـݧ گفتہ _اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جاݧ ببینم چیکار میکنے دیگہ زدم بہ بازوش وگفتم و چرا همہ ے کارهاے تورو مـݧ باید انجام بدم؟ خندید و گفت:چوݧ بلدے برگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضے اردلاݧ بره سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد دستم گرفتم جلوے دهنمو گفتم:جلل الخالق!!! باشہ مـݧ با مامانینا میگم ولے عمرا قبول نمیـکنـݧ مامانینا وارد سالـݧ شدݧ اردلاݧ تکونم داد و گفت:هیس مامانینا اومدݧ فعلا چیزے نگیا... خیلہ خوب.. _موقع برگشتـݧ بہ تهراݧ شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلے سخت بود اما چاره اے نبود... _بعد از یک هفتہ قضیہ ے رفتـݧ اردلاݧ و بہ مامانینا گفتم ماماݧ از حرفم شوکہ شده بود زهرا روصدا کرد زهرا؟تو قبول کردے اردلاݧ بره؟؟؟ زهرا سرشو انداخت پاییـݧ و گفت بلہ ماماݧ جاݧ یعنے چے کہ بلہ واے خدایا ایـݧ جا چہ خبره؟؟؟؟حتما تنها کسے کہ مخالفہ منم در هر صورت مـݧ راضے نیستم بہ اردلاݧ بگو اگہ رضایت مـݧ براش مهم نیست میتونہ بره بعدشم شروع کرد بہ گریہ کردݧ _دستشو گرفتم و گفتم:ماماݧ جاݧ چرا خودتو اذیت میکنے حالا فعلا کہ نمیخواد بده اووووو کو تا دوماه دیگہ... .علـــی.آبادی ادامــه.دارد....
💞💞 _چہ فرقے میکن خاکے بریزم تو سرم.الاݧ وضعیت ایـݧ پسر فرق میکنہ زݧ داره ،اول زندگیشہ. _مادر مـݧ اولا کہ کے گفتہ قراره بلایے سرش بیاد دوما هم،خودش راضے هم زنش جاے بدے هم کہ نمیخواد بره... خلاصہ یہ چیزے مـݧ میگفتم یہ چیزے زهرا باباهم همینطورے نشستہ بود و بہ یہ گوشہ خیره شده بود و حرف نمیزد _اما ماماݧ راضے نمیشد کہ نمیشد یہ هفتہ هم بابت ایـݧ موضوع با هیچکدومموݧ حرف نمیزد. هر چقدر اردلاݧ و بابا باهاش حرف میزدݧ کوتاه نمیومد آخر حرفاشونم بہ بد شدݧ حال ماماݧ ختم میشد. _اوݧ روزا اردلاݧ خیلے داغوݧ بود همش تو خودش بود زیاد حرف نمیزد همموݧ هم میدونستیم کہ بدوݧ رضایت ماماݧ نمیره. دوهفتہ گذشت ما هر کارے میتونستیم براے راضے کردݧ ماماݧ کردیم حتے علے هم با ماماݧ حرف زد. _یروز بعد از نماز صبح ماماݧ صداموݧ کرد کہ بریم پیشش. نمازش رو تازه تموم کرده بود و همونطور کہ رو سجاده نشستہ بود و تسبیحش دستش بود آهے کشیدو با بغض بہ اردلاݧ نگاه کرد و گفت: برو مادر خدا پشت و پناهت....و قطره اے اشک از چشماش روگونہ هاش افتاد همموݧ شوکہ شدیم. _اردلاݧ دست مامانو بوسید،بغلش کرد و زد زیر گریہ از گریہ اونها ماهم گریموݧ گرفتہ بود . همونطور کہ اشکام و پاک میکردم گفتم:خوب دیگہ بستہ فیلم هندیش نکنید. _اوݧ دوماه بہ سرعت گذشت و اردلاݧ دو هفتہ بعد از عروسیش رفت سوریہ هیج وقت اوݧ روزے کہ داشت میرفت و یادم نمیره ماماݧ محکم اردلاݧ و بغل کرده بود گریہ میکرد مـݧ هم دست کمے از ماماݧ نداشتم باورم نمیشد اردلاݧ داره میره. _میترسیدم براش اتفاقے بیوفتہ. اما زهرا خیلے قوے بود و با یہ لبخند همسرشو راهے کرد بہ قول خودش علاوه بر ایـݧ کہ همسر اردلاݧ بود همسفرش هم بود خیلے محکم و قوے بود وقتے ازش پرسیدم چطورے تونستے راضے بہ رفتـݧ اردلاݧ بشے،لبخندے زد و گفت همہ چیزم فداے حضرت زینب بابا اما یہ قطره اشک هم نریخت ،اما مـݧ میدونستم چہ خبره تو دلش علے هم اصلا حال خوبے نداشت. _اشک نمیریخت اما میفهمیدم حالش رو بہ جاے اینکہ اوݧ منو دلدارے بده مـݧ باید دلداریش میدادم.البتہ حال خرابش بخاطر خودش بود. روز خوبے نبود اما بالاخره تموم شد. _تازه بعد از رفتنش شروع شد غصہ ے ماماݧ هرروز یا درحال خوندݧ دعاے طول عمرو آیہ الکرسی براے اردلاݧ بود یا بے حوصلہ یہ گوشہ میشست و با کسے حرف نمیزد ولے وقتے اردلاݧ زنگ میزد چند روزے حالش خوب بود _دوهفتہ از رفتـݧ اردلاݧ میگذشت یکے دوروزے بود از علے خبر نداشتم.دانشگاه هم نمیومد نگرانش شدم و رفتم خونشو. وارد کوچشوݧ شدم ماشیـݧ جلوے در بود زنگ و زدم. _کیہ؟! منم فاطمہ باز کـݧ إ زݧ داداش تویے بیا تو ! پلہ هارو تند تند رفتم بالا وارد خونہ شدم و بلند گفتم سلااااااام سلام زنداداش خوش اومدے ازینوارا؟! اومدم یہ سرے بزنم بهتوݧ کسے خونہ نیست نیست. اومدے بہ ما سر بزنے یا آقاتون؟! _چہ فرقے میکنہ‌‌؟! فرقے نداره دیگه خندیدم و گفتم:حالا نوبت خودتم میشہ علے و خونست؟؟؟ آره بالا تو اتاقشہ از پلہ ها رفتم بالا و در زدم جواب نداد دوباره در زدم بازم جواب نداد نگراݧ شدم درو باز کردم _علے روتخت خوابیده بود اتاق تاریک تاریک بود پرده هارو کشیدم کنار نور افتاد روصورتش و چشمشو اذیت کرد دستشو گرفت جلوے چشمش و از جاش بلند شد سلام علیک السلام علے آقا ساعت خواب؟!!!!! دانشگاه چرا نمیاے؟گوشیتم کہ خاموشہ نمیگے نگراݧ میشم؟ ببخشید، همیـݧ فقط؟؟؟ببخشید!!!! _آهے کشید و کلافہ بہ موهاش دستے کشید نگراݧ شدم دستم و گذاشتم رو شونش چیشده علے چیزے نیست _چیزے نیست و حال روزت اینطوره چیشده دارم نگراݧ میشما هیچے اسماء رفیقم... رفیقت چے؟!!! رفیقم شهید شد... .علـــی.آبادی ادامــه.دارد...