حق داࢪے ڪه خستگیت ࢪو دࢪ ڪنے
اما حق نداࢪۍ ڪه دیگھ مسیࢪ ࢪا
ادامہ ند؎...!🌿✨
اینجوࢪے ڪه نمشہ...!
تا دیࢪ نشدہ باید یہ ࢪاهے پیدا ڪنۍ
باید زندگے رۅ زندگے ڪنے💙💚!
ْْْآرزویِشھـٰادٺراهمہدارند!🥀
اماتنھااندکےشھید میشوند..!🍃
چونتنھآ ؛
اندکےشھیدانہزندگیمیکنند..ツ
عالمهمهـکنعانومحبانتویعقوب
اےیوسفروکردھبهبازارکجایی؟
هرکسغمخودمیخوردوفکرڪسینیست
اےبرهمگانیاوروغمخوارکجایی؟ 💔🥀
خیالِخوبِتو
لبخندمیشودبھلبم
وگرنھاينمنِديوانھغصھهادارد (:"
- حاجےِامیدِمایـے🖐🏽
#حاج_قاسم
#حجابدخترانڪسراپادشاهايران
"☕️،⚋⚊⚋⚊⚋⚋⚊⚋⚊⚋
در منابع اسلامے آمده است، در جنگ ميان مسلمانان و پادشاه ساسانے، مسلمانان پيروز شدندواموال واسيران زيادےدراختيارمسلمانان قرارگرفت.سہ تن ازدختران يزدگردسوم نيزدرميان اسرا بودند.اين دختران راباثروتفراوانےڪہ داشتند،براےعمر،خليفہ دومآوردند.آنهابا پوشش ونقاب،صورتخودراپوشانده بودند.ازآنجاڪہ مےخواستندآنان رابراے فروش درمعرض ديدمردم قراردهند، خليفہدستوردادپوششازچهره برگيرندتا مسلمانان آنهاراببينندوخريداران،پول بيشترےبهپاےآنهابريزند.ولے دوشيزگان ايرانےازبرهنہڪردنصورتخوددارے كردندوبـہسينہنمايندهعمرزدندو وۍرا از خوددورساختند.خليفہ خشمناڪ شدو خواست باتازيانہشاهزادگانايرانےرا بيازارد،درحالےڪہ آنان بہشدت مےگريستند.درآنهنگامامام علے.؏.نزديڪ آمدوبہعمرفرمود꧇
دررفتارت مداراڪن!ازپيامبࢪخداﷺشنيدم ڪہ مےفرمود꧇
؛↷...
بزرگ و شريف هرقومےراڪہ خوارو فقيرشده،گرامےبداريد.
آتش خشم عمر،پسازشنيدن سخن امام علے.؏.فرو نشست.سپس امام افزود꧇
بادختران پادشاهان نبايدماننددختران بازارے(ڪنيز)رفتارڪرد. آن گاه آنان را آزاد گذاشت تا با هر ڪس ڪہ مےخواهند،ازدواج ڪنند. [۱]
"🍒،⚋⚊⚋⚊⚋⚋⚊⚋⚊⚋
‹🔍›[۱]:السيرةالحلبيہ،علےبنبرهانالدين الحلبے.
گناهبزرگاناز ديدگاه ࢪوايات
۴. امام صادقعليه السلامبه يكیازاصحاببهنام شقࢪانیفࢪمود:
ان الحسنمنكلاحدحسنو انه منكاحسنلمكانك منا، و انالقبيحمنكلاحدقبيحوانه منكاقبح (۶۵)
ای شقرانی ! نيكی از هࢪ شخص نيكو است ، ولی از تو كه به ما نسبت داࢪی نيكوتࢪ است ، و زشتی از هࢪ كسیزشتاستولیاز تو زشت تࢪ.
↫|💭| #گناه_شناسۍ
غُربتِ بسیجےهای
خامنہایے را
تنہا آغوش مهدۍ(عج)
تسڪین خواهد بود✋🏻 ...!
میگفت :
هرچیکہخدابخواد؛
همهچیرومیسپرمبہدستِخودِخدا
چونفقطخودشِکھ
همبھترینرومیخواد،
وهمبھترینرورقممیزنهـ (:''🌿
🌸💜| #خدا_جانمـ '
- اگہ آدما میتونن ایموجی خنده"😂"
بذارن بدونِ اینکہ واقعا بخندن ^^
مطمئن باش میتونن بگن دوسِت دارم
بدون اینکہ واقعا دوست داشتہ باشن
#روایناحساببازنکن💔-!
#بدونتعارف👊🏻 ؛)
.
خدایـا♡^
بـه هارتو پورت این بندهات توجـهنکن
ما بـدونِ تو، دستو پا چُـلفتيتر از این حرفاییـم!
.
#تریبوندلـ🌿.•
دوستش میگفت:
توی مدتی که عراق بود
وقتی میخواست به کربلا بره
روی صورتش چفیه میانداخت و میگفت:
اگر به نامحرم نگاه کنی؛ راه شهادت بسته میشه..:)
#شهید_محمدهادیذوالفقاری🌿
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#همسفرانه🌷
جمعہ به جمعه
بادوستاش میرفت کوهنوردی.
یہ بارنشـدکه دست خالے برگرده
همیـشہ برام گل هاے وحشے زیبا
یـابوتہ هــاے طلایی می آورد🌺
معلوم بودکه ازمیان صدتاشاخه وبوته بہ زحمت چیده بود.🙂
بعـدازشهـادتش رفتـم اتاق فرماندهے تاوسایلشوجمع کنم
دیدم گوشہ اتاقش یہ بوته خارطلایی گذاشته که تازه بود😞
جریانش راپـرسیدم گفتــند:
ازارتفاعات لولان عراق آورده بـود.
شــک نداشتم کہ براے مـݧ آورده🙃...
#بہ_روایت_همسرشهیدآبشناسان
#بچه_شیعه_باس_تو_هر_شرایطے_به_یاد_خانمش_باشہ💚😇
#همسفرانه🌷
گفتم بزار عروسی کنیم /•💍
و یڪم طعم زندگی و بچشیم/•💗
بعد حرف رفتن بزن/•😔
اما دیدم رفت.../•😭
و بعد یه مدت پیڪرش برگشت/•🌷
وقتی تو معراج شهدا/•💚
صورتش رو نوازش کردم/•😞
دیدم از چشماش اشڪ جاری شد.../•😭
#همسر_شهید_امیر_سیاوشی 🕊🌷
#تلنگرانہ
خیلیشنیدماینحرفرو
ولیباهربارشنیدنشتلنگرخوردم
گفتمبگمکه:چشمیکهبهحرامعادتبکنه ...
خیلیچیزهاروازدستمیده !
کهیکیش #شهادته💔'•
#خداییارزشداره؟!..
#شهیدانہ
یهجورۍخوبباش 😌
کهوقتۍدیدنتبگن:😍
اینزمینـ🌎ـۍنیست
قطعاشھیدمیشهـ
#شھیدمحمدحسینمحمدخانے
یہکِـش اونقدری کِـش میاد کہبضاعتشہ
از یہ جایی بہ بعد دیگہ نمیتونہ نہ کہ نخواد،،
دیگہ واقعا نمیتونہ ..
زیادی بڪشۍ در میره میخوره تو چشم و چالت '!
این جریان خیلی از آدماست ، آدم ها رو بیشتر از تحملشون تحت فشار قرار ندید
•.
#صبروتحملهمحدےداره ..🚶🏻♂
#همسفرانه🌷
قبل از آشنایے با محمد جواد به زیارتــ حضرتــ زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم💚
روبروے گنبد حضرت زینبــ (س) بودیم
و من با بی بی درد و دل میکردم😇
از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخابــ خودش باشد😍
البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرتــ زینب(س)قرار استــ مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود💞😍
از سفر که برگشتیم،
محمد جواد به خواستگاری من آمد💐
آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود.
تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود💪🏻
حتی از جوانے و زمانیکه محصل بود،
در تابستانهایش کار میڪرد.
تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگارے تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد😮😎☺️
بعد از آن شروع کرد به ساختن
همین منزلے که خانه ی من و فرزندانم هست.
سر پناهے که ستونهایش را
از دست داد...😔
تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشے ها همه وهمه به سلیقه ی من بود.
آخر محمد جواد همیشه میگفت که
"تو قرار است در این خانه بمانے نه من"😔😥
آرے همسر من بی تو در این خانه روزها را شبــ میکنم،
تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور امام زمان (عج)😍😭💚
#عاشقانههاےهمسرانشهداےمدافعحـرم
#همسفرانه🌷
اوایل ازدواجمان
برای شهادتش دعا میکرد 🌹
می دیدم که بعد از نمـاز
از خدا طلب شهادت میکند...
نمازهایش را
همیشه اول وقت میخواند،
نماز شبش ترک نمیشد☝️
دیگر تحمل نکردم ،
یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم😐
به او گفتم: تو این خونه حق نداری
نماز شب بخونی☝️، شهیـد میشی!😢
حتی جلوی نماز اولوقت او را میگرفتم!
اما چیزی نمیگفت ....
دیگر هم نماز شب نخواند !😞
پرسیدم :
چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟
خندیــد و گفت :
کاریو که باعث ناراحتی تو بشه
تو این خونه انجام نمیدم☺️
رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،
اینجوری #امامزمان هم راضےتره ...❤️
بعداز مدتے برای شهادت هم دعا نمیکرد،
پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشے؟
گفت: چرا ، ولی براش دعا نمیکنم!
چون خودِ خدا باید عاشقم بشه
تا به شهـــادت برسم ...✨
گفتم : حالا اگه تو جوونی
عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟
لبخندی زد و گفت:
مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!🕊🌺
✍ به روایت همسر شهید
#پاسدارمدافعحـرم💚
#شهیدمرتضےحسینپور🕊🌷
#اللهمالرزقناشهادتفےسبیلالله✌️
💞 #عاشقــــانه_دو_مدافـــع 💞
📚 #قسمت_چهل_و_چهارم
_بعد هم آهے کشید و گفت انشااللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا...
تاحالا کربلا نرفتہ بودم....چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه...
با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگے؟!
_لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ برات سخت نیست پیاده اسماء؟!
پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با همسر جاݧ برم زیارت آقا
.آهے کشیدو گفت:انشااللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ
_از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید
هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد
کت علے دستم بود.
_احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ
کت و انداختم رو شونشو گفتم
بریم علے هوا سرده....
_سوار ماشینـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ
حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود...
علے؟
جانم
بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے؟
آره صب خونشوݧ بودم
خوب چطوره اوضاعشون؟!
اسماء پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم
_اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد
میگفت علے تو برادر مصطفے بودے دیدے داداشت رفت؟!؟
دیدے جنازشو نیوردن؟؟؟
حالا مـݧ چیکار کنم؟؟؟
آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم!!بعدشم انقد گریہ کرد از حال رفت...
_علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد
آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے
زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ
_آروم بے سروصدا اشک میریخت
اسماء مصطفے عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره
اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشو بده
سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر
_اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم؟
مـݧ مثل زهرا قوے نیستم
نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.منـ اصلا بدوݧ علے نمیتونم...
قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم
عجب شبے بود ...
_بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش خیلے داغ بود...
علے؟؟؟
خوبے!بزن کنار
خوبم اسماء
میگم بزن کنار
دارے میسوزے از تب
با اصرار هاے منـ زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلے و براش خوابوندم و سریع حرکت کردم
_لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت
ترسیده بودم.اولینـ بیمارستاݧ نگہ داشتم
هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد
سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ
علے و گذاشتـݧ رو تخت و بردن داخل ...
حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد؟؟؟
_براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم
دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ
فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پاییـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود
بهش سرم وصل کردݧ
ساعت۱۱بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم
الو داداش؟!
_سلام فاطمہ جاݧ
إ زنداداش شمایے؟!داداش خوبہ؟
آره عزیزم
واسه شام نمیاید؟!
بہ مامانینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ ما نگراݧ نباشـݧ
نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشو نگفتم
سرم علے تموم شد
_بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد
میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم
لباش خشک شده بود و آب میخواست
براش یکمے آب ریختم و دادم بهش
تبش اومده پاییـݧ
لبخندے بهش زدم و گفتم
خوبے!؟؟
بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم
مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده؟
هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ
خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه
ترسیده بودم علے
_خوب باشہ مـݧ خوبم بریم
کجا؟
خونہ دیگہ
ساعت ۳نصف شبہ استراحت کـݧ صب میریم
خوبم بریم
هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما....
#خانوم.علـــی.آبادی
ادامــه.دارد....
💕 #عاشقانه_دو_مدافع 💕
#قسمت_چهل_پنجم
.
.
.هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما...
جاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بودو زود خوابش برد
بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم
بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده ...
دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش
دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ
بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم
بهتر شد و تبش اومد پاییـݧ .
اذاݧ صبح و دادݧ .
یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ
بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود
سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم .
بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ
دلم آشوب بود ،یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ
بغضم ترکید،چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد
با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار
تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم
"شهید نشیم میمیریم"
قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم
رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند
بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم
نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ
باصدایے گرفتہ گفت :إ اونجایے اسماء
آره تو چرا بلند شدے از جات ؟؟؟
خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز
خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره؟؟؟؟؟
لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم؟؟عالیم
خیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب
داروهاشو دادم ،پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارمااااا
خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم
سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم .
خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم
ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد..
بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم
بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم .
علے کو؟؟؟؟؟
علیک سلام .دو ساعت پیش رفت بیروݧ
کجا؟؟؟؟؟
نمیدونم مادر ،نزاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم
گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد
چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود
اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم
معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه
ماماݧ همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد
سریع لباسامو پوشیدم ،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در
ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد
کجا میرے دختر ؟؟دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد
ݧ ماماݧ عجلہ دارم
امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے؟؟؟
ݧ ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام
درو بستم و تند تند پلہ هارو رفتم پاییـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم
گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم
ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد
تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم
دیگہ نا امید شده بودم ،بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود
چند دیقہ بعد گوشیم زنگ خورد
صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم
الو علے معلوم هست کجایے؟؟
علیک سلام اسماء خانم .مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما
کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت؟؟؟
خونہ ے مصطفے اینا .بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ
خیلہ خب کجایےدقیقا؟؟
دارم میرسم سر خیابونتوݧ
مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ
سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم
نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے؟؟
اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالے
مگہ میدونستے مــݧ کجام؟؟؟
ݧ ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم
ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم ،خواب بودے دلم نیومد بیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ؟
خب چیشد ؟؟؟
خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود
علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت
بعد از ظهر میبرمت
دستم و گذاشتم رو سرش .ݧ مثل ایـݧ کہ خوبے خدارو شکر تبت قطع شده بریم خونہ ما برات سوپ درست کنم
إ مگہ بلدے؟؟؟؟
اے یہ چیزایے
باشہ پس بریم
.
بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے
روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت :
اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدن
روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ..
.
جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت :اسماء رفتیم تو ،تو برو پیش خانم مصطفے پیش مـݧ واینسا رفتنے هم مـݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم تو هم بیا
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چرااااا
نویسنده خانم علی ابادی