eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
17.9هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی فاطمه! آقا جان این فریاد با دل شما چه می‌کند وقتی وجود ما را فرو می‌ریزد... آقا بیا...😭😭😭 اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج 🌷@emam_zmn🌷
- شده یه بار،یهویی،دلت به خاطر غریبی امام زمان بگیره؟! اصلا یادت میوفته؟!. 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام آقاجانم یا صاحب الزمان 💕 ما تشنه کامان دیدارتان در عطش سوزان آخرالزمان به دنیا آمدیم، زیستیم و انتظار کشیدیم ... ای کاش پیش از چشم فروبستنمان، بازآیید و آب را برایمان معنا کنید و ما در ریزش زلال باران نگاهتان و در ترنم دلنشین صدایتان و در سایه سار بهشتی ظهورتان، طعم سیراب شدن را بچشیم ... بازآیید ای پایان شیرین چشم براهی ها ... الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها🫀 🌷@emam_zmn🌷
❇️ گوشه ای از زیبایی های پس از ظهور ✅ رسول اکرم (ص) در وصف آن روز میمون می‌فرمایند: 🔸 «خداوند به وسیله مهدی (عج) از امّت رفع گرفتاری می‌کند، دلهای بندگان را با عبادت و اطاعت پر می‌کند و عدالتش همه را فرا می‌گیرد. خداوند به وسیله او دروغ و دروغگویی را نابود می‌سازد، روح درندگی و ستیزه‌جوئی را از بین می‌برد و ذلّت بردگی را از گردن آنها برمی‌دارد.» (۱) ⬅️ روزگار رهایی، ج‌۲، ص: ۶۰۰ (۱). بحار الانوار جلد ۵۱ صفحه ۷۵، الملاحم و الفتن صفحه ۵۶ و غیبت شیخ طوسی صفحه ۱۱۴. 🌷@emam_zmn🌷
ای آینه ی جمال داور، زینب وی کوثر کوثر پیمبر، زینب با تیغ زبان خود نمودی اعجاز ای وارث ذوالفقار حیدر، زینب 🌸؛🌸؛🌸 وی آینه ی عصمتِ زهرا زینب در صبر و وفا بدون همتا زینب تو محرم رازهای مولا بودی چون فاطمه ای ام ابیها زینب 🌸؛🌸؛🌸 خورشید نجابت و ادب یا زینب با فضل و وقار، منتجب یا زینب در اوج شکوه مثل کوهی بانو هستی تو عقیلة العرب! یا زینب 🌸؛🌸؛🌸 بر آل عبا تو نور عینی زینب تو پشت و پناه عالمینی زینب در فضل و شرافتت همین بس باشد اینکه تو شریکة الحسینی زینب 🎊 میلاد با سعادت اسوه صبر و حیا، حضرت زینب سلام الله علیها را به محضر حضرت صاحب الزمان(عج) و تمامی شیعیان تبریک و تهنیت عرض می کنیم. 🌷@emam_zmn🌷
🔹️بسم الله و بذکر ولیه المنتظر "سلام الله علیه" 💎اولین دوره معارف آشنایی با مباحث بر اساس ویژه خواهران و برادران در ۱۰ جلسه به مدت یک ماه (به مناسبت ولادت حضرت زینب سلام الله علیها فقط این دوره رایگان برگزار می‌شود) ✅️ برگزاری دوره توسَط حجت‌ الاسلام‌ والمسلمین محمد توحیدی 🗓 مهلت ثبت نام تا جمعه ۳ آذر ماه 🔹️کلاس ها به صورت آفلاین و در ایتا برگزار خواهد شد و امکان برای اعضای شرکت کننده در دوره فراهم خواهد بود ان‌شاءالله 🔷️ ظرفیت محدود 🔷️ 🟢 جهت ثبت نام برای شرکت در دوره مشخصات خود را به آیدی های زیر در پیام رسان ایتا ارسال بفرمایید: خانم ها: @yyaazzaahra آقایان: @al_ghaem 🔹️در کانال *صراط المهدی* با ما همراه باشید : ┄┅═✧❁🔹️💎🔹️❁✧═┄ https://eitaa.com/joinchat/2922905726C5bdfe69692 ┄┅═✧❁🔹️💎🔹️❁✧═┄
🔥سرباز🔥 💚🍀 تو دلش گفت خدایا هربار که امیدوار میشم،خیلی خوب بهم میفهمونی من کجا و فاطمه کجا.. از شیشه ماشین به بیرون نگاه میکرد ولی جایی رو نمیدید. فاطمه کنار خیابان توقف کرد و گفت: _مدارک شناسایی تون همراه تون هست؟ -بله. فاطمه پیاده شد و به مسافرخانه رفت. -سلام،اتاق خالی دارید؟ -به خانم تنها اتاق نمیدیم. -اگه اتاق خالی دارید،آقا هستن. -داریم. هزینه یک هفته رو حساب کرد و گفت: _اسمشون آقای افشین مشرقی هست. چند دقیقه دیگه میان ولی من الان میرم. سوار ماشین شد و گفت: _شماره حاج آقا موسوی رو دارید؟ -نه. شماره حاج آقا رو روی کاغذ نوشت و بهش داد. -اتاق خالی داره.من اسم تون رو گفتم.بفرمایید. افشین تازه متوجه مسافرخانه شد.خیلی شرمنده شد.فاطمه گفت: _راه هایی برای حلال شدن اموال تون وجود داره،شما آسان ترین راه رو انتخاب کردید،تازه اگه درست باشه.حتما با حاج آقا درموردش صحبت کنید. -ولی من فکر میکردم سخت ترین راه رو انتخاب کردم. -برگرداندن حق مردم سخت تره.رها کردن اموال تون هم فرقی تو اصل قضیه نداره.اگه حق الناسی پیش شما هست باید پس بدید. افشین پیاده شد و گفت: _تمام هزینه امشب رو بهتون برمیگردونم. فاطمه برای اینکه معذب نباشه گفت: _باشه.منم تا قرون آخرشو ازتون میگیرم. خداحافظی کرد و رفت. -سلام،افشین مشرقی هستم.برای من اتاق رزرو شده. مسئول پذیرش نگاهی به افشین کرد و گفت: -بله. کلید اتاقشو داد و مدارک شناسایی شو گرفت. -هزینه چند روز پرداخت شده؟ -یک هفته. تو دلش از فاطمه تشکر کرد، و به اتاقش رفت.روی تخت نشست.خدا رو شکر کرد و به فاطمه فکر میکرد. مدتی گذشت.کسی به در اتاقش میزد.... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 💚🍀 کسی به در اتاقش میزد. در رو باز کرد.مسئول پذیرش بود.یه پلاستیک بزرگ و یه پلاستیک کوچک سمت افشین گرفت و گفت: _اینا رو همون خانمی که پول اتاقتو حساب کرد،برات آورده. پلاستیک ها رو گرفت و تشکر کرد.تو پلاستیک بزرگ رو نگاه کرد.یه پرس چلو کباب و یه پاکت پول بود. به پلاستیک کوچکتر نگاه کرد؛مهر و جانماز و قرآن اندازه متوسط بود.. شرمنده تر شد. روز بعد تو خیابان دنبال کار میگشت، ولی همه ازش ضامن میخواستن.متوجه شد حتی کارهایی که در شان خودش نمیدید هم نمیتونه انجام بده. فاطمه میخواست بره بیرون.زهره خانوم گفت: _منم تا یه جایی برسون. -چشم مامان گلم.حالا کجا میخوای بری؟ -مغازه آقای معتمد. آقای معتمد،شوهرخاله ی فاطمه بود که مغازه پارچه فروشی داشت. زهره خانوم و فاطمه باهم رفتن تو مغازه.نسبتا شلوغ بود.چون آقای معتمد،آدم منصفی بود، همیشه مغازه ش شلوغ بود. فاطمه و مادرش صبر کردن تا یه کم خلوت شد.آقای معتمد متوجه زهره خانوم و فاطمه شد،بعد احوالپرسی عذرخواهی کرد که زودتر متوجه نشد. زهره خانوم گفت: _اینجوری خیلی خسته میشید.کسی رو استخدام کنید،کمکتون باشه. -مدتی هست دنبال کسی میگردم ولی به هرکسی نمیشه اعتماد کرد.چون کار من بیشتر با خانم هاست،باید آدم چشم پاکی باشه. -درسته،حق با شماست. فاطمه یاد افشین افتاد. با خودش گفت نه،آقای معتمد دنبال آدم چشم پاک میگرده ولی افشین... فاطمه، افشین تغییر کرده،اون اصلا به تو نگاه نکرد. چیزی که میخواستن خریدن و رفتن. فاطمه فکر میکرد که چکار کنه بهتره. نمیخواست خودش افشین رو به آقای معتمد معرفی کنه،از طرفی هم مطمئن نبود افشین اونقدر تغییر کرده باشه. وقتی مادرشو به خونه رسوند با حاج آقا تماس گرفت. -سلام حاج آقا -سلام،بفرمایید -وقت دارید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم؟ -الان نه. -بعد از ظهر مؤسسه هستید؟ -بله.اون موقع تشریف بیارید مؤسسه. -بسیار خب،خدانگهدار. -خداحافظ. عصر به مؤسسه رفت.بعد احوالپرسی گفت: _آقای مشرقی باهاتون تماس گرفتن؟ -نه،چطور مگه؟ چیزی شده؟ حاج آقا نگران بود. -شما چرا نگرانشون هستید؟! -چند روز پیش موضوعی پیش اومد. سوالهای زیادی پرسید و رفت.دیگه خبری ازش نشد. -درمورد روزی حلال؟ حاج آقا تعجب کرد. -درسته،شما از کجا میدونید؟! -من دیشب اتفاقی دیدمشون. جریان رو مختصر برای حاج آقا تعریف کرد و بعد گفت: _آقای معتمد،همسر خاله نرگس،دنبال همکار میگردن ولی براشون مهمه آدم و پاکی باشه.به نظر شما آقای مشرقی اونقدر تغییر کردن. -آره،افشین خیلی مراقب نگاه هاش هست. -یعنی شما پیش آقای معتمد ضمانت میکنید؟ حاج آقا یه کم فکر کرد و گفت:... 🌷@emam_zmn🌷
‌زینــب❤️‍🩹 🌷@emam_zmn🌷