🔥سرباز🔥
#پارتصدویکم💚🍀
یک هفته گذشت.
علی و فاطمه خیلی کار داشتن.فقط چند روز به مراسم شون مونده بود.علی هم خونه حاج محمود بود.
زهره خانوم با خانم سجادی تماس گرفت،تا نتیجه رو بپرسه.همه چشم شون به زهره خانوم بود.
بالاخره لبخند زد و گفت:
-ان شاءالله خیره.خوشبخت باشن.
امیررضا نفسش بند اومده بود.
هنوز زهره خانوم داشت صحبت میکرد، فاطمه اشاره کرد آره؟ زهره خانوم با لبخند سرشو تکان داد که بله.
فاطمه و علی،دوتایی،امیررضا رو با مشت میزدن.امیررضا به سختی جلوی خودشو میگرفت،داد نزنه که خانم سجادی صداشو نشنوه.
حاج محمود هم به سختی جلوی خنده شو میگرفت.زهره خانوم هم به سختی میتونست صحبت کنه.وقتی تلفن رو قطع کردن،یه دفعه خونه منفجر شد.
امیررضا بلند شد،
و دنبال علی و فاطمه میدوید.سراغ هرکدوم میرفت،اون یکی از پشت میزدش.رفت فاطمه رو بگیره،علی از پشت گرفتش.فاطمه هم به شکم امیررضا مشت میزد.امیررضا داد میزد و تلاش میکرد خودشو از دست علی خلاص کنه.حاج محمود و زهره خانوم فقط میخندیدن.
فاطمه عقب رفت.علی،امیررضا رو بغل کرد و گفت:
_مبارک باشه داداش.خوشبخت باشین.
امیررضا که تازه فرصت کرده بود به جواب مثبت محدثه فکر کنه،نفس راحتی کشید، لبخند زد و علی رو بغل کرد.
فاطمه نزدیک رفت و گفت:
_دختر مردمو بدبخت کردی،رفت.
امیررضا از علی جدا شد که یه چیزی بهش بگه،فاطمه گفت:
_داداش گلم،مبارک باشه.به پای هم پیر بشین.
زهره خانوم و حاج محمود هم بغلش کردن و تبریک گفتن.فاطمه گفت:
_اتاقت اونجاست ها.
همه خندیدن.
چون نزدیک مراسم فاطمه بود،
تصمیم گرفتن بین امیررضا و محدثه صیغه محرمیت خونده بشه تا بعد مراسم،عقد کنن و شش ماه بعد مجلس عروسی بگیرن.
بالاخره روز مراسم رسید.
خانم ها داخل خونه بودن و برای آقایون تو حیاط میز و صندلی گذاشته بودن.یه قسمت هال سفره عقد انداخته بودن.
وقتی علی با فاطمه زیر یک سقف زندگی کرد،تازه فهمید اصلا فاطمه رو نشناخته بود.تا اون موقع جنبه #عبادی و #ایمانی و #معنوی فاطمه رو ندیده بود.نمازها و راز و نیازهای فاطمه عاشقانه بود.همیشه #باوضو بود.کارهای خونه رو به نیت عبادت انجام میداد..به انجام مستحبات هم حتی مقید بود.همیشه با احترام و عاشقانه با علی رفتار میکرد.
علی از اینکه تو گذشته،فاطمه ی به این خوبی رو اونقدر اذیت کرده بود،شرمنده تر میشد.
فاطمه گفت:
_امروز مراقب سه تا نوزاد بودم...علی خیلی ناز بودن....پدر و مادر بودن حس خیلی قشنگیه.خدا بهت میگه من روت حساب میکنم و یکی از بنده هام رو بهت امانت میدم تا ببینم چقدر میتونی شبیه من باشی و چطوری منو بهش معرفی میکنی.
علی هیچ وقت به پدر شدن فکر نکرده بود.
-تو فکر میکنی من اونقدر بزرگ شدم که خدا،بنده شو بهم امانت بده؟!!
-منکه مطمئنم....ولی شاید هم خواست خدا چیز دیگه ای باشه.
علی شرمنده تر شد.
کتش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. فاطمه چندبار صداش کرد ولی علی حتی...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
#صبحتبخیرمولایمن
🏝سلام آفتاب مهربانی،
مهدی جان
جمعه که میشود،
کبوتر دلم،
بیقرار،
به قفس سینه میکوبد
انگار هواییتر می.شود ...
جمعه که میشود ،
آسمان قلبم ،
ابریتر است
هوای چشمانم،
بارانیتر ...
جمعه که میشود،
جانم در آتش هجرانتان ،
سوختهتر ،
تفتیدهتر است
جمعه که میشود
یاد شما میوزد
فضا پر از
عطر نرگس میشود...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊
⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️🔥🤝
حس غریب🍁
🌻ای غم یعقوب دلم
یوسف کنعان دلم
🌻منتقم خون حسین
تو بخدا جان منی
🌻جمعه شد و منتظرم
پس چه شد الوعده وفا
🌻شد همه بی تابی من
لحظه دیدار شما...
🌤️أللَّھُـمَ عجل لولیک الفرج
-هدیهبھمحضراباصالح🫀
🌷@emam_zmn🌷
نماهنگ نرو خانم.mp3
3.35M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌿❛
از حضرت زهرا کم نخواه🌱💚
مادر جان
اونقدر بزرگ هستی که
مادری و سرپرستی ما رو
بر عهده بگیری
بی بی جانم،
مادری کن و برای خودت وفرزندت مهدی تربیتمون کن:)💟
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "✨
🌷@emam_zmn🌷
※ بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※
#گپ_روز
#موضوع_روز : پایین پای مادرم!
✍ نظم خانه بهم میریزد وقتی مادر مریض میشود، نه؟
شاید اینکه نظم صفحات ما هم این روزها کمی بهم بخورد، طبیعی است.
• خانه فرو میریزد، وقتی مادر از خانه میرود، نه؟
✘ نه .... میشود خانهای فرو نریزد وقتی مادر از آن میرود اگر فقط یکی از فرزندان این مادر بتواند مادرِ بقیه شود؛ حتیٰ مادرِ پدرش!!!
✘ نزدیکهای اذان صبح است در تهران،
موقع پُست #گپ_روز نیست،
ولی موقع حرف زدنِ بچههایی که مادرشان وصیت دارد برایشان، که هست.
※ مثلاً خیال کنیم الآن ما جای حسین و حسن و زینب (علیهمالسلام) و .... پایین پای مادرمان نشستهایم!
خیال که اشکال ندارد؟
بالاخره به ما هم اجازه دادهاند وارد این خانه شویم از روزی که زیر گوشمان اذان گفتهاند: «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله».
• مثلاً خیال کنیم ما دور بستر مادرمانیم، و انگشتانش را یکی یکی در مشتمان میگیریم و نوازش میکنیم و میبوسیم!
• مثلاً خیال کنیم مادرمان چشمانش را هر از چندگاهی باز میکند و به چشمان ما میدوزد و تا عمق نگاهش را میخوانیم!
• مثلاً خیال کنیم ما اینقدر با این مادر مَحرمیم، که نگاهمان که میکند میفهمیم دلواپسیِ ته چشمانش چیست؟ با آرامش سر تکان میدهیم و میگوییم : مامان به هیچی فکر نکن، من هستم!
مامان نگران هیچی نباش من هستم!
و مادر لبخند میزند و آرام میشود و چشمانش را دوباره میبندد.
• مثلاً خیال کنیم، آخرین سفارش مادرمان به جای امیرالمؤمنین علیهالسلام به ما بوده باشد: «سلام مرا تا قیامت به فرزندانم برسان»
✘ سرّ این «سلام» چیست که مادر برای من و شما فرستاده است روزی.... تا امروز جرأت کنیم وارد این خانه شویم و جایی بنشینیم که زینبِ عقیله سلاماللهعلیها نشست، که حسینِ سیدالشهداء علیهالسلام نشست....
※ مامان، امشب پایین پای تو ماییم که نشستهایم، تا وقتی آخرین بار چشمانت را باز کردی، ما هم شبیه حیدر علیهالسلام خیالت را جمع کنیم که سلامت را به همهی فرزندانت میرسانیم و از «سرّ سلامِ» تو برای همهشان پرده برمیداریم.
※※※※※
| اذن خودش بود، وقت گذاشتیم و کمپینی طراحی کردیم برای مادر!
برای رساندن این سلام |
صفحهای ساختهایم در سایت منتظر، در آدرس زیر 👇
💢 montazer.ir/la27/
روزی که شروعش کردیم میدانستیم این ادامهی همان روزی است که چادر سرش کرد و رفت یکی یکی در خانههای محل را کوبید و یادشان آورد پیمانشان را ... یادشان آورد علی(ع) را ... یادشان آورد سفارش نبی خدا (ص) را!
✘ مرکزیت محتوایی کمپین «راز پنهان فاطمه سلاماللهعلیها» در وب سایت منتظر و همین صفحه است تا یاد همهی فرزندانش بیاورد مادر دارند، مادری که میتواند آنها را تا مقام خودش بالا ببرد، مادری که میتواند آنها را صاحب «مقام محمود» کند!
مقام محمود یعنی : « بنشینند پایین پای مادرشان و مادر چشمش که به آنها میافتد بگوید: آخیش حالا با خیال راحت میتوانم سفر کنم، این خانه «امّ أبیها» دارد و فرو نمیریزد!»
بگوید: من دلواپس بچههایم تا قیامت نیستم، آنها «سلام مرا» که «راه و رسم سِلم و سلامتی و امنیتیِ جان و روحشان است» به همهی فرزندانم تا قیامت میرسانند!
※ بیایید کمکمان کنید بچه های مادرمان!
باید برویم درِ خانهی تک تکِ فرزندان مادر را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند!
یادشان بیاوریم آنها باید خودشان را، روحشان را، اَمانت مادرشان را، سالم به او برگردانند!
💢 معرفی این صفحهی اختصاصی از چند مسیر ممکن است:
۱ـ این مستند گزارشی را که دیروز منتشر کردیم، برای هر کس که میشناسید پُست کنید و از او بخواهید «راز پنهان مادرش» را در لینکی که در کپشن هست، جستجو کند👇
t.me/Ostad_Shojae/36296
۲ـ فایل چاپی پوستر معرفی این صفحه را که در ادامه برایتان میگذاریم، به تعداد عشقتان و همت تان چاپ کنید و هر کجا که دستتان میرسد و بچههای مادرمان میبینند، بچسبانید تا از طریق اسکن کیوآرکد آن، وارد این صفحه شده و اطلاعات لازم را دریافت کنند.
۳ـ فایل چاپی کارت ویزیت معرفی این صفحه را نیز در ادامه برایتان میگذاریم، آن را نیز میتوانید چاپ کنید و در هیئتها و روضهها و حرمها و مساجد و مراکز تحصیلی و .... به بچههای مادرمان برسانید.
✘ ما باید در قلب همه را بزنیم و یادشان بیاوریم مادر دارند!
همان کاری که مادرمان با اهل محل خودشان کرد.
🌷@emam_zmn🌷