فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ فقط در یک حالت جبهه انقلاب در انتخابات شکست خواهد خورد!
#استاد_شجاعی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
دوستان جریاناتی که این روزها داره اتفاق میوفته دقیقا مارو یاد داستان حضرت موسی وگوساله سامری می اندازه👌
بعد از شهادت شهید رئیسی و اون تشییع ملیونی ازین شهید بزرگوار دیگر حجت بر مردم تمام و راه تشخیص حق از باطل کاملا مشخص شد
بعداز چهل روز از شهادت رئیسی عزیز اینکه باز یک عده از مردم دچار فریب انتخاباتی شدند وبا پافشاری بر تعصبات قومیتی،وبهانه های آزادی حجاب و دسته بندیهای جناحی
به گزینه ی👇
نمیتوانم،نمیدانم،بلد نیستم رای دادند😐
ودردوردوم میخواهندرأی دهند.
هشیار باشیدو بدانید که وصیت تمام شهیدان شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم و شهید حاج قاسم عزیز پیروی از امر ولی فقیه بوده و اینکه در حساسترین زمان که امروز است ولی فقیه را تنها نگذاریم❤️
کاملا مشخصه امر رهبر ما انتخاب اصلح است و اگر کمی بصیرت داشته باشیم شناخت اصلح کار دشواری نیست..
سامریها و گروهشان در تدارک فتنه سازی سال ۸۸ هستند نقشه همان نقشه وترفندو حیله همانست فقط افراد دیگری را جایگزین کرده اند ( مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود)
بدانید شما در قبال هر رای خود در پیشگاه خداوند متعال وقطره قطره خون 🩸 شهدای عزیز مسئولید وباید پاسخگو باشید فارغ از هر جناح ودسته بندی سیاسی،تعصبات قومی قبیله ای وبا شناخت کامل اصلح را انتخاب کنید وبه فردمورد نظر رای بدهید اجرتان باشهدا🌿✨
لطفا این پیام را نشر دهید☘
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصھ_دلبࢪی
#قسمت_پنجاهویکم
تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل رباب!
سعی می کردم خیلی ناله و ضجه نزنم.
می دانستم اگر بی تابی ام را بییند ، بیشتربه اوسخت می گذرد وهمه را می ریختم درخودم.
بردیمش قطعه نونهالان..
خودش رفت پایین قبر.
کفن بچه را سردست گرفته بود وخیلی بی تابی می کرد😢
شروع کرد به روضه خواندن.
همه به حال او و روضه هایش می سوختند💔
حاج اقا مهدوی نژاد وسط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد.
بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی امد.
کسی جرئت نداشت بهش بگوید بیا بیرون.
یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد.
پدرش رفت و گفت:((دیگه بسه!))
فایده نداشت، من هم رفتم و بهش التماس کردم ، صدقه سر روضه های امام حسین(ع) بود که زود به خود آمدیم، چیز دیگری نمیتوانست این موضوع را جمع کند.
برای سنگ قبر امیرمحمد ، خودش شعر گفت:
ارباب من حسین
داغی بده که حس کنم تورا
داغ لب ترک ترک اصغر تورا
طفلم فدای روضه صدپاره اصغرت
داغی بده که حس کنم آن ماتم تورا
از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم.
زیاد پیش میآمد که باید سرم میزدم😣
من را میبرد درمانگاه نزدیک خانهمان.
میگفتند:« فقط خانم ها میتوانند همراه باشند»
درمانگاه سپاه بود و زنانه و مردانهاش جدا
راه نمیدادند بیاید داخل.
کَلکَل میکرد و دادوفریاد راه میانداخت🤦🏻♀
بهش میگفتم:حالا اگه تو بیایی داخل ، سرم زودتر تموم میشه؟
میگفت:نمیتونم یه ساعت بدون تو سر کنم!😢
آنقدر با پرستارها بحث کرده بود که هروقت میرفتیم ، اجازه میدادند ایشان هم بیاید داخل ..
هرروز صبح قبل از رفتن سرکار، یک لیوان شربت عسل درست میکرد، میگذاشت کنار تخت من و میرفت.
برایم سوال بود که این آدم در ماموریت هایش چطور دوام میآورد ، از بس که بند من بود.
در مهمانی هایی که میرفتیم ، چون خانم ها و آقایان جدا بودند ، همهاش پیام میداد یا تک زنگ میزد🤦🏻♀
جایی مینشست که بتواند من را ببیند😁
با اشاره میگفت کنار چه کسی بنشینم ، با کی سر حرف را باز کنم و با کی دوست شوم🤦🏻♀
گاهی آن قدر تک زنگ و پیام هایش زیاد میشد که جلوی جمع خندهام میگرفت😂
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍجعغرۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصھ_دلبࢪی
#قسمت_پنجاهودوم
نمیدانستم چه نقشهای در سرش دارد..
کلی آسمان ریسمان به هم بافت که داعش سوریه را اشغال کرده😱
و دارد یکییکی اصحاب و یاران اهلبیت ع را نبش قبر می کند!
میخواهد حرم ها را ویران کند با آب و تاب هم تعریف میکرد.
خوب که تنورش داغ شد در یک جمله گفت منم میخوام برم!
نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم خب برو 😊
فقط پرسیدم چند روز طول میکشد؟!
گفت نهایتاً چهل و پنج روز..
از بس شوق و ذوق داشت ، من هم به وجد آمده بودم دور خانه راه افتاده بودم😂
و مثل کمیته جستجوی مفقودین دنبال خوراک میگشتم و هرچه دم دستم میرسید در کولهاش جاسازی میکردم..
از نان خشک و نبات حاجی بادام شیرینی یزدی گرفته تا نسکافه و پاستیل😋😋
تازه مادرم هم چیزهایی را به زور جا میداد 😂
پسته و نبات را لای لباسهایش پیچید و می خندید😅
ذکر و خیر چند تن از رفقایش را کشید وسط و گفت با هم اینا رو میخوریم😂
یکی شان را مسخره کرد که
که مثل لودر هرچی بذاری جلوش می بلعه😂
دستش رو گرفتم و نگاهش کردم..
چشمانش از خوشحالی برق میزد.
با شوخی و خنده بهش گفتم طوری با ولع داری جمع میکنی که داره به سوریه حسودیم میشه😢
وقتی لباسهای نظامی و پوتینش را می گذاشت داخل کوله سعی کردم لحنم را طوری که کمی حالت اعتراض به خود بگیرد کنم :
بهش گفتم اونجا خیلی خوش میگذره یا اینجا خیلی بد گذشته که اینقدر ذوق مرگی😐😂
انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن:
« ما بیخیال مرقد زینب نمیشویم/ روی تمام سینه زنانت حساب کن!»
تا اعزامش چند روز بیشتر طول نکشید.
یک روز خبر داد که کمکم باید بارو بنه اش را ببندد..
همان روز هم بهم زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه ..
هیچوقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند😳
حالتی شبیه کلاغ پر بود🤦🏻♀
بهش گفتم خب حالا توام خیال راحت جا نمیمونی..
فقط یادم هست که پرسیدم کی برمی گردید؟! چند روز میشه؟!
یهو نری یادت بره اینجا زنی هم داشتی ها😅
دلم میخواست همراهش می رفتم تا پای پرواز اما جلوی همکارانش خجالت میکشیدم ..
خداحافظی کرد و رفت..
دلم نمیآمد در را پشت سرش ببندم نمیخواستم باور کنم که رفت😭
خنده روی صورتم خشکید..
هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد ..
برای خندههایش ، برای دیوانه بازیهایش ، برای گریههایش ،
برای روضه خواندن هایش😔
صدای زنگ موبایلم بلند شد..
محمدحسین بود😍 جواب دادم ..
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍجعفرۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
🔴 سالروز آزادسازی شهر مهران گرامی باد
🔹۱۰ تیرماه مصادف با آغاز عملیات کربلای یک و آزادسازی شهر مهران ایلام در سال ۱۳۶۵ از اشغال نیروهای رژیم بعثی است. در این عملیات رزمندگان اسلام، ۱۲۱۰ نفر از نیروهای دشمن اسیر شدند.
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
شهید همت:
🌿 ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
#شبتون_شهدایی
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست.
سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد...
ز چشم گرم تو خورشید،نور میگیرد
چو مِهرِ روی تو بر شام تار میریزد...
به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین
نسیم عشق، گل انتظار میریزد...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء 🍃
روزمان راباسلام و #توسل به شهدا #بیمه کنیم.
سلام برشهداییکه مردانه جنگیدندتاما امروز در آرامش وامنیت کامل زندگی کنیم.
رزقامروزراازاینشهیدبزرگواربگیریم👇
امروزهرچی کارخیراز دستمون برمیاد ازطرف رفیق شهیدمون ﴿#ابراهیمرجایی ﴾
برای امام زمان جانمون انجام میدیم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌷🕊
#طلبه_بسیجی_شهید_ابراهیم_رجایی
تولد ۲۲ فروردین ۱۳۴۳ گناباد خراسان رضوی
شهادت ۱۲ اسفند ۱۳۶۰ تنگه چزابه - خوزستان
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ آري؛ منطق شهيد منطق ديگر است. منطق شهيد سوختن و روشن کردن است
✅ منطق شهید حل شدن و جذب شدن است در جامعه، براي احياي مردم، مخصوصاً مردمي كه تحت تأثير خون قرار ميگيرند و كلمه ديگري نميتواند جاي كلمه شهيد را بگيرد. حال ببينيم خون شهيد چه ميكند
✅ همیشه در راه و خط رهبر حركت كنيد. مبادا شما را از اين راه مقدس منحرف كنند؛ اگر خداي نخواسته از اين راه منحرف شديم، ايمان خود را از دست دادهايم و اگر ايمان خود را از دست داديم، سلاح خود را از دست دادهايم؛ زيرا كه سلاح ما ايمان است و پيروزي در گرو ايمان شما است
✅ بايد در راه مقدس اسلام همه با هم بكوشيم وراه شهيدان را ادامه بدهيم تا به پيروزي كامل رسيم
✅ برادران، آنهايي كه رفتند كار حسيني كردندوشماكه مانديد، بايد كار زينبي بكنيد.
✅ بايد مـن وتـواي بـرادر جـان، براي حـفظ ميهن عزيزمان ايران و براي زنده نگهداشتن اسلام وقرآن،پشـت هـم وهـمپيمـان با هم باشیم
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلیازصلوات به نیابت ازامامشهدا،شهدایی که امروز سالگردشهادتشان میباشدواین شهیدوالامقام هدیه میکنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امیدنگاهی ازجانب پُرمهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
💠وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ
🌳جنگل داشت نابود میشد
🗳ولی درخت ها هنوز به تبر رأى مى دادن
🪓چون تبر، درخت ها رو قانع کرده بود که دستهاش چوبی هست؛ پس از خودشونه
👈🏻فرق هست بین
نامزد عوام و رئیس جمهور عامه...
نشرحداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله ناصری
🔸اصرار در توسل به امام زمان عجل الله فرجه...
🔴 روز مباهله از روزهای ویژه برای دعای #فرج
🔹 روز بیست و چهارم ذی الحجه، روز مباهله است؛ این روز از روزهای ویژه ی #استجابت_دعا است.
🔹 برای این روز، دعای مخصوصی از امام باقر علیه السّلام وارد شده که دربارهاش فرموده است:
🔸 «مرا هر حاجت که عارض میشود این دعا را میخوانم، و بعد از آن حاجت خود را میطلبم و البتّه مستجاب میگردد.» و آن دعائی شبیه دعای سحر ماه رمضان است که در زاد المعاد ذکر شده است.
📚 اقبال الاعمال ص ۵۱۷
#مباهله
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصھ_دلبࢪی
#قسمت_پنجاهوسوم
گفت دلم برات تنگ شده..😢
تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد..
حتی پای پرواز که میگفت الان سوار میشم و اون گوشی رو خاموش میکنم..
میگفت میخوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم..
منم دلم میخواست با او حرف بزنم 😍
شده بودم مثل آدمهایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند😔
میترسیدم به این زودیها صدایش را نشنوم ..
دلم نمیآمد گوشی را قطع کنم .
گذاشتم خودش قطع کند!
انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلکهایم را محکم چسبیده و زل زده بودم به اسمش ..
شب اولی که نبود دلم میخواست باشد و خروپف کند..
نمیگذاشتم بخوابد باید اول من خوابم میبرد بعد او..
حتی شبهایی که خسته و کوفته تازه از مأموریت برمیگشت😢
تا صبح مدام گوشی را نگاه کردم تا نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم ..
مرتب از این پهلو به آن پهلو میشدم!
صبح از دمشق زنگ زد و کددار صحبت میکرد و نمیفهمیدم منظورش از این حرفها چیست..
خیلی تلگرافی حرف زد!
آنتن نمیداد چند دفعه قطع و وصل شد😕
بدیاش این بود که باید چشم انتظار مینشستم تا دوباره خودش زنگ بزند .
بعضی وقتا باید چند بار تماس میگرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم😍
بعد از بیست دقیقه قطع می شد باید دوباره زنگ می زد😭
روزهایی میشد که سه چهار تا بسته ای حرفمان طول بکشد..
اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامکهایی ردوبدل میکردیم 😁😍
تلگرام که آمد خیلی بهتر شد ..
حرفهایمان را ضبطشده میفرستادیم برای هم!
اینطوری بیشتر صدای همدیگر را میشنیدیم😍
و بهتر میشد احساساتمان را به هم نشان بدهیم..
چهل پنج روز سفر اول ، شد شصت و سه روز😢
دندانهایش پوسیده بود..
رفت پیش داییش دندانپزشکی . داییش گفت چرا مسواک نمیزنی🤨
گفت جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمیشه توقع دارین مسواک بزنم؟
اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه ی غذایی خوششان نمیآمد و ناز میکردن میگفت ناشکری نکنید😅
مردم اونجا تو وضعیت سخت زندگی می کنن...
بعد از سفر اول بعضی ها از او میپرسیدند که توهم قسی القلب شدی و آدم کشتی ؟😐
میگفت چه ربطی به قساوت قلب دارد کسی که قصد دارد به حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها تجاوز کند همان بهتر که کشته بشه 😌
بعضی میپرسیدند چند نفرشونو کشتی؟!
میگفت ماکه نمی کشیم مافقط برای آموزش میریم!
اینکه داشت از حرم آل الله دفاع میکرد و کمکم به آرزوهایش می رسید خیلی برایش لذتبخش بود .. خیلی عاطفی بود😄
بعضی وقتها میگفتم تو اگه نویسنده بشی کتابات پرفروش میشن😁🤩
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍجعفرۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصهدلبری
#قسمت_پنجاهوچهارم
میگفتم:(( حیف که نوشتهها را جمع نمیکنی وگرنه وقتی شهید بشی توی قد و قواره آوینی شناخته میشوی))😂😉
با کلمات خیلی خوب بازی میکرد..
هر دفعه بین وسایل شخصی دوتا عکس های من را با خودش میبرد..
یکی پرسنلی یکی را هم خودش گرفته و چاپ می کرد😁
در ماموریت آخری با گوشی عکس از عکس ها میگرفت و با تلگرام می فرستاد. می گفتم :((چرا برای خودم فرستادی؟؟))
می گفت :((میخوام رو گوشی هم عکست رو داشته باشم))☺️
هر موقع بی مقدمه یا بد موقع پیام میداد میفهمیدم سرش شلوغ است.
گوشی از دستم جدا نمیشد بیست و چهارساعته نگاهم روی صفحهاش بود😢
مثل معتادها هرچند دقیقه یکبار تلگرام رو نگاه میکردم ببینم وصل شده است یا نه☹️
زیاد از من عکس و فیلم میگرفت..
خیلی هایش را که اصلاً متوجه نمیشدم😊 یکدفعه برایم میفرستاد😁
عکس سفرهایمان را میفرستاد که یادش بخیر پارسال همین موقع😍😉
فکر اینکه برای چه کاری رفته است مرا آرام و دوری را برایم تحملپذیر میکرد.
گاهی به او میگفتم شاید تو و دیگران فکر می کنین من الان خونه پدرم هستم و خیلی هم خوش میگذره 😕
ولی این طور نیست هیجا خونه خود آدم نمیشود....😔
هیچوقت از کارش نمیگفت🤭
در خانهام همینطور خیلی که سماجت میکردم چیزهایی میگفت ولی سفارش میکرد به کسی چیزی نگو حتی به پدر و مادرت🤭🤭👌
البته بعدا رگ خوابش دستم آمد کلک سوار کردم..
بعد از اینکه اطلاعات را لو میداد خودم را طبیعی جلوه میدادم و متوجه نمیشد 😁
با این ترفند خیلی از چیزها دستم می آمد😁
حتی در مهمانیهایی که با خانوادههای همکارانش دور هم بودیم ، بازم لام تا کام حرفی نمیزدم ..
میدانست هر یک کلمه ای که درج کنم ، سریع به گوش هم میرسد و تهش برمی گردد به خودم.
کار حضرت فیل بود این حرف ها را در دلم بند کنم ، اما به سختی اش می ارزید.
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍجعفرۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
مداحی آنلاین - از مباهله تا عاشورا؛ - مقام معظم رهبری.mp3
2.76M
💠 از #مباهله تا #عاشورا
🎙مقام معظم رهبری👆
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
#امام_زمان
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯