🌱افتخار کنید در این دوره زمانه که خیلیها نوکر خیلیهایند، شما نوکر امامزمانید؛ نوکر امامی که ندیدید. ایمان آوردید بِسَوادٍ عَلی بَیاضٍ، به جوهر روی کاغذ. حال آنکه کسانی بودند که از دو لب رسولالله صلی الله علیه و آله «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» را شنیدند و ایمان نیاوردند.
🔸به این افتخار کنید منتها بدانید یک کالای ارزشمند دارید، بار شیشه دارید، و یک شیطان مُتَرصّدی هم هست که هر لحظه میخواهد این را از شما بگیرد و زمین بزند و بشکند.
#امام_زمان ♥️
#تلنگر_مهدوی ✨
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها🫀
🌷@emam_zmn🌷
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
با سلام و احترام
تشکر از مطالب خوب کانال تون
ابتدا میخواستم ازتون اجازه بگیرم که از مطالب کانال تون برای گروه هیات مون استفاده کنم
و دوما اینکه متن داستانی که در کانال قرار میدید به اسم سرباز را چطور میتونم از ابتدای اون بهدست بیارم که توی گروه مون قرار بدیم
✍️سلام استفاده از مطالب کانال مانعی ندارد، برای استفاده از داستان بزنید رو این هشتگ #سرباز
🤍﷽
#سلام_امام_زمانم
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:♥️
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . .
🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊
⇦عهد ببندیم هر صبح با قرص ارامشی که اقامون صاحب الزمانه ❤️🔥🤝
-هدیهبھمحضراباصالح🫀
🌷@emam_zmn🌷
✨ سختگیر بر مسئولان و مهربان بر بینوایان
✅ امام صادق (ع) میفرمایند:
🔸 «مهدی بخشندهایست که مال را به وفور میبخشد،
بر مسئولین کشوری بسیار سخت میگیرد،
بر بینوایان بسیار رئوف و مهربان است.» (۱)
📜 «ألمهدی سمح بالمال، شدید علی العمّال رحیم بالمساکین».
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۵۹۸
(۱). الملاحم و الفتن صفحه ۱۳۷، الحاوی للفتاوی جلد ۲ صفحه ۱۵۰ و المهدی صفحه ۷۱ و ۲۲۶.
🏷 #حدیث #امام_زمان (عج) #ظهور
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا گاهی مواقع با توسل به امام زمان (علیه السلام) حاجت روا نمیشویم؟
🎙 بیانات استاد مسعود عالی
🌷@emam_zmn🌷
🔴 شباهت مهدی موعود به پیامبران الهی...
⭕️ شباهت با حضرت آدم در خلیفة اللهی:
🟢 سید اکبر رسول خدا صلیالله علیه و آله میفرمایند:
«يَخْرُجُ اَلْمَهْدِيُّ وَ عَلَى رَأْسِهِ غَمَامَةٌ فِيهَا مُنَادٍ يُنَادِي هَذَا اَلْمَهْدِيُّ خَلِيفَةُ اَللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ»
«مهدی عجلالله فرجه در حالی که قطعه ابری بر سر او سایه افکنده قیام مینماید؛ در آن وقت گویندهای اعلام خواهد داشت این مهدی عج خلیفه خداوند است و از او پیروی کنید.»
🟢 امام سجاد علیه السلام نیز فرمودند:
«فِي اَلْقَائِمِ مِنَّا سُنَنٌ مِنَ اَلْأَنْبِيَاءِ سُنَّةٌ مِنْ أَبِينَا آدَمَ»
«در قائم ما علیهالسلام سنّتهايى از انبياء وجود دارد... و سنّتى از پدرمان آدم عليهالسّلام»
📗بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۹۵
📗کشف الغمة، ج ۲، ص ۴۷۰
📗إثبات الهداة، ج ۵، ص ۲۴۸
📗کفاية الأثر، عشر ج ۱، ص ۱۴۶
📗عوالم العلوم، ج ۱۵، ص ۲۱۲
📗کمالالدين و تمامالنعمة، ج۱، ص۳۲۱
🌷@emam_zmn🌷
✨عصر ظهور (علی کورانی ) ✨
👌از دیگر عوامل مؤثر،
🔅🔆 تحول شگرف اقتصادی است.
💰💳 امکانات رفاهی مردم بدست امام زمان چنان تحول میپذیرد که به گفته روایات، در تاریخ جهان و ملت هادیگر بی سابقه است.
💫✨بدیهی است چنین اوضاع و شرائطی تأثیر فراوانی بر روح وجان ملت های غربی خواهد داشت.
✨💳💰دگرگونی زندگی مادی و ایجاد رفاه بدست ✨حضرت✨
👌از نکات بارز در روایات مربوط به حضرت مهدی علیه السلام
📡🔬🔭پیشرفت تکنولوژی درحکومت جهانی اوست. چرا که شکل زندگی مادی در عصر امام علیه السلام از آنچه درعصر خود میشناسیم و از آنچه بشریت با تلاش خود و تحولات علمی بدان خواهد رسید بسیار پیشرفته تر است.
اینک پاره ای از روایات مربوط به آن را مرور
میکنیم:🔰🔰🔰
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتچهلودوم💚🍀
حاج آقا رفت.
افشین همونجا نشست.حاج آقا کفش هاشو میپوشید که افشین رو تو اون حال دید.میخواست پیشش بمونه ولی مجبور بود بره.
خیلی گذشت.خادم مسجد صداش کرد و گفت:
-حالت خوبه؟
افشین فقط نگاهش کرد.
بلند شد و رفت.بی مقصد رانندگی میکرد. بعد مدتی متوجه شد نزدیک خونه حاج محمود هست.ماشین حاج آقا موسوی و ماشین مهدی جلوی در پارک بود.به ماشین ها خیره شده بود.زمان به کندی میگذشت.
بعد از صحبت های بزرگترها،مهدی و فاطمه باهم صحبت میکردن.مهدی معلم زبان انگلیسی بود.فاطمه،مهدی رو میشناخت. جوابش تقریبا مثبت بود. مسائلی بود که شب خاستگاری میخواست ازش بپرسه.یک هفته وقت خواست تا فکر کنه.
تمام مدت خاستگاری حاج آقا به افشین فکر میکرد.میدونست امتحان سختیه براش ولی کاری هم از دستش برنمیومد که براش انجام بده.
افشین هنوز تو ماشین بود که مهدی و خانواده ش از خونه حاج محمود بیرون اومدن.به چهره هاشون دقت کرد،همه خوشحال و راضی بودن،مخصوصا مهدی.
ناامید شد.
سرشو روی فرمان گذاشت و با خودش گفت
*معلومه فاطمه به پسر خوبی مثل مهدی جواب رد نمیده که با تو ازدواج کنه.تو خیلی اذیتش کردی،هم خودشو، هم خانواده شو..حاج محمود به تو دختر نمیده.باید فراموشش کنی ... ولی چه جوری؟!! نمیتونم.
حاج آقا متوجه افشین شد.
خواست بره پیشش ولی چون مهدی و خانواده ش بودن،به روی خودش نیاورد و رفت.
افشین بعد مدتی حرکت کرد.
بی هدف رانندگی میکرد.کنار خیابان توقف کرد.پیاده شد و به پارک رفت.روی نیمکتی نشست و #فکرمیکرد.
حاج آقا خانواده شو به خونه رسوند و به کوچه خونه حاج محمود برگشت ولی افشین نبود.چندبار تماس گرفت ولی تلفن همراه افشین تو ماشین بود و متوجه نمیشد.حاج آقا خیابان های اطراف رو دنبالش گشت ولی خبری از افشین نبود.
افشین تو دلش با خدا حرف میزد. خدایا،تو که نمیخواستی فاطمه مال من باشه،اصلا چرا عشقش رو بهم دادی؟ خودت خوب میدونی من چقدر دوستش دارم.خودت خوب میدونی من بدون فاطمه نمیتونم زندگی کنم.خودت خوب میدونی من بخاطر تو نمیرفتم ببینمش. تو هر کاری گفتی من سعی کردم انجام بدم.هر کاری گفتی نکن،سعی کردم انجام ندم.پس چرا حواست به من نیست؟
اونقدر اونجا نشست،
که صدای اذان صبح پخش شد.تازه متوجه مسجدی که رو به روش بود،شد. گفت:
*بیام نماز بخونم؟ که چی بشه؟ تو که حواست به من نیست؟ پس من برای چی نماز بخونم؟
در ماشین رو باز کرد که بره،
دوباره چشمش به مسجد افتاد.یه کم فکر کرد.از حرفهایی که گفته بود #شرمنده شد.در ماشین رو بست و به مسجد رفت.
هوا روشن شده بود.به خونه رفت.
سردرد شدیدی داشت.بسته داروها رو از یخچال برداشت.مسکن نداشت.آخرین قرصی که از بسته دارو های خواب آور داشت، خورد.بعد مدتی روی مبل خوابش برد.
ساعت حدود نه صبح بود که....
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥
#پارتچهلوسوم💚🍀
ساعت حدود نه صبح بود که حاج آقا با فاطمه تماس گرفت.فاطمه کلاس داشت و متوجه نشد.بعد از کلاس دوباره حاج آقا تماس گرفت.
-بفرمایید
-سلام خانم نادری.دانشگاه هستید؟
-سلام،بله.چطور مگه؟
-آقای مشرقی اومدن دانشگاه؟
-نمیدونم.مدت هاست دیگه نمیبینم شون.
-شما شماره دیگه یا آدرسی ازش دارید؟
صدای حاج آقا نگران بود.
-نه.من هیچ آدرس و شماره ای از ایشون ندارم.چیزی شده؟
-نگرانشم.هرچی باهاش تماس میگیرم، جواب نمیده.شما کسی از خانواده و دوستانش رو میشناسید؟
-نه.
-کسی که بتونه آدرس خونه شو بهتون بده،چطور؟
-نه حاج آقا،نمیشناسم.
-یعنی یکبار هم ندیدین کسی باهاش باشه؟!!
فاطمه کمی فکر کرد.دور و بر افشین همیشه دخترهای بدحجاب بودن.
-حاج آقا من نمیتونم از کسی آدرس ایشون رو بگیرم.نمیخوام خودمو در معرض تهمت قرار بدم.
-مساله خیلی مهمه خانم نادری..اگه میتونید حتما آدرسشو پیدا کنید.
به اجبار قبول کرد.
-بسیار خب،ببینم چکار میتونم بکنم.فعلا خدانگهدار.
چند دختر بدحجاب که قبلا با افشین دیده بودشون،جایی ایستاده بودن. دوست نداشت از اونا بپرسه،بعدش اونا چه فکری درباره ش میکردن.
ولی چاره ای نبود.
نفس عمیقی کشید و نزدیک میرفت.یکی از دخترها متوجه ش شد و نگاهش میکرد.بقیه هم برگشتن سمتش.
یکی شون با بی ادبی گفت:
-چیه؟
ولی فاطمه محترمانه گفت:
_از آقای مشرقی خبری دارید؟
دخترها تعجب کردن.
-افشین؟!!
-آره.
-نه،خیلی وقته دانشگاه نمیاد.
-آدرسشو دارید؟
همه خندیدن.فاطمه جدی نگاهشون کرد.
یکی شون با تمسخر گفت:
-آره،میخوای؟!!
فاطمه با اخم نگاهش کرد.
کاغذ و خودکاری از کیفش بیرون آورد و به همون دختر داد.دختر آدرس می نوشت.
یکی دیگه گفت:
-حالا چکارش داری؟
یکی دیگه گفت:
-معلومه دیگه.!!
بقیه خندیدن....
#
سرباز🌷@emam_zmn🌷