eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
18هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥سرباز🔥 💚🍀 فاطمه چندبار صداش کرد، ولی علی حتی صداش هم نشنید.اون شب علی خونه نرفت.فاطمه میدونست مدتیه که بیشتر از قبل شرمنده ست ولی نمیدونست چکار کنه که حالش بهتر بشه. چندبار باهاش تماس گرفت، ولی علی جواب نمیداد.شب بعد هم خونه نرفت.روز دوم با پویان تماس گرفت.ولی پویان هم ازش خبری نداشت. شب سوم شد، بازهم علی خونه نرفت.فاطمه نگران بود. روز سوم به تمام بیمارستان ها و درمانگاه ها رفت ولی خبری از علی نبود. کمی خیالش راحت شد، که حداقل سالمه.به هرجایی که فکر میکرد ممکنه رفته باشه و هرجایی که قبلا باهم رفته بودن،سر زد.ولی خبری از علی نبود. خسته و نگران به خونه برگشت. سر سجاده نشسته بود و برای علی دعا میکرد.تلفن همراهش زنگ خورد.زهره خانوم بود.سعی کرد سرحال صحبت کنه. -سلام مامان گلم. -سلام دخترم،کجایی؟ -خونه. -مهمان نمیخواین؟ فاطمه موند چی بگه.با مکث گفت: -بفرمایید. -شام درست کردم.با بابات و امیررضا و محدثه میایم،باهم بخوریم. -زحمت کشیدی مامان جونم.من یه چیزی درست میکردم. -زحمت نیست.یه ساعت دیگه میرسیم. چندبار دیگه هم با علی تماس گرفت ولی جواب نداد.پیام داد که *مامان و بابا دارن میان خونه مون.جان فاطمه بیا.نمیخوام متوجه بشن. ولی علی جواب نداد. مطمئن شد اصلا پیام شو ندیده.وگرنه وقتی فاطمه جان خودشو قسم داد،حتما علی جواب میداد. پدر و مادرش و امیررضا و محدثه رسیدن. فاطمه سعی میکرد مثل همیشه سرحال و پرانرژی باشه.چندبار سراغ علی رو گرفتن ولی هربار،یا بحث رو عوض میکرد یا یه چیزی میگفت که هم دروغ نشه،هم متوجه قضیه نشن. حاج محمود گفت: _فاطمه،علی کی میاد؟ گرسنه مونه. -علی شاید دیر بیاد.غذارو میارم،براش نگه میدارم. بلند شد بره تو آشپزخونه،حاج محمود گفت: _مگه علی کجاست؟! -رفت بیرون. -کجا رفت؟ رفت بیرون چکار کنه؟ فاطمه نمیدونست چی بگه.همه فهمیدن مشکلی هست.زهره خانوم گفت: _دعواتون شده؟! -نه مامان جان،چه دعوایی! حاج محمود گفت: -پس چی شده؟ فاطمه با مکث گفت: _چند وقته..علی..بیشتر از قبل از.. گذشته، شرمنده ست. -تو چی گفتی بهش؟ -هیچی. حاج محمود عصبانی بود... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 💚🍀 یک هفته دیگه هم گذشت، و فاطمه خونه پدرش بود. چندبار به خونه خودشون رفت.به گل ها آب میداد و گردگیری میکرد. از لباس های کثیف علی که تو لباسشویی بود و از ظرف های شسته شده روی ظرفشویی،فهمید که علی خونه میره. خیالش راحت شد، که حداقل جای خواب خوبی داره.ولی به تنهایی نیاز داره.برای همین وقتی کارهای خونه رو انجام میداد،غذا درست میکرد و میرفت خونه پدرش. از وقتی برای علی یادداشت گذاشته بود، احساس کرد نوشتن کمی آرومش میکنه. یه دفتر زیبا خرید تا حرف های دلش که علی نبود بهش بگه،براش بنویسه. هرروز چند نامه می نوشت. نامه های عاشقانه که حرف دلش بود.اما بازهم دلش برای علی تنگ شده بود. حاج محمود گفت: _از ازدواج با علی پشیمانی؟ -نه. -پس چرا ناراحتی؟ -ناراحت نیستم.فقط.. با بغض گفت: -فقط دلم براش تنگ شده،فقط همین... ببخشید. بلند شد و به اتاقش رفت. زهره خانوم گفت: _حاجی یه کاری بکن.فاطمه از اینور داره آب میشه،علی از اونور. حاج محمود کمی فکر کرد و گفت: _علی باید تنهایی با خودش کنار بیاد. چند روز دیگه هم گذشت. فاطمه تو اتاقش بود.بقیه تو هال بودن. زنگ آیفون زده شد.امیررضا بلند شد در رو باز کنه.تصویر رو که دید به حاج محمود گفت: _علیه! -خب باز کن دیگه. در رو باز کرد و به محدثه گفت: _چادر بپوش. فاطمه هم صدا کرد. فاطمه بدون اینکه از اتاق بیرون بره، گفت: -بله؟ -بیا اینجا. علی با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی وارد شد.حاج محمود به استقبالش رفت و بغلش کرد.بعد زهره خانوم و امیررضا. فاطمه رفت تو هال. وقتی علی رو دید همونجا ایستاد و به علی خیره شد. چشمش به علی بود. گفت: _مامان،این..علی منه یا...باز هم دارم خواب میبینم؟! زهره خانوم گفت: -خودشه،علی آقا ست. فاطمه سرشو انداخت پایین، بعد چند ثانیه سرشو آورد بالا و دوباره به علی نگاه کرد.گفت: _به خدا گفتم بذار یه کتک مفصلی بزنمش... ولی حیف که خدا خیلی دوست داره،اجازه نداد که. همه لبخند زدن. امیررضا مثلا آستین هاشو بالا میداد، گفت: _میخوای من بزنمش؟خدا به من اجازه میده. همونجوری که به علی نگاه میکرد،گفت: _نه داداش جان،علی زورش بیشتره.یه چیزیت میشه،من نمیتونم جواب زن تو بدم. بقیه خندیدن. ولی علی به فاطمه نگاه میکرد.امیررضا گفت: _خب بیا تو دیگه،خسته شدیم. معلوم بود منتظر اجازه فاطمه ست.... 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🌼اے مهربان من تو ڪجایی ڪہ این دلم 🌼مجنون روے توسٺ ڪہ پیدا ڪند تو را 🌼اے یوسف عزیز چو یعقوب صبح و شام 🌼چشمم بہ ڪوے توسٺ ڪہ پیدا ڪند تو را اللهــم_عجــل_لولیــک_الفــرج اللهم_العن_الجبت_و_الطّاغوت 🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊 ⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️‍🔥🤝 صبحۍکہ‌دلم،درپۍدیدارتوباشد.. آن‌صُبح،دلارام‌ترین‌صبح‌جهان‌است❤️ السلام‌علیڪ‌یابقیة‌الله -هدیه‌بھ‌محضر‌اباصالح🫀 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که بر حضرت فاطمه زهرا سلام الله بفرستد خداوند دو کار را برای او انجام می دهد... الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🏴 🌷@emam_zmn🌷
بفرمائید روضه! آدرس هم خانه مولاست ؛ وَ مولا آه میگیرد ز لب‌ها با دَم زهرا .💔 🌷@emam_zmn🌷