🔥سرباز🔥
#پارتصدوچهلوچهارم🍀💚
یکی یکی به جمع شون اضافه میشد. بهزاد تعجب میکرد،فرید هم.بقیه هم معلوم بود تعجب کردن.دوازده جوان و نوجوان با علی،دور هم نشسته بودن.
علی شروع به صحبت کرد.
-همه ی شما منو میشناسید ولی همدیگه رو نمیشناسید.همه ی ما مثل هم هستیم. تو گذشته اشتباهاتی داشتیم.خدا بهمون لطف کرد،کمکمون کرد تا تلاش کنیم آدمهای خوبی باشیم..من افشین مشرقی هستم ولی شما منو به اسم علی میشناسید.. حالا شما هم اگه دوست دارید،خودتون رو برای بقیه معرفی کنید.
اول فرید شروع کرد.
-من فرید نعمتی هستم.بیست وشش سالمه.هفت ساله که علی آقا رو میشناسم.
-بهزاد خسروی هستم.الان بیست و دو سالمه.از شونزده سالگی کنار علی آقا هستم.
-مسعود میرزایی هستم،بیست و هشت ساله.از بیست و دو سالگی با علی آقا آشنا شدم.
نفر چهارم:میلاد زمانی،بیست و یک ساله..
تا نفر آخر که گفت:
_سپهر میلانی هستم،پانزده ساله.
علی گفت:
_خواستم همه بیاین اینجا تا باهم آشنا بشین.ازتون میخوام تو سختی ها کنار هم باشین.برای هرکدوم تون مشکلی پیش اومد،همه کمکش کنید..ازتون میخوام اگه کسی رو دیدید که میتونه مثل شما درست زندگی کنه، #بخاطرخدا کمکش کنید...حالا همه باهم بریم بالای کوه.
علی باهاشون شوخی میکرد،
و همه میخندیدن.کم کم بقیه هم شروع کردن و فضای شادی شده بود.همه باهم دوست شده بودن.
امیررضا و محدثه هم خونه حاج محمود بودن.زهره خانوم به آشپزخونه رفت تا شام رو آماده کنه.محدثه مشغول بچه داری بود،علی برای کمک به زهره خانوم به آشپزخونه رفت.سالاد درست میکرد.
وقتی تموم شد مثل فاطمه تزیین کرد. شام قیمه داشتن.
علی خلال های سیب زمینی رو به شکل قلب تزیین کرد؛مثل آخرین باری که فاطمه براش غذا درست کرده بود.بغض داشت.چشم هاش پر اشک شد. جلوی اشک هاشو گرفت تا مادرش متوجه نشه. ولی زهره خانوم متوجه شد.
امیررضا گفت:
_به به! مامان خانوم،چه خوشگل خورشت رو تزیین کردین.
زهره خانوم گفت:
_کار علی آقا ست.
علی با لبخند گفت:
_از فاطمه یاد گرفتم.
امیررضا با ناراحتی گفت:
_داداش،چرا با خودت اینجوری میکنی؟ همین کارهارو میکنی زود پیر میشی دیگه.
علی سرشو انداخت پایین،
و چیزی نگفت.بعد چند ثانیه سرشو آورد بالا.با لبخند به حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا نگاه کرد،رفت تو حیاط و رو پله ها نشست.بیشتر از اون نمیتونست جلوی اشک شو بگیره.
زینب به زهره خانوم گفت:
_مامان جونم،بابام دلش برای مامانم خیلی تنگ شده.من چکار کنم بابام حالش بهتر بشه؟ اگه مامانم جای من بود،چکار میکرد؟
همه به زینب نگاه کردن؛با غصه.زهره خانوم،زینب رو بوسید و گفت:
-مامانت صبر میکرد تا حالش بهتر بشه.
-منم تا الان صبر کردم ولی هرچی بیشتر میگذره،بابام بیشتر دلش تنگ میشه.
زهره خانوم نمیدونست چی بگه.
حاج محمود به زینب گفت...
#سرباز
🌷@emam_zmn🌷
♦️سلام امام زمانم
🔹سلام مولای من مهدےجان
🔹مولا ️باید به که گوییم پریشانی خود رابجوییم کجا یوسف کنعانی خود را
🔹ما را بطلب لایق دیدار تو باشیمپنهان مکن آن چهره نورانی خود را
🌷@emam_zmn🌷
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚🌿¦↝ #کـــلــیــپ
🔸تنها آرزویمان باید فرج #امام_زمان علیهالسلام باشد نه بهترین آرزویمان
👌کوتاه و شنیدنی
👈ببینید و نشردهید.
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️شهید حججی: در بحث انتظار کم کار کرده ایم..
چقدر برای امام زمان تبلیغ میکنیم؟؟؟؟
#امام_زمان ♥️
#شهیدحججی
🌷@emam_zmn🌷
🔴 زیباییهای ظهور (۱)
🔵 امام صادق عليه السلام فرمودند :
🌕 وَ رَدَّ کُلَّ حَقٍّ اِلی اَهْلِهِ.
🌷 و (امام زمان ارواحنا فداه) هر حقی را به صاحبانش بر می گرداند.
📚 الزام الناصب ص ۲۲۸
#حکومت_مهدوی
#زیبایی_های_ظهور
🌷@emam_zmn🌷
بیحضورت هرچه کردیم زندگی زیبا نشد..!
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
🔺قسم جلاله استاد عالی در مورد ظهور ‼️
✔️ چه خبره اینهمه #بشارت_ظهور⁉️
#امام_زمان
🌷@emam_zmn🌷
🔴 زیباییهای ظهور (۲)
🔵 امام باقر عليه السلام فرمودند :
🌕 هر بیماری که عصر حضرت قائم(علیه السلام) را درک کند.بهبودی خواهد یافت و هر ضعیف و ناتوان جسمی در آن زمان نیرومند و قوی خواهد گشت.
📚 بحارالانوار ج ۵۲ ص ۳۳۵
#حکومت_مهدوی
#زیبایی_های_ظهور
🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا