eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
panahian-Clip-CheraNabayadLezatBebarim.mp3
3.39M
🎧 | من لذت می‌خواهم!🎈 ❗️سئوال بیننده: چرا دین اینقدر جلوی لذت‌های ما را در زندگی می‌گیرد؟ 👈🏻 خدا این همه لذت را برای ما آفریده! چرا استفاده نکنیم؟!! 🔥 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
یکشنبه سالروز شهادت شهید سید جواد علوی مقدم🌱 🔻 سالروز شهادت: ۱۳۶۱/۰۱/۲۲ 🔻 سالروز ولادت:۱۳۳۶/۰۸/۰۱ 🔻 محل شهادت: تنگه چزابه پدر و مادر عزیزم، خواهران و برادران گرامی، همان طور که می دانید، ما در دوره ای زندگی می کنیم که انقلابی بزرگ و الهی در مملکت مان رخ داده است انقلابی که زنده کننده سنت رسول الله (ص) و ائمه معصومین (ع) است و سال ها برای به ثمر رسیدن آن تلاش کرده ایم. انقلابی که توانسته با اعمالش الگویی شود برای مستضعفین جهان و بزرگ ترین ضربه را به استعمارگران شرق و غرب بزند. و مهم ترین عاملی که در پیروزی این انقلاب و ادامه آن نقش داشته و خواهد داشت. 🌸مقام و ولایت فقیه است. ولایت فقیه همان رسالت انبیاء و امامان معصوم را بر دوش دارد و ما باید سعی کنیم در تمام اعمال مان تسلیم دستورات امام باشیم. چرا که اگر غیر این باشد و تسلیم امام نباشیم، هم خودمان به کمال نخواهیم رسید و هم این که انقلاب را به خوبی نمی توانیم درک کنیم. در خاتمه به همه خواهران و برادرانم توصیه می کنم که تابع دستورات امام و روحانیت متعهد باشند. روحانیتی که امام را درک کرده باشد و عشق به امام داشته باشد و عملاً تسلیم امام باشد. حاکمیت انقلاب هم باید با جریانی باشد که برای انقلاب خون می دهد، نه با یک عده ای که نه درد مردم را حس می کنند و نه عشق قلبی به امام و انقلاب دارند.   و باید تا جایی که می توانیم خط امام را تقویت کنیم که این وظیفه شرعی ماست. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
مَـراببَخش‌ڪہ‌یادَم‌مۍرَۅد؛ مَعبـۅدےدارَم‌زیباټَرۅمہربانټراز‌حدِټصۅر.🌿 💜 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_هشتم طاق باز وسط اتاق خوابیده بودم و درعالم خواب وبیداری به همر
حس عجیبی داشتم.بین خواستن ونخواستن مانده بودم. همه چیز سریع پیش میرفت. ششم عید بود که آمدند. مادرم حسابی خوشحال بود.زیادی که هیجانزده میشد؛ میرفت روی کانال زبان مادری اش! وحالا ازاین ترکی حرف زدنش میدانستم حالش بیش از حد خوب است: مادر:نسیم اینا چیه؟! _وا مامان؟ میوه اس دیگه! _پس چرا اینطوری چیدی؟! نماندم تا ببینم نتیجه چه میشود. حوصله این رفتارها را نداشتم وقتی هنوز گیج و سردرگم بودم. تا حدودی خجالتزده بودم وسعی میکردم اطراف پدر آفتابی نشوم. حس خاصی داشتم. دلشوره پررنگ ترینش بود. نمیدانم...گاهی اوقات آدم بی خود وبی جهت حس خوبی ندارد. من انگار که ته ماجرا را خوب نمیدیدم. به راستی با چه جرأتی تا اینجایش پیش رفتم؟! چطور میتوانم به پنهان کاریم ادامه بدهم؟ آیا واقعا همه چیز تمام شده بود ومن بیهوده حرص میخوردم؟! باصدای زنگ کمی پریدم ولرزان ایستادم. مادرم با استرس و نگرانی گفت: _ای وای! تو چرا اینجایی؟! برو! برو تو اتاقت ببینم! به اتاقم رفتم.صداهای غریبه بدجور غریب بودند.دست هایم را درهم میپیچاندم وگوش هایم را تیزتر میکردم.صدای خانم حسینی آشنا بود.حس کردم جو سنگین شده است.سکوتشان طولانی بود. صدای غریب مردی آمد: _غرض از مزاحمت که معلومه؟ پدرم به متانت و آرامش ادامه داد: _اختیار دارید.مراحمید.فقط آقای داماد کدومن؟ خنده ی آرام جمع آمد _ایشون آقا امیراحسان ما هستن،اون دوتای دیگه خیلی وقته داماد شدن. _اهان، سلامت باشن.خب خیلی خوش اومدید از خودتون پذیرایی کنید. مادرم رو به نسیم گفت: _نسیم جان مادر تعارفشون کن. حوصله ام داشت سر میرفت.در باز شد و مستی تقریبا خودش را پرت کرد در اتاق! _آبجـــی! انقدرخوبه!! _هیس، یواش تر چته دختر...! دوباره اما آهسته وبا هیجان گفت: _انقدر جذّابه! تقریبا مشتاق شدم.اما فوراً چیزی در درونم به من دهان کجی میکرد! چیزی نگفتم که مستی باز هم شروع به تعریف و تمجید کرد: _ قد بلند،خوشگل،فکر نکنی سوسوله ها! از این تیپّای مردونس! کلا بزرگونس،اصلا قیافش شبیه باباهاس. دست هایش را به هم کوبید وهیجانزده گفت: _خیلی خوبه بهار، خیلی خیلی مَرده! از ذوقش خنده ام گرفت: _خب حالا توهم!؟؟ بگو پیرمرده دیگه! _نخیرم،نمیفهمی چی میگم.پخته بودنشو میگم. _خیلی خب...ممنون از اطلاعاتت. صدای بلند مادرم نگذاشت حرفم با مستی را ادامه دهم: _دخترم؟ بهار خانم؟ بیا عزیزم. با استرس به مستی نگاه کردم و او ریز خندید. _نخند مستی، میترسم! _ازاون آقای جذاب میترسی؟؟ به شوخی به بازویش زدم وچادرم را مرتب کردم، در را با احتیاط باز کردم وسربه زیروارد پذیرایی شدم. ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_نهم حس عجیبی داشتم.بین خواستن ونخواستن مانده بودم. همه چیز سری
سلام آرامی گفتم ونگاه گذرایی به سرتاسر پذیرایی کردم.صدای سلامشان آمد وهمزمان به پایم بلند شدند. خجالتزده گفتم: _ "بفرمائید" وخودم کنار نسیم نشستم.در یک نگاه چند زن و مرد را دیدم ،نتوانستم اصل کاری را ببینم! نگاهم به پدرم اُفتاد.ازچشمان ستاره بارانش مشخص بود بسیار موافق است.«راستی داماد تحصیلاتش چه بود؟! چه کاره بود؟! آنقدر جدی به ماجرا فکر نکرده بودم؛هیچ یاد موضوع اصلی نیفتاده بودم.» ازطرز صحبت های طرفین مشخص بود تمام سوالات من را جواب داده اند ومن ازاینکه مستی فقط ظاهر اورا توصیف کرده بود لجم گرفت. مسخره بود که مانند دختران عادی،به این مسائل فکر میکردم واینقدر بیتاب بودم! دوباره دمغ شدم. با صدای پدرم از افکارم بیرون کشیده شدم: _اجازه ی ماهم دست شماست.مشکلی نداره. بهار بابا،سیّد رو راهنمایی کن. همه از بکاربردن لفظ سید خندیدند و من یک چیز دیگر از این شخصیت مجهول فهمیدم"پسری باظاهرمردانه ویک دسته موی سفید وسید" سربه زیر بلند شدم وسعی میکردم از گوشه ی چشم دیدش بزنم اما نمیشد! در اتاقم را باز کردم وکنارایستادم: _بفرمائید. صدای بمش را که موجی آرام ونرم داشت شنیدم: _اول شما. تعارف نکردم وداخل شدم صدای بسته شدن در نشان داد که داخل شده است.گیج وبلاتکلیف ایستاده بودم که خودش به حرف آمد: _بشینیم؟؟ سرتکان دادم وخودم روی صندلی میزتوالت نشستم وبه او اشاره کردم روی صندلی میزتحریر نسیم جلوس کند! درحالی که خم میشد وسرش پائین بود،از فرصت استفاده کردم ودیدش زدم! حجم موهای پُروسیاهش را دیدم به اضافه ی همان یک دسته سفید تعریفی! نگاهم طولانی نشد که فوری سر بلند کرد وغافلگیرم کرد.خودم را نباختم ولبخند کمرنگی برای ادای احترام زدم.چشمانش نجیب بود.پلک هایش پائین افتاد و نگاه مستقیممان را کات کرد.من هم به تبع،زمین را نگاه کردم. تصویرکوتاهی از چهره اش در ذهنم ماند.ابروهایش بلند و پررنگ بود _خب.! سربلند کردم وجایی بین یقه و چانه اش را میدان دیدم قرار دادم: _بله؟ _من شروع کنم یا شما؟ _شما. _من سیدامیراحسان حسینی هستم. خنده ی آرام وکوتاهی کرد وادامه داد: _خودمو مثل بچه ها معرفی کردم. رفتار با آرامشش،قوت قلب خوبی به من داد.من هم خندیدم وگفتم: _پس چی بگید.خوب بود دیگه! هزاران آفرین به مستی با این توصیفات دقیقش! کاملا یک مرد پخته بود.انگار ازدواج دومش باشد! _ارشد شیمی،اما شغلی متفاوت از رشته ی تحصیلی... ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
امام صادق(ع)فرمودند: ما اهل بیت آن نعمتی هستیم که خداوند به سبب ما؛بندگان را نعمت داده و خداوند از آن سوال میکند. ✨بحارالانوار .ج ۲۴.ص ۵۲ ⬅️ آیا شکرگزار این نعمت والا هستیم؟ به شکرانه ی این نعمت چه کرده ایم؟ به یُمن حضور امام زمان(عج)در قلب و زندگیمان چه قدمی برای ایشان برداشته ایم؟ ♥️ مولا را دریابیم...او منتظر است. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور 🌸 🌱مثل‌یڪ‌مُرده‌ڪه‌‌یڪ‌مرٺبه‌جان‌میگیرد 🌱دلم از بُردن نامٺ هیجان مۍگیرد 🌱قلبم‌ازڪارڪه‌افٺادبه‌من‌شوڪ‌ندهید 🌱اسـم مهدی که بیایدضربان مۍگیرد... 😔😔 🌙💫 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢از دیدن مردم تو صف مرغ گریه‎ام می‌گیره! ‌ اظهار تاسف علی دایی از وضعیت اقتصادی کشور @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اصلاح‌طلبان و اصولگرایان در جستجوی کاندیدایی که بر روی آن اجماع کنند 🔹در این ویدئو تمام اخبار داغ انتخاباتی 24چند روز گذشته را تماشا کنید. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#اسلام_شناسی #دین (قسمت۵) ♻️اسلام در فرهنگ لغات مترادف با کلماتی مانند: ◀️گردن نهادن ، ◀️تسلیم ش
(قسمت۶) ❇️در فرهنگ لغات، مترادف با کلماتی چون : ◀️حکم و قضا، ◀️رسم و عادت، ◀️شریعت و مذهب، ◀️همبستگی و غیر آن آمده است و در کاربردهای قرآنی نیز به معانی‏ زیادی از جمله : ◀️جزا ، ◀️حساب ، ◀️قانون ، ◀️شریعت ، طاعت و بندگی ، تسلیم و انقیاد ، اسلام ، روش و رویه ، توحید و خداپرستی آمده است. { لغت نامه دهخدا ، قاموس قرآن ، مجمع البحرین ، مفردات راغب }   🌿،و در اصطلاح ، دين يك سلسله عقايد و دستورهاى عملى و اخلاقى است كه پيمبران از طرف خداوند براى راهنمايى و هدايت بشر آورده‏اند. اعتقاد به اين عقايد و انجام اين دستورها، سبب سعادت و خوشبختى انسان در دو جهان است‏.🌿 {تعالیم اسلام علامه طباطبائی ص 31 } @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
❣ 🌟 خداوند متعال می فرماید: 🔹اتْل مآ أوحی إلیک مِن الکتـب و أقم الصّلوه إنّ الصّلوه تنهی عن الفحشآء و المنکر و لذکر اللَّه أکبر و اللَّه یعلمُ ما تصنعون🔻 آنچه ازکتاب به سوی تووحی شده است بخوان و نماز رابرپادار،که نمازازکارزشت وناپسندباز میداردوقطعاً یاد خدا بالاتراست،وخدامیداندچه میکنید. ‎‌‌ 📿 🤗🤲 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
ماه رمضان امسال چه میکنی که به امام زمان و خدایش نزدیک تر شوی؟! 🗓 بعد از یکسال چشم به راهی و دلتنگی، یک رمضان دیگر هم از راه رسید. نمی‌دانم چطور شکر دعوت دوباره‌ی خدا را بجا بیاورم. 🎆 شُکر اینکه هستم و فرصت جبران دارم. باز هم خدا برایمان تدارک ویژه دیده است. درهای آسمان و بهشت یا بهتر بگویم آغوشش را برایمان باز کرده و درهای جهنم و نفوذ شیطان را بسته است. 🔹 چون نمی‌خواهد کسی از این مهمانی جا بماند یا از این سفره بی بهره. خدا برای هر کداممان برنامه و پذیرایی ویژه دارد. اما بهترین رزق همه در این ماه، ذکر خود اوست. رمضان فرصت کوتاه رقابتِ مومنان برای رسیدن به خداست... 🔻 اما برنده ی واقعیِ این مسابقه کسی است که به بالاترین ذکر مشغول باشد؛ یعنی به ذکر و یاد امام زمانش. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌کسانی که فیلم مستهجن میبینن و یا خود ارضایی میکنن فقط یک لحظه فقط یک لحظه این کلیپ رو ببینید.😔 امیدواریم که محکمی باشه، که با دستهایی که نام ائمه بر اون حک شده گناه نکنیم. 🔥 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❌کسانی که فیلم مستهجن میبینن و یا خود ارضایی میکنن فقط یک لحظه فقط یک لحظه این کلیپ رو ببینید.😔 امی
دوستان عزیز مبحث هم به پایان رسید اما ☝️ ☑️یک توصیه به دوستانی که مدت کمی هستش ک پاک هستن😊 (یک هفته تا دو ماه) ♨️شیطان هرکاری میکنه که دوباره شمارو به این باتلاق بکشونه! 👹 ♨️مشکلی که خیلی از دوستانی که بعد ترک کردن دچارش میشن غروره! ♨️خیلی از افراد با خودشون میگن: خب منکه دیگه پاکم! و با خودشون فکر میکنن همه چی تموم شده! 😰 ♨️نه خواهر یا برادر عزیز، هیچی تموم نشده، مبارزه تا وقتی که صاحب الزمان (عج) شیطان رو گردن بزنه تموم نشده! ♨️شیطان رجیم دنبال فرصته که تو شل بگیری و کار خودشو بکنه! ♨️تویی که همت کردی و به اینجا رسیدی! آفرین به تو که همچین اراده ای داشتی، ولی خرابش نکن و مثل جونت از این پاکی حفاظت کن و لحظه ای فکر نکن که کاملا سالم شدی و دیگه شیطان باهات کاری نداره ❗️همیشه مواظب باشید❗️ دست حق به همراهتون🌺🌺 🔥 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
هوای شلمچه.mp3
3.34M
شهدا به یادتون دلای ما خداییه🍃 هردلی که با شماست بخدا کربلائیه...🕊 آی شهدا تو وفا بخدا بی نظیرید💔 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_دهم سلام آرامی گفتم ونگاه گذرایی به سرتاسر پذیرایی کردم.صدای سل
سر تکان دادم وکنجکاو منتظر ادامه اش شدم _.... _خب شما شروع کنید. _من؟ خب،خب..شغلتون رو نگفتید؟! _هان..شما نمیدونید؟ من فکر کردم حاج خانم باهاتون درمیون گذاشتن. کمی مکث کرد و ادامه داد: _من تو اداره آگاهی کار میکنم.سرگرد هستم، خب میدونید شغلم سخته،هر دختری نمیتونه باهاش کنار بیاد و من همیشه.... حسّ مرگ داشتم،حسّ تهی شدن، گوش ندادم، نمیشنیدم، قسم میخورم که ایستادن چندثانیه ایه قلبم را حس کردم. خدایا؟! خطا کار بودم، قبول!بد بودم، قبول! اما آخر چرا اینگونه مجازاتم میکنی؟! چشمانم با وحشت درچشمانش قفل شد.دست راستم بالا آمد وروی قلبم ایستاد.چنگی به سینه ام زدم وبا بغض گفتم: _چی گفتی.. گفتید!؟ رنگ نگاهش از بهت به نگرانی رفت وفوری،با قدم های بلند خارج شد.با نسیم ومادرم وارد شدند. نسیم شربت به دست کنارم خم شد وبه زور محتویاتش را در حلقم ریخت. با اکراه سرم را عقب میبردم ومانع میشدم چرا که بدتر خفه ام میکرد. مادرم با نگرانی پرسید: _چی شد؟! _نمیدونم خانوم،داشتم حرف میزدم یه دفعه قلبشونو گرفتن! دیگر صدایش را درعین بم بودن آرام نمیدانستم. صدایش فقط یک رنگ داشت..."رنگ سیاه" مُچ نسیم را گرفتم وآهسته گفتم: _من خوبم..مرسی. خانم حسینی به در اتاق ضربه ای زد وگفت: _اجازه هست؟ _خواهش میکنم.بفرمائید. _از صبح یه خُرده استرس داشت،حالا فشارش اُفتاده.وگرنه سابقه نداشت. تمام مدت سرم پائین بود.نگاهم چرخید روی زمین. پاهایش در آن جوراب های سفید رنگ زیادی بزرگ بودند.در پوتین های سیاه تصورشان کردم.ترسناک شدند. حالا تصمیمم را بطور قطعی گرفتم که جوابم فقط "نـــــه" _حاج خانم اگه موافق باشید امشب اذیتشون نکنیم ورفع زحمت کنیم؟ _آره عزیزم...خب،خانم غفاری با اجازه ما رفع زحمت کنیم. مادر با ناراحتی : _ای بابا اینطوری که خیلی بد میشه؟الان حالش جا میاد. _نه دیگه ما یه وقت دیگه خدمت میرسیم. آن شب هرطور که بود؛گذشت ومن حتی برای بدرقه نرفتم.سردرد را بهانه کردم و خوابیدم. ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_یازدهم سر تکان دادم وکنجکاو منتظر ادامه اش شدم _.... _خب شم
تا صبح خوابم نبرد.از این دنده به آن دنده میشدم و کلافه بودم. آخر نشستم وسرم را محکم گرفتم،هفت سال بود ازشنیدن آژیر ماشین پلیس دست وپایم را گم میکردم.حالا بیایم وکنار یکی اشان زندگی کنم، همسر یک پلیس! از اوج ناتوانی به خنده اُفتادم.آنقدر خندیدم که صدایم نسیم را بیدار کرد. خواب آلود غر زد. اما من دیوانه شده بودم. آخرش به گریه افتادم وزیر پتوخزیدم. بالش را گاز گاز میکردم تا هق هقم بلند نشود. مشکلم خواستگاری آن پسرک نبود. ته تهش یک "نه" میگفتم وخلاص. مشکل من غلط گذشته ام بود که حالا آینده ام را به بازی گرفته بود. صبح،ژست خواب آلودی گرفتم ودرحالی که حتی یک لحظه هم پلک روی هم نگذاشته بودم؛از اتاق خارج شدم. پدرم با خوشحالی گفت: _صبح بخیر! _صبح بخیر بابا جون _تاصبح خداروشکر کردم که همچین خانواده ای دختر منو انتخاب کردن! حسگر هایم خبر های خوبی نمیداد.اینکه پدر اینبار پشتم نخواهد بود، تکه ای نان جدا کردم وبی تفاوت گفتم: _اما من جوابم منفیه.ازش خوشم نیومد! پدر اخمهایش را در هم کشید و گفت: _یه دلیل موجه بیار بهار! _خب..خب..شغلش..خطرناکه..میدونی ک.. _ببین بهار عمر وسلامتی دست خداست. این دلیل خوبی برای مخالفتت نیست.من هیچوقت اجبار به انجام کاری نکردمت، گفتی نمیخوای درس بخونی؛برخلاف میل قلبیم چیزی بهت نگفتم. گفتی میخوای آرایشگری کنی؛به تو اعتماد کردم.حالام درست نیست زورت کنم اما من به عنوان پدرت،میخوام که به این خواستگار ویژه فکر کنی. اگه این بار تصمیم اشتباهی بگیری مجبورم جلوت بایستم. بغض کردم.داشت گریه ام میگرفت.پدرم خیلی جدی بود.چشمانم سفره را لرزان میدید گریه ام گرفت ومثل کودکان دودستم را حائل صورتم کردم. حس میکردم پدرم بی رحم شده: _من چیزی گفتم که شما گریه میکنی؟؟ با این حرف، گریه ام شدت گرفت.چیزی نگفتم که بلند شد کنارم نشست،سرم را در آغوش گرفت و ادامه داد: _فکر نمیکردم انقدر بچه باشی بهار، ؛من چیزی جز صلاحت نمیخوام.با این حساب اگه میبینی برات سخته؛قبول نکن. از آغوش مهربونش بیرون آمدم و به اتاقم پناه بردم. ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
✍🏼..در محضـــ🌸ـــر بزرگــــ💎ـــــان لازم نیست که انسان در پی این باشد که خدمت حضرت ولیّ عصر(عج) تشرف حاصل کند؛ بلکه شاید خواندن دو رکعت نماز سپس توسل به ائمه(علیهم السلام) بهتر از تشرف باشد. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
○° اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضان 🌱 همین‌حوالیست و ما ؛ حواسمون‌نیست :)💛🦋 📿 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
🌺قرائت‌‌هرشب‌دعا‌فرج‌‌به‌نیت‌ظهور‌🌺 🌱خودت گفتی وعده در بهار است 🌱بهار آمد دلم در انتظار است 🌱بهار هرکسی عید است و نوروز 🌱بهار عاشقان دیدار یار است 💫 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🍃خداجووونم اومدم‌پاکم‌کنی!🖇 اومدم‌بنده‌ای‌روکہ..😞💛 محبت‌دنیاتودلش‌لونه‌کرده‌روببخشی :)✨