eitaa logo
امامزادگان عشق 🌷
4.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
2 فایل
رزقت‌روازشهدابگیر😍شمابه‌مهمانی‌لاله‌هادعوت شدی ازقافله‌ی‌شهداجانمونی‌رفیق🙂اینجادورهمیم برای شهیدانه زیستن ادمین @Sadat_Yas کپی مطالب فقط برای کسانی که عضوکانال هستندجایزاست اونم باصلوات برای سلامتی امام زمان عج‌ ودعای خیر کپی بنروریپ ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این که گناه نیست 66.mp3
3.72M
66 ✴️هرچی بیشتر، خودتُ می شناسی؛ از انتخاب ها، ارتباطات، افکار و رفتارهای اشتباه، بیشتر درامان میمونی! 📚برو دنبال خودشناسی... کوتاهی هات، یه خیانت بزرگه ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊 زندگینامه حاج یونس زنگی آبادی: حاج یونس به روایت همسرش قسمت دهم حاج حسین مختار آبادی گفت :حاجی زخمی شده ؛آورده اند اش کرمان . یکھو دلم ریخت .قبل از شھادتش بارھا گفته بود :اگر کسی آمد و گفت :که من زخمی شده ام و مرا به کرمان آورده اند ،شما بدانید که من شھید شده ام . به حاج حسین گفتم :پس حاجی شھید شده ؟ حاج حسین گفت :نه علی شفیعی شھید شده . گفتم حاجی ھم شھید شده . گفت :نه علی اکبر یزدانی شھید شده . من دیگر عکس العملی نشان ندادم . به خانه بر گشتم ،کنار شیر آب رفتم و سرم را انداختم پایین .اشک از چشمانم سرازیر شده بود .نمی دانم چقدر گذشت که یک ماشین جلوی در نگه داشت و خانمی از آن پایین آمد ومادرم بنا کرد گریه کردن و زدن خودش .فریاد می زد : حاجی شھید شده حتما حاجی شھید شده . آن خانم می گفت :ن زخمی شده .ما آمده ایم شماراببریم پیش حاج یونس وراست می‌گفتند می‌خواستند ما را پیش حاجی ببرند. ساعت نه شب بود که ما را به ستاد معراج شھدا بردند .ما را برای دیدن جنازه حاج یونس بردند .وقتی به معراج شھدا رفتیم، دیدیم تابوت حاج یونس را بر عکس تابوتھای دیگر گذاشته اند .روی جنازه را که باز کردند ،به جای سر حاجی ،پاھایش بود .من پارچه را کنار زدم .پاھای حاج یونس بود .ھمیشه به شوخی به من می گفت : ھر وقت که من شھید شدم ،اگر سر نداشتم که ھیچی !اگر سر داشتم ،می آیی مرا می بینی ،دستی روی سر من می کشی !بعد ھم یک عکس ازمن بردار وپیش خودت نگه دار ! اما نگذاشتند که من سر حاجی را ببینم .فردایش فھمیدم که حاجی سروصورت نداشت .من ھم دست کشیدم روی پاھای حاجی. مصطفی پسرم ،ھم بود می دانید که چشمھایش ضعیف است .دست کشیدم روی پاھای پدرش و کشیدم به صورت و چشمھای مصطفی .فاطمه ھم بود .عقلش نمی رسید که پاھای پدرش را ببوسد .کوچک بود .دستھایم را کشیدم روی پاھای حاجی و کشیدم روی دست و صورت بچه ھام .خودم ھم پاھایش را بوسیدم . او به آرزویش رسیده بود او ھمیشه می گفت : خدایا ،اگر من توفیق شھادت داشتم ،دوست دارم مثل امام حسین شھید بشوم ! یک روز وقتی که فاطمه ھفت ماھه بود ؛از من پرسید فاطمه چند ماھه است ؟ گفتم :ھفت ماھه . لبخندی زد و گفت :خوب است .وقتی من شھید شدم ،به راه می افتد .از این طرف خاکم راه می افتد آن طرف و از آن طرف به این طرف . ھمین طور شد .صبح روز ھفتم حاجی بود که فاطمه بنا کرد راه رفتن .سر مزار حاجی در گلزار شھدا ،ھمان طور که حاج یونس گفته بود ،یک جا نمی ایستاد .دائم سر قبر از این طرف به آن طرف می رفت . بعد از مراسم ھفتم حاج یونس ،من به سختی مریض شدم .آنقدر بی حوصله بودم که در حیاط و زیر آفتاب نشسته بودم وحال آوردن یک زیر انداز را نداشتم .روی تکه مقوایی نشسته بودم که خوابم برد .در خواب دیدم که حاج یونس آمد .پرسید :چطوری ؟ گفتم :مریضم .به جان خودت به سختی مریضم . حاج یونس ،در یک کمپوت را باز کرد و گفت :بلند شو آب این کمپوت را بخور حالت خوب می شود . من به سختی بلند شدم آب کمپوت را سر کشیدم . شاید ده دقیقه نشد از خواب پریدم .احساس کردم خوب خوب شده ام .مادر حاج یونس گفت :خاله ،چطوری؟ نا راحتی؟ توی خواب داشتی حرف می زدی ! بنا کردم به گریه کردن .ماجرای خواب را گفتم .بعد بلند شدم و بدون کوچکترین کسالتی ،کار ھایم را انجام دادم . یک بار ھم از اینکه مصطفی تخته کلاس را درست نمی‌دید ،ناراحت بودم . غصه می خوردم ،شبی ،ھمان اتاق قدیمی را که حاج یونس و خاله ام در آن زندگی می کردند ،در خواب دیدم .اتاق تاریک بود. یکدفعه انگار در اتاق چراغی روشن شد .پیش خودم گفتم :خدا کند حاج یونس باشد .ھمان لحظه ،حاج یونس از پشت پرده بیرون آمد و گفت :چی گفتی ؟ گفتم :پیش خودم گفتم :خدا کند حاج یونس باشد . حاج یونس گفت من ھمین جا ھستم .من ھمیشه پیش شما ھستم .اما امروز چه فکر ھایی داشتی ؟چه می گفتی ؟ تو زیادی جوش نزن .مصطفی بچه ماست .بنده خداست . یادم ھست که یک وقت ھم مصطفی را با حاج یونس پیش دکتر عماد بردیم .دکتر گفت :چون شما فامیل ھستید ،بچه ھایتان از نظر ژنتیکی مشکل خواھند داشت .باید پیش متخصص به تھران بروید . من آن موقع فاطمه راباردار بودم .تا زنگی آباد گریه کردم .حاج یونس آن وقت ھم می گفت : چرا گریه می کنی زن؟! بچه ماست ،بنده خداست .تو برای چی زیادی جوش می زنی .شاید ا ین بچه مثل مصطفی نشود .ھر چه خدا بخواھد ھمان می شود .ما اگر می دانستیم که باید به تھران برویم ،خب آن موقع ھم می رفتیم .توکل به خدا کن ! تا به حال نشده که ما مشکلی داشته باشیم و حاجی را در خواب نبینیم .حاجی می آید و مشکل ما را حل می کند . ادامه دارد... ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊 در وصیتنامه اش نوشته بود: من کجا و شهدا کجا خجالت میڪشم مانند شهدا وصیت ڪنم من ریزه خوار سفره آنها هم نیستم ! ‌ ‌‌شهید دهه هفتادی ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
🌷🕊 به یاد رزمنده‌ هایی که در فرصت بسیار کوتاه از شدت بی‌خوابی در سنگرهای انفرادی و تکیه بر دیوار استراحت می‌کردند، تا باری دیگر خود را برای «جنگ، جنگ تا پیروزی» آماده کنند... شبــــتون شهــــدایی ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست. سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس تو کیستی که ز دستت بهار می‌ریزد بهار در قدمت برگ و بار می‌ریزد... ز چشم گرم تو خورشید،نور می‌گیرد چو مِهرِ روی تو بر شام تار می‌ریزد... به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین نسیم عشق، گل انتظار می‌ریزد... ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 📝 هر کشوری در دنیا برای معرفی قهرمانان خودش به دنیا تا جایی که ظرفیت داره هزینه می‌کنه؛ وقتی ما شهدایی داریم که در تمام ابعاد زندگی می‌توانند الگوی جوانان باشند چرا در این زمینه کم کاری داریم؟ 🌷به فرموده رهبرمعظم انقلاب ما بالاتر از شهدا هیچ قهرمانی در کشور نداریم. ╭🌷🕊 ┅────────┅╮ @emamzadeganeshgh ╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯