eitaa logo
مسجدامام حسن مجتبی (ع) محمدیه نایین
145 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
21 فایل
امام حسین (ع) می فرمایند: اهل مسجد زائران خدایند و بر صاحب خانه است که به زائرش هدیه دهد. 🚩کانال رسمی 🕌محله محمدیه،مسجد امام حسن مجتبی (ع) انعکاس فعالیت های مسجدامام حسن مجتبی(ع) 🏛 پایگاه بسیج المهدی(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
الهی در دل ما جُز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جُز باران رحمت مبار. [خواجه عبدالله انصاری] 🌱 @emamhsanmohammadyehmasjed
『﷽』 یکی از کرامات حضرت رقیه(سلام‌الله‌علیها) یه‌بنده‌خدایی‌دختـر کوچیک‌داشـت‌ دخترش مریض‌بود بچـه‌اش‌فلـج‌بود💔 همه‌بهش‌گفتن‌نبـرش‌اونجا! گفت:نـه!میبرم‌اونجا‌خود‌حضـرت رقیـه(س)شفـاش‌میده دختـرشو‌بردش‌دمشـق‌حرم‌بی‌بی، خادم‌های‌حـرم‌میگفتن‌هر‌روز‌بچـه‌به‌بغل‌میومد زیـارت‌بعد‌چند‌روز‌یهـو‌می‌بینند‌اومده‌اما‌بچه باهاش‌نیست:)! باباهه‌شروع‌میکـنه‌به‌داد‌زدن داد‌میـزنه‌میگه: کی‌گفته‌تو‌جـواب‌میدی:). . . 💔 کی‌گفته‌تو‌شفـا‌میدی:) . . . مـن‌پاشدم‌‌اومدم‌حرمت‌همه‌گفتن‌نبرش‌گفتم‌نه! رقیه(س)دخترمو‌شفا‌میده:). . . 💔 الان‌بلیط‌گرفتم‌امـروز‌دارم‌بـر‌می‌گردم،آخه‌با‌چه رویی‌برگردم؟!💔 برگشت‌هتـل دید‌دخترش‌داره‌دوراتـاق‌میدوه‌و‌گریه‌می‌کنه بچه‌ای‌که‌فلـج‌بوده‌هااا! دختره‌به‌باباش‌میگه:چرا‌منـو‌ول‌کردی‌رفتی؟ باباهه‌میـگه:تو‌چطور‌میتونی‌راه‌بری‌عـزیـزبابا؟ دخـترش‌میگه:تو‌که‌رفتی‌تنهـا‌شدم‌ترسیدم خیلی‌گریـه‌کردم‌یهو‌یه‌دخـترکوچولو‌اومد گفت:چی‌شده؟ گفتم:بابام‌رفتـه‌تنهام‌می‌ترسم گفت:بابات‌الان‌میـاد‌بیا‌تا‌اون‌موقع‌باهـم‌بازی‌کنیم گفتم:من‌فلجـم‌نمـیتونم گفت:عیبـی‌نداره‌بـیا یهو‌دیدم‌می‌تونم‌راه‌بـرم‌باهـم‌کلی‌بازی‌کردیم🥺😍 قبل‌اینکه‌تـوبیای گفت:بابات‌داره‌میـاد‌من‌دیگه‌میرم ولی‌به‌بابات‌بگو‌دیگه‌سـرم‌داد‌نزنه🙂💔 کسی سر یتیم دادنمیزنه💔 @emamhsanmohammadyehmasjed
ازهرچےبگذریم ازحب‌حسین‌وڪربلاش‌نمیشه‌گذشت... 🕊-----------------❤️‍🩹------------------🕊 @emamhsanmohammadyehmasjed
🔞خطر اوّلین گناه! در بنی اسـرائیل عابدي به نام برصـیصا زندگی می کرد. مدت درازي عمر خود را به عبادت و بندگی گذرانده بود. کارش به جایی رسـیده بود که دیوانگان را با دعاي خویش شفا می داد. روزی زنی از خانواده اي بزرگ دیوانه شد. برادرانش او را به عبادتگاه برصیصا آوردند تا بر اثر دعاي او خوب شود. آنها خواهرشان را نزد برصیصا گذاشته و برگشتند. شیطان پیوسته برصیصا را وسوسه نمود و جمال زن را در نظرش جلوه می داد. زنی زیبا با مردی تنها بدون مانع؟ بالاخره شیطان کارش را کرد و برصیصا نتوانست خود را نگه دارد. زن از برصیصا آبستن شد. برصیصا فهمید که زن حامله شده. از ترس رسوایی، او را کشت و دفن نمود. شیطان پس از این پیشامد، ماجرا را به گوش برادران رساند و محل دفن خواهرشان را هم به آنان گفت. کم کم داستان پخش شد، تا به گوش سلطان شهر رسید. سلطان با عده اي پیش برصیصا رفت و از جریان جویا شد. برصیصا به همه ی کردار زشت خود اعتراف نمود. سلطان دستور داد او را به دار آویختند. همین که برصیصا بر چوبه دار بالا رفت، شیطان پیش او آمد و گفت: آن کسی که تو را به این مرحله خطرناك گرفتار نمود، من بودم. اینک نیز اگر نجات می خواهی، باید از من اطاعت کنی. برصیصا گفت: چه گونه اطاعت کنم؟ شیطان گفت: یک مرتبه در مقابل من سجده کن . برصیصا گفت: اکنون که بر فراز دار هستم، چگونه سجده کنم؟ شیطان گفت: من به یک اشاره ي تو به قصد سجده قناعت می کنم. برصـیصا با سـر اشاره به سـجده کرد و در آخرین لحظات زندگی با سجده بر شیطان کافر شد، و پس از چند دقیقه به دار آویخته شد. خداوند در آیه 16 و 17 سوره حشر اشاره به همین داستان می نماید: شیطان به انسان گفت: «کافر شو. اما هنگامی که کافر شـد، شیطان گفت: من از تو بیزارم، من خودم از ارباب عالمیان می ترسم.» سرانجام کار هر دو این شد، که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، و براي همیشه خواهند سوخت. این است کیفر ظالمان. 📗 داستانهای بحارالانوار، ج 9، ص 211 @emamhsanmohammadyehmasjed