eitaa logo
کوی جانان صاحب الزمان علیه السلام
531 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
433 فایل
یا صاحب الزمان آمده ام کو به کو، تا که رسم به کوی تو ای کرم از تو جلوه گر، مرانیم ز کوی خود جهت پاسخ گویی 👇 09106195811 —@AhmadyHamID نقل مطالب کانال با ذکر صلوات جایز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بز رسول خدا سلام بر فرزندان رسول خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دکتر حمید نادری
دیگر این نوکر تو گریه کن سابق نیست پای بر دیده نِه و چشم مرا زمزم کن ✨السلام علیک یا حجه الله فی ارضه @hamidnaderighahfarokhi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات ابو الحسن ضرّاب اصفهانى که شیخ طوسى و سیّد ابن طاووس آن را در اعمال عصر روز جمعه آورده اند ؛سیّد ابن طاووس فرموده: این صلوات از مولاى ما حضرت مهدى (عج) روایت شده و حتى اگر تعقیب روز جمعه را به جهت، عذرى نتوانستى بخوانى، هرگز این صلوات را ترك نكن به جهت امرى كه خدا جل جلاله ما را به آن آگاه نموده است
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐شادی ارواح مطهر شهدا صلوات💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زائرین حرم امامزاده عزیز الله علیه السلام نائب الزیاره باشید. التماس دعا
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷 🌹 🌹 خدایا ، کوله باری از گناهان گذشته بر پشتم سنگینی می کند اگر تو بارم را سبک نکنی هیچگاه به مقصد نمی رسم و اگرتو گناهم را نبخشی و از خطاهایم چشم پوشی نکنی بدبختم ، من جان ناقابلم را در راه تو فدا می کنم ، آنرا کفاره گناهانم قرار بده و گناهانم را ببخش 🕊 🕊 🌹 🌹 ✋ ✋ 🌺 🌺 🌷🕊💐🌹💐🕊🌷🕊💐🌸🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 وقتی پدرها اینطور باشند، خدا چگونه خواهد بود؟ فوق العاده زیبا ✍️ بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟ وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدی!!! همیشه ازم انتقاد میکرد، بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن، حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود. تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم. ◽️امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم! اگر قبول شدم این خونه کسل کننده، این دارالمجانین رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم بزنم بیرون! داشتم گرده های خاک را از روی کتفم دور می‌کردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت: مثبت اندیش باش و خودت رو باور کن، از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست، مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه! ◽️ اسنپ گرفتم؛از خونه بسرعت خارج شدم و بطرف شرکت رفتم، به دربانی شرکت رسیدم. خیلی تعجب کردم! هیچ دربان و نگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما! به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده اگه کسی بهش بخوره میشکنه. یاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!! همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد می‌شدم که دیدم راهروها پرشده از آبِ سر ریز حوضچه ها. با خودم گفتم که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابم افتادم که آب رو هدر ندم، شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه. ◽️در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم، چراغهای آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد و فریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونارو خاموش کردم! ◽️به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن. اسممو در لیست، نوشتم ومنتظر نوبت شدم! وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره ولباس وکلاسشنو دیدم، احساس خجالت کردم؛ مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شونو تعریف میکردن! دیدم که هرکسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون! با خودم میگفتم اینا با این دک وپوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!عمرا!! فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!! ◽️یاد نصحیت پدرم افتادم: مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد واین برام غیر عادی بود توی این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل. وارد اتاق مصاحبه (گزینش) شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کردن، یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟ دچار اضطراب شدم، لحظه‌ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه‌ای خواهد بود؟؟؟ ◽️یاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم: نلرز و اعتماد بنفس داشته باش! پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم. یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مدّ نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد و تو تنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی وتلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند!!!!!!! 🍀در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد؛ کار، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم! ◽️پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگدلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است. 👈دیر یا زود تو هم پدر یا مادر می‌شوی و نصیحت خواهی کرد، دلزده نشو از نصایح پدرانه. ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران حکمت آن را خواهی فهمید.
👆👆👆👆👆👆👆👆 بارها و بارها باید شنیده شود . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷