eitaa logo
دوستان امام زمان(عج)
429 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
41 فایل
اۍڪــاش‌ڪـه‌انتخاب‌مان‌مهدی‌بود هرپرسش و هرجواب‌مان مهدۍ بود شادمانترین مردم ،بهترین چیزها ندارند،بلکه بهترین برداشت از زندگی دارند. هر هفته با موضوعی اخلاقی ارتباط با مدیر @Y_a_r_a_h_m_a_n لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3961127018C539fa8bf02
مشاهده در ایتا
دانلود
+ به‌مهــربانی‌خـُـدا‌ایمان‌داشتـه‌باش!💞ˇ.ˇ ❀خدای مهربانم دلم‌ را‌ که‌ به‌ تو میسپارم آرام‌ میگیرم🍃 متبرک به نگاه مهربان خدا ❤️🍃 زندگیتون بی غم ✨ ݐࢪۅڢٵێݪ .ٵسٺۅࢪێ . مْدّاْحٍیَ ٵݦٵݦ زݦٵنێ ها👇 https://eitaa.com/joinchat/3441623169C9f835af91f
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
﷽ 📝 یادمون باشه... 👈🏻 💠سبد میوه نیستش ڪه مثلا موز رو برداری و خیار رو نه 🕋روزه بگیری و نماز نه! 🤐ذکر بگی و ترک غیبت نه! 🎧نماز بخونی و اهنگ غیر مجاز گوش بدی!! 🤪چادر بپوشی و حیا نداشته باشی ... 😳ریش بذاری اما چشم چرونی ڪنی ... ⛔️ حواسمونو جمع کنیم 🌿 دین یک مجموعه کامل و بی نقصه که باید همه قوائدش رو باهم اجرا کنیم🌿 اَللّهُمَّ عَجل لِوَلیِّکَ الفَرَج🎋
هدایت شده از مَهدویّت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیا عزیز زهرا💗 بیا آروم دلها🧡 🔶برای دیگران هم ارسال کنید ╭─-┅═ঊঈ🔶ঊঈ═┅-─╮ @mahdaviyatfarhang❣ ╰─-┅═ঊঈ🔶ঊঈ═┅-─
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 🔹تأثیر ظهور امام زمان (عج) در جهان امام مهدی علیه السلام دو کار اساسی انجام می دهد: ١. دولت‌های باطل را سرنگون می سازد. ٢. جهان را با تشکیل حکومت اسلامی، پر از عدل و داد می کند. در دولت حضرت مهدی علیه السلام و در سایه‌ی اجرای درست و کامل تعالیم حیات بخش اسلام و احکام جاوید و خردپسند قرآن، به کسی ظلم نمی‌شود و بشر استثمار نمی‌گردد، سطح فکری بشر به عالی‌ترین درجه می‌رسد، بیماری، بی کاری، پریشانی و سرگردانی از بین می‌رود و از تمامی منابع و گنج‌ها استفاده می شود. انسان‌ها در سراسر گیتی از رفاه، آسایش، امنیت، عدالت، صلح و صفا برخوردار خواهند شد. آزادی، آسایش، خوشی، لذت، اتحاد، انفاق، برابری و برادری، که از آغاز خلقت همه انسان‌ها در جست و جوی آن هستند، در حکومت واحد جهانی آخرین وصی خدا پدید می آید. 📚 پرسش ها و پاسخ ها، پژوهشکده مهدویت 🔶برای دیگران هم ارسال کنید ╭─-┅═ঊঈ🔶ঊঈ═┅-─╮ @mahdaviyatfarhang❣ ╰─-┅═ঊঈ🔶ঊঈ═┅-─
🔔 چه قابل‌ستایشند کسانی‌که مناعت طبع دارند به خود قانعند و ازموفـــقیت و خوشــبختے دیگران شـــــاد میشوند. انسانهایی ناب که از بخل و حرص و حـــسد هیـــچ ســهمی نبرده اند! 👈
✍️ كشف علمی بزرگ! ✔️ دانشمندان کشف کرده اند كه روح و مغز آدمي مانند حباب هاي زوج زوجي است كه در آن حباب ها هر يك از صفات آدمي در كنار هم قرار دارند. 👈 مانند: "كينه - گذشت" ، "خشم - آرامش"، "عشق - نفرت" ، " مهرباني - دشمني" ،" غم - شادي" و ... 🍀 در اين جايگاه هر يك از صفات آدمي رشد بيشتري داشته باشد ، باعث مي گردد كه حباب مقابل آن كمتر رشد نمايد ... ◀️ مثلاً : اگر انساني در وجودش " كينه " رشد نمايد ، طبعاً حباب مجاور آن " گذشت" كوچكتر مي گردد و اگر در وجود انساني " شادي و شعف " رو به رشد گذارد ، حباب "غم " هر روز كوچكتر مي گردد. اين مثال را براي مابقي صفات خود در نظر بگيريد و خوب روي آن فكر كنيد . در وجود شما كدام حباب رشد بيشتری داشته است؟ ❓ ◀️ پس اگر صفت مهرباني و عشق در وجود ما بيدار شود، بقيه صفات ناپسند ما به نسبت ضعيف خواهد شد ، تا جايي كه به مرور از بين مي رود 🌼 چو گيرد خوي تو مردم سرشتي 🌼 هم اينجا وهم آنجا در بهشتي 🌟جبران خليل جبران گويد : 👈"تنفر یک جنازه است . كداميك از شما مايل است قبري باشد ! " ✅ از آنجا كه هيچ كشوري دو پادشاه نخواهد داشت ، اگر كسي در دلش كينه، بخل و حسد باشد، عشق هرگز بر دلش محمل نمی گردد ‌
بعد از طوفان وقتی که کشتی نوح بر زمین نشست و نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت: تو را بر من حقی است، می خواهم عوض تو را بدهم. نوح گفت: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آن چه حقی است؟ شیطان گفت: من فعلاً در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تکليف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم. الان به جهت ادای حق، تو را نصيحت می کنم. نوح ناراحت شد. خداوند وحی فرستاد که: ای نوح، سخن او را بشنو؛ اگرچه که فاسق است. نوح گفت: هرچه می خواهی بگو. پس شیطان گفت: ای نوح از سه خصلت احتراز کن: 1- تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و رانده شدم. 2- از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید. 3- از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد... 📙هزار و یک حکایت اخلاقی
از حسد بر حذر باش، كه در شأن تو نيست، و از بداخلاقى دورى كن، كه از سرشت تو نيست؛ زيرا تو به وسيله آن دو، جز به خودت ضرر نمى زنى، و هرگاه به خودت ضرر رساندى، دشمنت را از پرداختن به كار تو كفايت مى كنى؛ زيرا دشمنى تو با خودت، از دشمنى ديگرى زيان بارتر
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 📚روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه. روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند. گفتند: میوه ها را لقمان خورده است. خواجه از دست لقمان عصبانی شد. خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!» لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!» خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!» لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!» خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.» لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید! لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم. خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟» لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!» خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند. پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت! خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد. آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.
پروردگارا به من بینشی عطا کن که هیچ وقت خود را با دیگران مقایسه نکنم بر آنهایی که از من برتر هستند، حسد نورزم و بر آنها که پایین ترند، فخر نفروشم و برآنچه دارم قناعت کنم 🌼🍃 و همواره در این اندیشه باشم که از آنچه در حال حاضر هستم فراتر بروم...🌼🍃 " آمین"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛ _آقا این بسته نون چند؟ فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن! پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟!! توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛ _نه، نمیشه!! 💭 دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد! درونم چیزی فروریخت... هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم! یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود! به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون! پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم. 💭 پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه! چه حس قشنگی بود... .اون روز گذشت... شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ، با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛ ازم گُل میخری؟ با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟ گفت دو هزار تومن داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی! با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم! و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم... اشکال نداره، این یه گل رو مهمون من باش!! بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛ این یه گل رو مهمون من باش!! 💭 از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم! صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس تو بهترین نقطه ی شهر تهران بود، از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت اما یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی گل فروش دوست داشت یه گل مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت. الهي كه صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌