برکات تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها
التماس دعا
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ درخواست حجتالاسلام حسینی قمی از انتشار این کلیپ به کل دنیا و شریک شدن در ثواب آن
#تسبیحات_حضرت_زهراسلاماللهعلیها
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
⚠️دنیا تو را از #نماز باز ندارد
امیرالمؤمنین عليه السلام:
🍃هيچ عملى نزد خداوند، محبوب تر♡ از نماز نيست، پس هيچ كار دنيايى شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد.
لَيْسَ عَمَلٌ اَحَبَّ اِلَى الله عَزَّوَجَلَّ مِنَ الصَّلاةِ، فَلا يَشْغَلَنَّكُمْ عَنْ اَوقاتِها شَىْءٌ مِنْ اُمورِ الدُّنيا
📙خصال ص ۶۲۱/۱۰
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴#روزشمار_غدیر
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
12.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴#روزشمار_غدیر
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
#خودسازیبهسبکشهدا
خواهرانوبرادران
سعیکنیدسربهزیرباشید
اگربانامحرمزیادوبیدلیلصحبت
کنیدحیاوعفتازدستمیرود..
#شھیدهادیذوالفقاری
#یادشهداکمترازشهادتنیست
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊
یادت باشه ....
شهادتاتفاقینیست!
#شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی
#یادشهداکمترازشهادتنیست
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊
زندگینامه حاج یونس زنگی آبادی:
حاج یونس به روایت همسرش
قسمت هفتم
مصطفی که به دنیا آمد ،حاج یونس تا روز یازدھم تولد مصطفی ماند و بعد به جبھه رفت .فاطمه را که خدا به ما داد ،حاج یونس
به شدت زخمی شده و در بیمارستان بود .در این دوران وقتی حاج یونس در خانه بود ،نمی گذاشت که مادر من یا مادر حاج یونس
لباس ھای من یا لباس ھای بچه را بشوید ولباسھای خودش را ھم قایم می کرد و شبھا موقعی که ھمه خوابیده بودند ،می شست
.صبح ھم که بلند میشدیم ،میدیدیم که لباسھا روی بند پھن شده است .وقتی ھم که مادرم ناراحت می شد ؛با مھربانی به مادرم
میگفت : -خاله جان ،وظیفه من است .زن من است .این بچه من است .شما چرا بایداذیت شوید ؟!
صبح زود و بعد از نماز ھم مشغول شستن ظرفھا می شد .یک بار مادرم از او خواھش کرد که این کار را نکند ؛اما حاج یونس
جواب داد: خاله جان ؛من که ھیچ وقت نیستم .لا اقل بگذارید این چند روزی که می آیم ؛کمی کمک کنم .
وقتی که به مرخصی می آمد ،تمام امکاناتی را که ما احتیاج داشتیم ؛تھیه می کرد
می گفت ،من که نیستم ،زن من یک کیلو گوشت
ھم نمی گیرد که بچھ ھا بخورند .خودش می رفت و چیزھایی که لازم داشتیم ،تھیه می کرد و می آورد . روز تولد مصطفی که حاج
یونس می خواست به جبھه برود ؛گفت :مصطفی را آماده کن که باید برویم .
پرسیدم :کجا ؟
گفت : با خودم عھد کرده ام که مصطفی را قبل از ھر جایی به زیارت ببرم !
به ھمین خاطر ،برای زیارت امامزاده
حسین به جوپار رفتیم .
پس از زیارت امامزاده حسین ،حاج یونس خیلی خوشحال بود و با شور و نشاط عجیبی می گفت :
حالا خیال من راحت شد .
کاری را که باید انجام می دادم؛ الحمد الله انجام دادم .در اولین روزھای زندگی مصطفی ؛او را به زیارت
بردیم ک انشا االله مھر و محبت اھل بیت در دلش جا بگیرد .
حاج یونس خودش ھم عاشق زیارت بود .از ھر موقعیتی که به دست می آورد و امکان زیارت وجود داشت ،استفاده می کرد .
یک بار که به مرخصی آمده بود گفت :من پنج روز مرخصی دارم .می خواھم برای زیارت به مشھد بروم .اگر شما می آیید که با
ھم می رویم ؛اگر نمی آیید ،من ٢یا ٣خانواده شھید بر می دارم و برای زیارت می برم .
من دیدم کھ ھمین پنج روز ھم از دست می رود و حاج یونس به جبھه بر می گردد ،گفتم چرا نیاییم ؟حتما می آییم !
آن شب کھ در کاظم آباد مھمان بودیم ،صاحبخانه آمد و گفت: یالا بلند شوید که می خواھیم برویم مشھد ؛حاج یونس باسید محمد
تھامی برنامه ریزی کرده بودند .
من فاطمه را برداشتم و بیرون آمدم .جلوی در دیدم که سید محمد تھامی برای آماده کردن خانواده اش به زرند می رود .
حاج یونس ھم گفت :ما ھم به زنگی آباد می رویم و آماده می شویم .
اتفاقا من دندانم را کشیده بودم و جایش خیلی درد می کرد .به حاج یونس گفتم : حاجی ،من جای دندانم خیلی درد می کند .دو تا
بچه کوچک را چطور در این سرما بر داریم و برویم ؟ حاج یونس گفت اگر نمی خواھی نیا من می روم و ٢یا ٣ خانواده شھید بر
می دارم و می رویم .
بناچار راه افتادم.؛وسایل لازم را خیلی تند آماده کردم . و ساعت نه
از جاده زنگی آباد به مقصد مشھد به راه افتادیم .
از شب تا صبح ،ھمین طور حرکت می کرد ،از درد درعذاب بودم .وقتی به فردوس رسیدیم ؛حاج یونس گفت : - عیال من دندانش
درد می کند .امروز تا عصر در مسجد می مانیم تا دندانش خوب شود ؛بعد به مشھد می رویم .بعد رفت و چند دقیقه بعد با ظرفی که
ده پانزده کیلو شیر گاو داشت ،برگشت .تا عصر شیر را می جوشاند و به من اصرار می کرد که آن را بخورم .
خدا شاھد است وقتی به مشھد رسیدیم ،دیگر دردی نداشتم و جای دندانی که کشیدم کاملاخوب شده بود.
پنج روزی که در مشھد بودیم ،توفیق داشتیم که ھر روز به زیارت برویم.
حاج یونس،مصطفی را که کوچک بود ،روی شانه اش
می گذاشت و مرتب با او بازی می کرد و حرف می زد .ما ھم بطور کامل به زیارت می رفتیم .
در سالھای زندگی مشترکمان ،من ھیچ گاه از حاج یونس نشنیدم که از موقعیت خودش در جنگ بگوید .یک بار از او پرسیدم :
حاج یونس ،تودر لشکر چکاره ای ؟از من که می پرسند حاج یونس چکاره است ،من خودم ھم نمی دانم چه جوابی بدھم ؟
حاج
یونس گفت : - بگو شوھر من سرباز امام زمان است.
ھیچ وقت من ازخودش نشنیدم که اواز فرماندھان لشکر است .
البته وقتی که زخمی می شد و در بیمارستان بستری بود ،از افرادی که برای ملاقات او می آمدند ،می توانستم بفھمم که او ھم
نقش مھمی درجنگ دارد ؛اما معمولا برای اینکه توجه ما را از مجروحیت خود دور کند ،شوخی می کرد و سعی می کرد مسئله را
خیلی کوچک جلو دھد . وقتی که زخمی می شد ،میگفت:
«به من برسید که زودترخوب بشوم و به جبھه برگردم .»
یک بار که زخمی شده بود حاج قاسم سلیمانی برای عیادتش آمده بود. حاج یونس ھم تا حاج قاسم را دید ،شروع به اعتراض
کرد و گفت:..
ادامه دارد...
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯