✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✨انسان بودن
🌙زيادسخت نيست
✨کافيست مهرباني کني
🌙زبانت که نيش نداشته باشد
✨وکسي رانرنجاند
🌙همين انسانيت است!
✨وقتي براي همه خيربخواهي
🌙همين انسانيت است!
═══✿
@emamhsanmohammadyehmasjed
.
سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف
طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترست
اِعتقاد هــر کسی باشد برایش محتــرم
سیزده را دوست دارم زادروزِ حیدرست
@emamhsanmohammadyehmasjed
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیق
سیزده ات به در
دشمنات در به در
عمر خوشیات صد برابر🙂🧡
☘️گندم زار حنفش ۱۳ فروردین ۱۴۰۴☘️
@emamhsanmohammadyehmasjed
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیق
سیزده ات به در
دشمنات در به در
عمر خوشیات صد برابر🙂🧡
☘️گندم زار حنفش ۱۳ فروردین ۱۴۰۴☘️
@emamhsanmohammadyehmasjed
☘️عصر سیزدهم فروردین ۱۴۰۴
کوه کلیزه محمدیه
@emamhsanmohammadyehmasjed
هفت روز غم انگیز گذشت...
مرحومه مغفوره شادروان
فاطمه کاشفیان محمدی
جهت شادی روحش فاتحه مع الصلوات
🔗@emamhsanmohammadyehmasjed
📣قابل توجه همشهریان گرامی
🩺برنامه حضور پزشکان متخصص
🗓 پنجشنبه ۱۴ فرودین ماه ۱۴۰۴
🏨 پلی کلینیک تخصصی مادر
🔰🔰رزرو نوبت ساعت ۸ صبح از طریق سامانه تلفنی کلینیک
☎️۳۳۰۳۳۷۷۰☎️
@emamhsanmohammadyehmasjed
#داستانک
✌️ خیلی زیباست ...
لوئیز ردن زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم. وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست تا کمی خواربار به او بدهد. به نرمی گفت که شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
جان لانگ هاوس، صاحب مغازه با بی اعتنائی نیم نگاهی انداخت و محلش نگذاشت و با حالت بدی سعی کرد او را بیرون کند. زن نیازمند درحالی که اصرار می کرد گفت: آقا ... شما را به خدا قسم می دهم به محض اینکه بتوانم پولتان را می آورم.
جان گفت که نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: ببین این خانم چه می خواهد. خرید این خانم با من.
خوارو بار فروش گفت: لازم نیست. خودم می دهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت : اینجاست ...
جان گفت : لیست ات را بگذار روی ترازو ... به اندازه وزنش هرچه خواستی ببر...!
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت... همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پائین رفت... خواربار فروش باورش نمی شد... مشتری از سر رضایت خندید... مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد... کفه ترازو برابر نشد... آن قدر چیز گذاشت تا بالاخره کفه ها برابر شدند... در این وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است...
کاغذ لیست خرید نبود ...
دعای زن بود که نوشته بود:
"ای خدای عزیزم... تو از نیاز من باخبری... خودت آن را برآورده کن"
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
@emamhsanmohammadyehmasjed
741.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین راه برای آرامش شب
و ساختن فردایـی زیبا
این است که
قبل از خواب تصمیم بگیریم
فردا قلبی را شاد کنیم
تا شاهد لبخند زیبای خداوند باشیم
⭐️ شبتون پراز نگاه مهربون خدا
🌜🌘👇
@emamhsanmohammadyehmasjed
🦋حداقل برای☝️نفر ارسال کنید