eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
18هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
1_4445505291.mp3
2.9M
⭐️من می‌خواهم از انتخاب‌شوندگان برای لشکر امام زمانم باشم..! ♥️ 👌 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها🩷 🌷@emam_zmn🌷
بشین‌امروز‌حساب کتاب‌کن ، ببین‌اعمالت در‌چه‌حاله ! بابتِ‌کسبِ‌فضائل‌از امام ِعصر(عج)‌یاری‌بخواه . . وبابتِ‌ ترکِ‌ رذائل از اون‌بزرگوار‌کمک‌طلب‌کن .💚❤️ 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 گیج شده بود. شاید هم بخاطر حفظ آرامش علی نباید قبول میکرد. بلند شد تا بقیه ظرف ها رو بشوره. سرما و صدای آب کمی آرومش میکرد تا بهتر فکر کنه.وقتی کارش تمام شد،به اتاق رفت.علی روی سجاده نشسته بود و قرآن میخوند. روبه روش نشست. -میشه حرف بزنم؟ بدون اینکه نگاهش کنه گفت: -نه. فاطمه لبخند زد. -فقط یه سوال کوتاه...میشه بپرسم؟ علی با تامل نگاهش کرد.با نگاهش اجازه پرسیدن به فاطمه داد.لبخند فاطمه با نگاه علی عمیق تر شد. -..خدا....کجای زندگیته؟ حرف هاشو با زبان سکوت و نگاه و مهربانی لبخند به علی گفت.چند دقیقه همونجوری گذشت.علی از نگاه منتظر فاطمه چشم گرفت و به صفحه قرآن تو دستش خیره شد. فاطمه بلند شد و به هال رفت. روی مبل روبه روی در اتاق جا گرفت و چشم به در،به انتظار علی نشست.یک ساعت نگذشت که علی تو چارچوب در نمایان شد.فاطمه خوشحال از اینکه زود به نتیجه رسیده،لبخند به لب ایستاد.اما با نگاه سردرگم علی و لباس های بیرونی تنش،لبخندش خشک شد. علی سمت در آپارتمان رفت. -علی جانم،کجا میری؟ دست علی روی دستگیره در بود و نگاهش به رنگ تیره چوب. -همون جای همیشگی...معلوم نیست کی برگردم.تو بخواب. فاطمه دستپاچه گفت: _از دست من ناراحتی؟؟ علی جوابی جز سکوت نداد. -علی تو این دنیا هیچی برام از تو مهم تر نیست..حرف آخر حرف توئه..هرکاری تو بگی انجام میدم. نگاه کوتاهی به چشم های بی قرار فاطمه انداخت.در رو باز کرد و بیرون رفت.هنوز در رو نبسته بود که فاطمه خواهشی گفت: _علی،نرو.. در رو بست و رفت.نیم ساعت بعد پیام داد: _از تو ناراحت نیستم. فاطمه تا صبح بیدار بود و فکر میکرد. نزدیک ظهر شد.تصمیم خودشو گرفته بود.تلفن همراه شو برداشت و شماره منشی دکتر نصیری رو گرفت.جواب نداد. تلفن شو روی میز گذاشت تا چند دقیقه بعد دوباره تماس بگیره. صدای چرخیدن کلید تو قفل در اومد. ایستاد و به در چشم دوخت.وقتی علی رو دید نفس راحتی کشید.لبخند زد و نزدیک رفت. -سلام علی جانم علی نگاهش کرد.از نگاه علی معلوم نبود چی تو سرشه. -سلام... تلفن فاطمه زنگ خورد و حرف علی نیمه تمام موند.نگاه علی سمت تلفن فاطمه کشیده شد.فاطمه گفت: _منشی دکتر نصیریه.باهاش تماس گرفتم جواب نداد.حتما شماره مو دیده خودش زنگ زده. تلفن شو از روی میز برداشت و به علی گفت: _جواب شو بدم بعد میام پیشت. هنوز انگشتش دکمه تماس رو لمس نکرده بود که علی گفت: _چی میخوای بهش بگی؟ -میخوام بگم نمیرم... -چرا؟ تماس قطع شد. -چون اصلی ترین وظیفه من حفظ آرامش همسر و زندگیمه. علی نفس عمیقی کشید و گفت: _برو...من .. فاطمه با چشم های گرد شده نگاهش کرد. -من میخواستم فقط مال من باشی..ولی ظرفیت های تو بیشتر از اینه.تو میتونی همزمان برای خیلی ها باشی.میخواستم آرامش داشته باشی ولی انگار تو آرامش نمیخوای.همش دنبال دردسری. -من دنبال دردسر نیستم.آرامش هم دارم، کنار تو..حتی اگه آدمایی باشن که بخوان آرامش مو بهم بزنن مثل دکتر مستان یا آریا نمیتونن. -یا افشین مشرقی. لبخند فاطمه صورت آرام شو،زیبا تر کرد. -افشین مشرقی سخت ترین و طولانی ترین دردسر زندگی من بود...و البته... شیرین ترین. فاطمه مشغول کار شد. همکارانش و پزشکان بخش از پرونده فاطمه خبردار شدن.همه باهاش سرد برخورد میکردن.وقتی فاطمه بود با دقت کار میکردن.بخاطر رفتار همکارانش، ساعات کاری براش سخت میگذشت..کم کم با شوخی ها و مهربانی های فاطمه، وضعیت بهتر شد. ولی با این حال همه..... 🌷@emam_zmn🌷
🔥سرباز🔥 🍀💚 ولی با این حال همه میدونستن به وقتش فاطمه کوتاه بیا نیست.بخاطر همین دقت شون بیشتر شد. یک سال گذشت. دختر علی و فاطمه به دنیا اومد. اسمشو {زینب} گذاشتن.چهره ش شبیه علی بود.حاج محمود به مناسبت تولد زینب،یه آپارتمان بهشون هدیه داد.سه دانگش به نام افشین مشرقی و سه دانگش به نام فاطمه نادری. حاج محمود میتونست حتی قبل ازدواج شون این هدیه رو بهشون بده ولی میخواست بچه هاش راحت طلب نباشن. به امیررضا و محدثه هم بعد تولد اولین بچه شون یه آپارتمان هدیه داد. اون روزها بهترین روزهای زندگی علی بود.زندگی علی با فاطمه هرروز شیرین تر از روز قبل بود.فاطمه از وقتی شده بود،عاشق تر و عاقل تر شده بود. رابطه ش با خدا عمیق تر و عاشقانه تر شده بود. دخترشون سینه خیز میرفت، علی و فاطمه با ذوق تشویقش میکردن. زینب غذا میخورد،دوتایی ذوق میکردن. چهار دست و پا میرفت،دوتایی قربان صدقه ش میرفتن. زینب وسط هال نشسته بود، و با اسباب بازی هاش بازی میکرد.علی روی مبل نشسته بود و نگاهش میکرد. فاطمه با سینی چایی،کنارش نشست و به علی خیره شد.علی با لبخند نگاهش کرد و گفت: _دخترتو ببین چکار میکنه. ولی فاطمه به علی نگاه میکرد. -علی،ازت ممنونم،بخاطر زندگی خوبی که برام ساختی.کنار تو زندگی خیلی خوبی دارم.تو همون همسری هستی که همیشه از خدا میخواستم.یه مرد واقعی..تو هم همسر خیلی خوبی هستی،هم پدر خیلی خوبی هستی. شب شهادت امام محمد باقر(ع) بود. طبق معمول علی و فاطمه و زینب با هم به هیئت رفته بودن.برای کمک تا آخرشب مونده بودن. تو مسیر برگشت زینب آب خواست. علی کنار خیابان توقف کرد.از ماشین پیاده شد و به سوپر رفت. تازه وارد مغازه شده بود که ماشینی چند متر جلوتر،رو به روی بنر بزرگی که به مناسبت شهادت زده بودن،ایستاد.شیشه های ماشین پایین رفت و صدای بلند موسیقی تندی تو فضا پیچید.دو پسر و یه دختر پیاده شدن و شروع به کردن. فاطمه سریع پیاده شد، و سمت دختر رفت.صحبت میکرد که یکی از پسرها از پشت فاطمه رو هل داد. فاطمه که انتظارشو نداشت نتونست تعادل شو حفظ کنه و با سر محکم زمین خورد.زیر سرش پر خون شد. علی از مغازه بیرون اومد. خانمی رو دید که زمین خورده و دو پسر بالا سرش ایستادن. به سرعت سمت شون رفت. دختر و پسرها فرار کردن. وقتی متوجه حال خانم شد،خواست فاطمه رو برای کمک صدا کنه ولی جای خالی فاطمه رو دید...از فکر اینکه اون خانم،فاطمه باشه،لحظه ای قلبش ایستاد...با قدم های لرزان نزدیک رفت. وقتی صورت فاطمه رو دید نفسش حبس شد..با زانو کنارش افتاد...صدای گریه زینب از ماشین شنیده میشد. چند نفری جمع شدن. یکی با آمبولانس تماس گرفت.خانمی زینب رو بغل کرد و سعی میکرد آرومش کنه. روی صندلی بیمارستان نشسته بود.مات و مبهوت...پرستاری نزدیک شد. -آقا ... آقا!! علی سرشو بلند کرد.پرستار گفت: _کسی هست که بیاد دخترتون رو ببره.همش گریه میکنه.بچه گناه داره. تازه یاد زینب افتاد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ سلام بر تو مولا که صفای آمدنت، زمستان دل‌ها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو. . . . 🌤 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها❤️‍🔥 🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊 ⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️‍🔥🤝 سَر شد به شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمی شود که از این در برانیَم یابن الحسن برای تو بیدار می شوم روزت بخیر ای همه ی زندگانیم اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌کبری بحق زینب کبری سلام الله علیها ❤️ -هدیه‌بھ‌محضر‌اباصالح🫀 🌷@emam_zmn🌷
✍ بیایید هر روز عهــــد ببندیم که هـرگــز، مهدی فاطمه را فــراموش نـخـواهـیـم کــرد، مهدی فاطمه؛ همیشه به یاد ما است، و خاطر ما را از یاد نبرده است... 🌤در این باره حضرت مـهــدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمودند : مــا در رعــایـــت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم، که اگر جز این بود گرفتاری ها به شما روی می آورد و دشمنان شما را ریشه کن می کردند. 📚احتجاج : جلد۲، صفحه ۴۹۷ اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، براى آن حضرت بر عهده ام، عهد و پیمان و بیعت تجدید مى کنم، که از آن رو نگردانم، و هیچ گاه دست برندارم اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاع کنندگان از او قرار ده، وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِه [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ... و از شتابندگان به سویش، در برآوردن خواسته هایش، و اطاعت کنندگان اوامرش، و مدافعان حضرتش... 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ حرف جالب مسیحیِ مسلمان‌شده در مورد امام زمان (عَجَّلَ اللهُ تعالی فَرَجَهُ الشریف) 🌤تا حضرت مهدی (علیه السلام) تشریف نیاورند صبح نیست... منتظرم تا که فصل دی به سر آید باغ شود سبز و باغبان ز در آید 🎤 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) ----------------------------------------------- اگر یک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری... 🌷@emam_zmn🌷
اسم زیبای تو برای آروم شدن قلبِ بی تاب؛ معجزه هست ... حتی اگر اون قلب، سیاه باشه!! حتی اگر اون قلب رو، ندید بگیری ... حتی اگر صاحب اون قلب، خیلی ازت دور باشه!! باز اسم زیبای تو معجزه هست … یا صاحب الزمان'عج اللهم عجل لولیک الفرج 🌷@emam_zmn🌷
نعمت به را قدر بدانید، آن را در مسیر بیاندازید و جلو بروید. وقتی انسان محبت شدیدی به کسی داشته باشد، تمام نیرو، انرژی و فکرش کسب رضایت اوست و بر این اساس اعمالش را تنظیم می کند. 🌟استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌کبری سلام الله علیها 🌷@emam_zmn🌷