eitaa logo
مسجدامام حسن مجتبی (ع) محمدیه نایین
145 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
21 فایل
امام حسین (ع) می فرمایند: اهل مسجد زائران خدایند و بر صاحب خانه است که به زائرش هدیه دهد. 🚩کانال رسمی 🕌محله محمدیه،مسجد امام حسن مجتبی (ع) انعکاس فعالیت های مسجدامام حسن مجتبی(ع) 🏛 پایگاه بسیج المهدی(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
2.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبایی ببینید😍 سید علی و فرمانده شهیدمون💔 ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ @emamhsanmohammadyehmasjed ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر می‌خواهید عمر طولانی داشته باشید و رزق شما زیاد باشد 🔺این کار را بکنید ... 🌹حجت الاسلام عالی ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ @emamhsanmohammadyehmasjed ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
252.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خودم اینجا دلم در جمکران است بلب ذکر خوش صاحب زمان است زنیم برحضرتش دست توسل حرم میعادگاه عاشقان است اللهم عجل لولیک الفرج ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ @emamhsanmohammadyehmasjed ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🌸 راه حل صحیح موفقیت این است که اشتیاق شما به پیروزی ، ... بیشتر از ترس شما از شکست باشد 😎 ‌ @emamhsanmohammadyehmasjed
📣قابل توجه همشهریان گرامی 🩺برنامه حضور پزشکان متخصص 🗓 چهارشنبه ۷ آذرماه 🏨 پلی کلینیک تخصصی مادر 🔰🔰رزرو نوبت ساعت ۸ صبح از طریق سامانه تلفنی کلینیک ☎️۳۳۰۳۳۷۷۰☎️ بیماران عزیز پس از رزرو نوبت به کلینیک مادر واقع در بیمارستان (روبه روی فروشگاه فجر) مراجعه نمایند. @emamhsanmohammadyehmasjed
📚کشیش، طوفان و دخترکی آرام کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی‎رسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد. هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!" همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است." موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد." نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد. طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما همانند چوب‎پنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد، گویی هم‌اکنون به زمین برخورد می‎کند و از هم متلاشی می‎گردد. کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد. نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونه‎ای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بی‎صدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند؛ یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را می‎بست، و سپس می‎گشود و دیگربار به خواندن ادامه می‎داد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی می‎خواهد خستگی سفر را از تن براند؛ دیگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود. هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه می‎کرد، گویی طوفان مشت‎های گره کردهء خود را به بدنهء هواپیما می‎کوفت، یا می‎خواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب می‎کرد و دیگربار فرود می‎آورد. امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان می‎خورد و در آن آرامش بی‎مانند به خواندن کتابش ادامه می‎داد. کشیش ابداً نمی‎توانست باور کند؛ در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه می‎توانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان می‎گریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او می‎خواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند. دخترک به سادگی جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه می‎برد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است." گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب! @emamhsanmohammadyehmasjed
✨الهی به خداییت قسم هیچکس را ✨در ساحل طوفانی زندگی‌اش تنها ✨مگذار... ✨شبت در آرامش ‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌜🌘👇 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@emamhsanmohammadyehmasjed 🦋حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
🌸سلام صبح چهارشنبه تون بخیر 🌸پیشکش اول صبح ❣یک سلام گرم 🌸باعطر گل های بهشتی ❣از باغ آرامش 🌸و پر مهرخداست ❣امروزتان متبسم 🌸به نگاه مهربان خدا @emamhsanmohammadyehmasjed
☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۷ آذر ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 27 November 2024 قمری: الأربعاء، 25 جماد أول 1446 🕛به افق شرعی نایین اذان صبح[۵:۱۳] طلوع آفتاب[۶:۳۸] اذان ظهر[۱۱:۴۵] غروب آفتاب[۱۶:۵۲] اذان مغرب[۱۷:۱۱] نیمه شب شرعی[۲۳:۰۲] 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️18 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺25 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️34 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام 🌺35 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام @emamhsanmohammadyehmasjed
گشت های محله محور رضویون ۱۴۰۳/۰۹/۰۵ پایگاه مقاومت بسیج المهدی عج محله کرامت محمدیه @emamhsanmohammadyehmasjed
۞﴾﷽﴿۞ 💢گوهر اشک عزای تو به هرکس ندهند فاطمیه فصل عزای مادر. مراسم های فاطمیه امشب محمدیه. 📅چهارشنبه ۷آذرماه 🕌حسینیه عاشورگاه ساعت ۲۰ 🕌مسجد جامع محمدیه ساعت۱۹:۳۰ 🕌مسجد سید محمدیه ساعت ۲۰ 🕌حسینیه شیخ زین الدین ساعت۲۰:۴۵ @emamhsanmohammadyehmasjed
💔 یاصاحب الزمان عج بر گوشه سجاده این دل به خط عشق نوشتم من عاشق روی پسر فاطمه هستم یا_صاحب_الزمان_ادرکنی ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ @emamhsanmohammadyehmasjed ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯