هدایت شده از کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#سلام_امام_زمانم🧡
🔅 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
🌱سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛
🌱سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
-----🌿
#مولایمن
🥀روزهای عمرمان
چه پرشتاب گذشت...
↻بیآنکه بدانیم و بفهمیم،
روزها و شب هایمان...
هفته و ماهمان...
↻⇦طی شد...
♡خوش آن اوقاتی که معطر به نام و یادتان بودیم..🥀
هدایت شده از همنشینی با خوبان 🗨
اگردختری حجابش رارعایٺڪند،
ۅ پسری غیرتش راحفظ ڪند،
وهرجوانی کھ نمازاولوقت
را درحدتوان شروعڪند؛
اگردستمبرسدسفارششرابھ مولایم امامحسین«؏»خواهمڪردو اورا دعامےکنم.
شهید حسین محرابی
شهیدانہ🌱
🔹️@h_khoban_ir
هدایت شده از 📌نبرد آخر(حوادث آخرالزّمان )
☫
💌 #ڪــلامشهـــید
🌷شهــید محــسن حججی:
عمریست شب و روزم را به عشق
#شـــــهادت گــذراندم و همــیشه
اعتـقادم این بوده و هست ڪه با
شــهادت به بالاترین درجه بندگی
مـــیرسم.
💟 @YekJoreMarefat
هدایت شده از 📌نبرد آخر(حوادث آخرالزّمان )
1_4907086584781733940.mp3
12.01M
🎵 فایـــݪ صــــوتۍ
🔹چرا خدا رو #بنـدگی میڪنیم؟
🔸 #هدف از بندگےکردن چیست؟
✅ اســـتاد دارســـتانۍ
👈 #قســـــمت_اول
💠 @YekJoreMarefat
در مسیر بندگی🌸
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم
آئینهام کن تا که حیران تو باشم
آزادهام امّا گرفتار تو هستم
خارم که خواهم در گلستان تو باشم
امام صادق علیه السّلام:
زماني كه انسان گناهي را مرتكب شود نقطه اي سياه در قلب و روح او ايجاد مي شود، اگر توبه كند پاك مي شود و اگر بر گناهان خود بيفزايد بر آن سياهي نيز افزوده مي شود تا جایی كه تمام قلب او را فرا گيرد که بعد از آن هيچ گاه رستگار نخواهد شد.
(بحارالانوار، ج 70، ص 327)
(شاعر: محسن عرب خالقی)
◈
✍ #سخــــن_بــــزرگان
🌷آیت الله شــوشــتری(ره):
فـلسفه خلقت انسان #مـــعرفت
خداست و راهِ وصول به معرفت
خدا هم عبادت و #بندگـی است.
📕غـــــم عشــق ص ۱۹
هدایت شده از طهارت نفس
22.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥راز عبور از رنج های زندگی و رسیدن به لذات بندگی" است.
💠 استاد پناهیان..
➫ @faghatkhoda1397
📚داستان کوتاه
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"