eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
17.6هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
18 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍چگونه قلب، سالم می‌شود؟ 💌با ارتباط با امام معصوم، با ارتباط با امام زمان ارواحنافداه. این ارتباط، قلب انسان را از لوث همهٔ امراض روحی پاک می‌کند. این امراض و مرضهایی که به ما اجازه نمی‌دهند حقیقت را ببینیم، مثل انسان زندگی کنیم، با خدا انس داشته باشیم و با امام زمانمان مرتبط باشیم. 💐استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها❣ 🌷@emam_zmn🌷
🌱چه می خواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی چه می خواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی 🌱به دامان تو دست انداختم شاید که این دفعه بگیرد دامنت دستی از این آلوده دامانی... 🌱به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمی گیرد خطایش را زلیخا کرد، یوسف گشت زندانی... 🌱دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه فقط برگرد گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی... 🌷@emam_zmn🌷
بیا‌که‌رنجِ‌فراقت‌بریدامان‌ِ‌مرا . . به‌یُمنِ‌آمدنت‌تازه‌کن‌جهانِ‌مرا!(:✨ اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج🤍 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ سلام بر مولای مهربانم سلام بر خورشید عالم سلام بر آیه عُظمای خداوند سلام بر وعده‌‌ ضمانت شده خداوند سلام بر باقی‌مانده خداوند بر روی زمین سلام بر شما و بر روزی که تمام خلق تجلّی آیات خداوند را در شما به تماشا خواهند نشست الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵 🌷@emam_zmn🌷
❇️ آیاتی از قرآن در مدح یاران امام زمان (ع) ✅ امام صادق (ع): 🔸 «صاحب این امر- با تأییدات الهی از هر خطری مصون و- محفوظ است، که اگر همه مردم هم از بین بروند خداوند او و یارانش را می‌آورد. و آنها هستند که خداوند در حقّ‌شان فرموده است: 🔶 [اگر اینها (به تعالیم پیامبران) کافر شوند، ما به تحقیق برای آن، گروهی را نگه داشته‌ایم که آنها کافر بشو نیستند (۱) 🔸 و در حقّ آنها فرموده است: 🔶 [پس به‌زودی خداوند قومی را خواهد آورد که آنها را دوست می‌دارد و آنها نیز او را دوست می‌دارند، آنها در برابر مؤمنان نرم و متواضع و در برابر کافران خشن و تکبّر هستند]. (۲) (۳) ⬅️ روزگار رهایی، جلد ‌۱، ص: ۴۲۷ (۱). انعام: ۸۹. (۲). مائده: ۵۴، (۳). بحار الانوار جلد ۵۲ صفحه ۳۷۰، الزام النّاصب صفحه ۱۹، ینابیع المودّه جلد ۳ صفحه ۷۷، بشاره الاسلام صفحه ۲۰۷ و الامام المهدی صفحه ۳۹- ۴۱. «إنّ صاحب هذا الأمر محفوظ له أصحابه. لو ذهب النّاس جمیعا أتی اللّه له بأصحابه. و هم الّذین قال اللّه عزّ و جلّ: [فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ، فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ‌].. .. و هم الّذین قال اللّه فیهم: [فسوف یأتی اللّه بقوم یحبّهم و یحبّونه، أذلّه علی المؤمنین، أعزّه علی الکافرین‌]». 🏷 (عج) 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 همه به فاطمه نگاه کردن. -چرا اینجوری نگاهم میکنین؟!! زهره خانوم گفت: _خب نظرت چیه؟ -کسی که تا حالا ندیدمش چطوری درموردش نظر بدم. امیررضا گفت: _امیرعلی پسر خوبیه،من میشناسمش. فاطمه به حاج محمود نگاه کرد.به امیررضا اشاره کرد و گفت: _خب بابا جون،عروس خانم پسندیدن، کی عروسی دعوتیم؟ امیررضا گفت: _خیلی پر رویی.دختر هم دخترهای قدیم. تا حرف خاستگار میشد،سرخ میشدن، میرفتن یه گوشه قایم میشدن. -چه خوب دخترهای قدیم رو میشناسی. با چندتا شون دوست بودی،ناقلا؟ -یکیش مامان گلم،دو تا خاله و یه عمه. -مامان بزرگ یادت رفت. -با مامان بزرگ دوست نبودم.اون موقع ها بابابزرگ غیرتی میشد. همه خندیدن. حاج محمود گفت: _پس میگم هفته دیگه بیان. -چهارشنبه باشه باباجون.چهارشنبه درسهام سبک تره. امیررضا گفت: _من آرزو به دل موندم که تو یه کم خجالت بکشی. دوباره همه خندیدن. چند روز گذشت. حال و هوای خونه حاج محمود برای افشین عجیب بود.اینکه کسی مدام آزارشون میده و فروشگاه حاج محمود رو خالی کردن، ولی اونا اونقدر آرام و خوشحالن،براش عجیب بود. هر روز تا آخر شب، نزدیک خونه شون بود.مراقب بود که دیده نشه.یه شب پسر جوانی رو دید که با دسته گل و شیرینی همراه پدر و مادرش،زنگ در خونه حاج محمود رو زد. خیلی تعجب کرد.تو همچین موقعیتی که دارن،خاستگار؟!! به پسر جوان دقت کرد. خوش تیپ و خوش هیکل بود.چهره ش مثل افشین نبود ولی خوب بود.پسر خوبی به نظر میومد و مهمتر از همه مذهبی بود.افشین احساس کرد فاطمه حتما بهش جواب مثبت میده. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا تو هال بودن و فاطمه تو آشپزخونه. بعد احوالپرسی و یه کم صحبت،زهره خانوم به فاطمه گفت چایی بیاره. فاطمه با سینی چایی وارد پذیرایی شد و سلام کرد.خانم و آقای رسولی با لبخند نگاهش کردن ولی امیرعلی سرش پایین بود. بلند شد و سلام کرد. بعد از پذیرایی چای،فاطمه کنار مادرش نشست.آقای رسولی درمورد پسرش صحبت میکرد.امیرعلی بیست و پنج سال داشت و پلیس راهنمایی و رانندگی بود. فاطمه و امیرعلی به حیاط رفتن،تا صحبت کنن.... 🌷@emam_zmn🌷