6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️اگر از آرمان های خود دست برداریم...
👤 #استاد_رائفی_پور
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
#معرفی_کتب_مهدوی ٣٧📚
⭕️ کتاب "فرهنگنامه مهدویت"📙
🔹 فرهنگنامه مهدویت، اثر خدامراد سليميان، فرهنگ الفبايى اصطلاحات مربوط به مهدویت است. نويسنده، كتاب را با انگيزه آشنايى علاقمندان به بحثهاى مهدویت و امام عصر و آشنايى نسل حاضر با فرهنگ مهدویت تدوین کرده است.
🔸 این كتاب که مجموعهاى بر اساس حروف الفباست، بيشتر مربوط به مباحث مختلفى درباره امام زمان، از جمله مفاهيم، علامت ها و برخى آثار مرتبط با آن حضرت مىباشد كه هر مطلب، در سرفصل مربوط به خود به نگارش درآمده است.
🔺 نویسنده در هر يک از سرفصل ها، ضمن بیان معناى لغوى آن، به ذكر آيات، روايات، منابع تاريخى و ديگر منابع آن موضوع اشاره كرده و كوشيده است تا اطلاعات جامعى از موضوع، به خواننده انتقال دهد.
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
به وقت تو.mp3
8.4M
#تلنگری 💌
وسط جهاد؛
وسط کار کردن و دویدن برای امام زمان،
قهر کردن، خسته شدن، ناز کردن، ناراحت شدن، زودرنج بودن... فقط یک معنی داره!
رابطهای که با امام زمانت داری رابطهی حقیقی نیست! و تو رو نجات نمیده ❌
#استاد_شجاعی 🎤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📿💫📿 💫📿 📿 #نكات_نماز 💕بانى، معمار ومهندس مسجد بايد اهل نماز باشد✔️ 💫در آيه هيجده سوره توبه مى خوان
📿💫📿
💫📿
📿
#نكات_نماز
💢نماز، مقدّم بر كسب و كار💢
💕(رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر اللّه)
قرآن از كسانى كه هنگام اذان، كار و كسب را رها مى كنند ستايش كرده است.😍
🍃به خصوص در روز جمعه سفارش شده كه معامله را رها كنيد: (و ذرواالبيع) وپس از پايان نماز جمعه، به سراغ كار و درآمد برويد: (فانتشروا فى الارض وابتغوا من فضل اللّه)👏
🌹رئيس جمهور شهيد ايران مرحوم رجائى مى فرمود: به نماز نگوئيد كار دارم، به كار بگوئيد نماز دارم.
📗کتاب ۱۱۴ نکته درباره نماز، محسن قرائتی
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدان
🌿 ۵ ویژگی مشترک آقا مهدی باکری و حاج قاسم سلیمانی💫
💫حاج قاسم گفت روح باکری اینجا عملیات کرده...
#شهید_مهدی_باکری🥀
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🥀
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#گلهای_کوچک_خانه ۵. دقیقًا به کودک بگین برای دریافت پاداش باید چکار کند! نگین مسئولیت پذیر باش❗️ ب
#گلهای_کوچک_خانه ۶
✅برای رهایی از غرغر صبحگاهی کودک
آرام و مهربان صداش بزنید.
با شوخی های دلچسب بیدارش کنید
و در بین روز در زمان سرحالی کودک،
بدی رفتارش رو بهش گوش زد کنید.
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
⭕️ خون وخونریزی یا فهم و فرهنگ؟ 🔸 وجود مبارک امام زمان با چه قدرتی جهان را از عدل و داد پر میکنند،
⭕️ غربت امام زمان...
🔅 امام کاظم می فرماید: او رانده شده، تنها، غریب، غایب از خاندان خود و خونخواه پدرش است.
📚 کمال الدین باب۳۴ حدیث۴
علامه سید محمدتقی موسوی اصفهانی:
🔸 بدان که غربت دو معنی دارد :
1️⃣ دوری از خاندان و وطن و شهر.
2️⃣ کمیِ یاوران.
🔺 و امام زمان به هر دو معنی غریب است.
🔺 پس ای بندگان خدا یاری اش کنید؛ ای بندگان خدا کمکش کنید...
📚 کتاب مکیال المکارم ج۱ ص۱۷۹
#سخن_علما_و_بزرگان ۱۰
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
▪️از اهواز آمده بود برای حج،
به شوق یافتن نشانه ای از امام غایب؛
آتش اشتیاق در جانش زبانه می کشید؛
قاصد امام آمد؛
او را برد تا خیمه حجّت خدا؛
امام برایش از روزگار ظهور گفت،
از انتقام سختی که خواهد گرفت؛
فرزند مهزیار از امام زمانش شنید که:
«به مدینه خواهم آمد،
به حجره رسول خدا صلی الله علیه وآله،
آن دو را از قبر بیرون می کشم،
بدنهایشان تر و تازه،
آن دو را بر دو نخل خشکیده آویزان خواهم کرد.
درست مقابل بقیع،
همان وقت، نخل ها سبز خواهند شد.
امتحانی سخت تر از امتحانات قبل،
خالص ها از ناخالص ها جدا می شوند.
(رسوا خواهد شد هر کس ذره ای محبت آن دو را به دل داشته باشد).
آنگاه منادی ندا خواهد داد که:
ای آسمان! نابودشان کن!
و ای زمین! (دشمنان را) فرو ببر!
از آن پس، بر زمین خدا، تنها مومنان خالص زندگی خواهند کرد!...»
📚منتخب الاثر، ج3، ص392.
#انتقام_حضرت
#داستان_تشرف
#داستانک_مهدوی
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
دعای «نادعلی»حاج حسین عرب سرخی -144p(1) - Copy.mp3
1.94M
#دعای_نادعلی
✨نادِ عَلِیًّ مَظْهَرَ الْعَجَائِبِ تَجِدْهُ عَوْناً لَكَ فِی النَّوَائِبِ🌿
با صدای🔉
#حاج_حسین_عرب_سرخی
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_سی_و_هشتم مریم خانم از پذی
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_سی_و_نهم
وقتی محمد خبر را از زبان مادر شنید، خندهای بلند سر داد و در میان خنده با صدایی بریده گفت: «انقدر مامان این پسره رو دعوت کرد و بهش شام و نهار داد که بیچاره نمکگیر شد!» ابراهیم پوزخندی زد و با حالتی عصبی رو به مادر کرد: «گفتم این پسره رو این همه حلوا حلواش نکنین! انقدر ناز به نازش گذاشتین روش زیاد شد!» که این حرفش، اعتراض شدید لعیا را برانگیخت: «حالا هر کی میومد خواستگاری عیب نداشت! اونوقت این بنده خدا روش زیاد شده!» و ابراهیم با عصبانیت پاسخ داد: «ببینم این از تهران اومده اینجا کار کنه یا چشم چرونی؟!!!» از حرف تندش، قلبم شکست که مادر اخم کرد و تشر زد: «ابراهیم! خجالت بکش! تو خودت چند بار باهاش سرِ یه سفره نشستی، یه بار دیدی که به الهه چشم داشته باشه؟ هان؟»
ابراهیم چشم گشاد کرد و با صدایی بلند طعنه زد: «من نمیدونم این پسره چی داره که انقدر دلتون رو بُرده؟!!! پول داره؟!!! خونواده داره؟!!! مذهبش به ما میخوره؟!!!» پدر مثل اینکه از حرفهای ابراهیم باز مردد شده باشد، ساکت سر به زیر انداخته بود و در عوض مادر قاطعانه جواب داد: «مگه مذهبش چیه؟ مگه زبونم لال، کافره که اینجوری میگی؟!!! مگه این مدت ازش لاقیدی دیدی؟!!! اگه پدر و مادر بالا سرش نبوده، گناه که نکرده! گناه اون صدامِ ذلیل مردهاس که این آتیش رو به جون مردم انداخت! روزی رو هم که خدا میرسونه! جوونه، کار میکنه، خدا هم ان شاءالله به کار و بارش برکت میده!»
اما ابراهیم انگار قانع شدنی نبود و دوباره رو به مادر خروشید: «یعنی شما راضی میشی خواهر من بره تو یه خونه اجارهای زندگی کنه؟ که تازه آقا بشه دوماد سرخونه؟!!!» و این بار به جای مادر، محمد جوابش را داد: «من و تو هم که زندگیمون رو تو همین خونه اجارهای شروع کردیم! تازه اگه این بنده خدا پول پیش و اجاره میده، ما که مفت و مجانی زندگی میکردیم!» و سپس با لحنی قاطع ادامه داد: «من که به عنوان برادر راضیام!» جواب محمد در عین سادگی آنچنان دندانشکن بود که زبان ابراهیم را بست و عطیه با لبخندی پشت حرف شوهرش را گرفت: «من که چند بار دیدمش، به نظرم خیلی آدم خوبی میاد!» و لعیا هم تأیید کرد: «به نظر منم پسر خوبیه! تازه من خودم دوران دبیرستان یه دوست داشتم که با یه پسر شیعه ازدواج کرد. الان هم با دو تا بچه دارن خوب و خوش زندگی میکنن! یه بارم نشده که بشنوم مشکلی داشته باشن.»
ابراهیم که در برابر حجم سنگین انتقادات کم آورده بود، قیافه حق به جانبی گرفت و با صدایی گرفته از خودش دفاع کرد: «من میگم بین این همه خواستگار خوب و مایه دار که مثل خودمون سُنی هستن، چرا انگشت گذاشتین رو این پسر شیعه؟» و این گلایه ابراهیم، بلاخره حرف گلوگیرِ پدر را به زبانش آورد: «به خدا منم دلم از همین میسوزه!» که مادر بلافاصله جواب داد: «عبدالرحمن! ابراهیم جوونه، یه چیزی میگه! شما چرا؟ شما که ریش سفید کردی چرا این حرفو میزنی؟ هر کسی یه کُفوی داره! قسمت هر کی از اول رو پیشونیش نوشته شده! اگرم این وصلت سر بگیره، قسمت بوده!» که در اتاق باز شد و عبدالله آمد و با ورودش، ابراهیم دوباره شروع به نیش زدن کرد: «آقا معلم! تو که رفیق گرمابه و گلستونش بودی چرا نفهمیدی چی تو سرشه؟»
عبدالله که از سؤال بیمقدمه ابراهیم جا خورده بود، با تعجب پرسید: «کی رو میگی؟» و ابراهیم طعنه زد: «این شازده دوماد رو میگم!» عبدالله به آرامی خندید و گفت: «خود الهه هم نفهمیده بود، چه برسه به من!» و ابراهیم با گفتن «آخِی! چه پسر سر به زیری!!!» پاسخ عبدالله را به تمسخر داد و رو به مادر کرد: «خُب مامان، ما دیگه زحمت رو کم کنیم!» سپس نگاهی به من کرد و با لحن تلخی کنایه زد: «علف هم که به دهن بزی شیرین اومده! مبارک باشه!» و با اشارهی دست، لعیا را هم بلند کرد و در حالی که دست ساجده را میکشید، خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن ابراهیم، گفتگوها خاتمه یافت و محمد و عطیه هم رفتند.
#ادامه_دارد.....🍃
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman