🌷از امام صادق (ع) روايت شده :
هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند،
از #يـــــــاوران قائم ما باشد،
و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است:
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨
✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#دعای_عهد 📿
❤️کانال امام زمانی ها ❤️
🌙💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج💖🌙
🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
دعـای #روز_دوازدهم ماه مبـارک رمضـانــ🌙
بِـسْمِ اللهِ الـرَّحْمٰـنِ الـرَّحیم🍃
اَللّهُـمَّ زَیِّـنی فیهِ بِالسَّتْـرِ وَ الْعِفـٰافِ
وَاسْتُـرنی فیهِ بِلِباسِ الْقُنُـوعِ وَ الْکَفـافِ
وَ احـْمِلْنی فیهِ عَلَی الْعَدْلِ وَ الْإنْصـافِ
وَ آمِـنّی فیهِ مِنْ کُلِّ ما أَخافُ
بِـعِصْمَتِکَ یا عِصْمَةَ الْخٰـائِفینَ
ترجمـه💖🍃
خدایا!
در این روز مرا به پوشش و پاکدامنب زینت نما
و لباس قناعت و بسندگی را بر من بپوشان
و بر میانه روی و انصاف مرا وادار
و از هر چه که از آن می ترسم در امان دار
به نگهداریت ای نگه دارنده ی ترسایانـ
(🍃🌸کپی با ذکر صلواتی بر مهدی صاحب الزمان(عج) آزاد است🌸🍃)
#نشر_دهیم
التماس دعا
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🌤 @emamzaman
❤️💜❤️💜❤️💜
💜❤️💜❤️💜
❤️💜❤️💜
💜❤️💜
❤️💜
💜
#احکام_شرعی
#پرداختکفارهبهسیلزدگان
❓سوال:
آیا می توانیم کفاره روزه را از طریق ارگانهایی که به سیل زدگان خدمات رسانی می کنند، برای سیل زدگان ارسال کنیم؟
✅جواب:
کفاره با مراعات شرایط خاصی باید صرف اطعام فقرا شود، چنانچه اطمینان دارید که ارگانهای یاد شده، وجوه پرداختی شما را با مراعات شرایط، برای اطعام فقرا مصرف می کنند، اشکال ندارد.
❤️💚 #حضرتآیتاللهخامنهای 💚❤️
🌙💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖🌙
🆔 @EmamZaman
💜
❤️💜
💜❤️💜
❤️💜❤️💜
💜❤️💜❤️💜
❤️💜❤️💜❤️💜
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم به خانه رسید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم
مهیا، نگاهی به چهره غرق در خواب شهاب انداخت. لبخندی زد و در دل اعتراف کرد؛ که چقدر این مرد را دوست
دارد. ولی با یادآوری اینکه شهاب، عزم رفتن به سوریه را دارد؛ غم در دلش نشست. آرام زمزمه کرد.
ــ من نمیزارم بره... نمیزارم...
آنقدر به شهاب نگاه کرد؛ تا چشمان شهاب تکانی خوردند. شهاب آرام آرام، بیدار شد. دستی به صورتش کشید، به
سمت مهیا برگشت و با دیدن مهیا که خیره به او بود؛ لبخندی زد.
ــ سلام خانومی! داشتی منو دید میزدی؟!
مهیا آرام خندید.
ــ اعتماد به نفست منو کشته...!
مهیا آرام از جایش بلند شد.
ــ وای خدا! چقدر سرم درد میکنه!
شهاب، نگران سر جایش نشست.
ــ دراز بکش الان برات دارو میارم.
ــ نه نمی خواد. اونقدر هم درد ندارم.
ــ هر چی دکتر گفت. باید استراحت کنی. من برم صورتم رو بشورم؛ تو هم زود بیا تا یه چیزی بخوری.
مهیا سری تکان داد.
شهاب که از اتاق خارج شد، مهیا از جایش بلند شد سریع لباس مناسب پوشید. رو به روی آینه ایستاد و نگاهی به چهره خسته و رنگ پریده خود انداخت.
از اتاق خارج شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت. شیر آب سرد را باز کرد و چند بار، پشت سرهم، صورتش را آب
زد.
شیر آب را بست. سرش گیج رفت. سریع دستش را به روشویی گرفت.
با اینکه خیلی بهتر شده بود؛ اما این سرگیجه دست بردار نبود. از سرویس بهداشتی بیرون آمد، بوی آش در خانه
پیچیده بود. نفس عمیقی کشید.
به آشپزخانه رفت.
ــ سلام!
شهین خانوم و مهال خانم، با دیدن مهیا به سمتش آمدند.
ــ به به! عروس گلم! بیا بشین اینجا عزیزم...
مهیا روی صندلی نشست و تشکری کرد. مهال خانم به طرف دیگ آش رفت.
ــ بقیه کجان؟!
ــ مریم خونه، پدر شوهرشه؛ احمد آقا و حاجی هم رفتن بیرون، گفتند کار دارند.
مهیا، سری تکان داد و با دست طرح های نامفهومی روی میز کشید؛ که با صدای مادرش نگاهش را بالا برد.
ــ بگیر مادر. برو پیش شوهرت، نهارتون رو بخورید.
مهیا به سینی که دوتا کاسه آش با تزئین کشک و نعناع بود؛ نگاهی انداخت.
سری تکان داد و از مادرش گرفت.
ــ خیلی ممنون!
ــ نوش جونت عزیزم!
مهیا به طرف پذیرایی رفت. شهاب با دیدنش از روی مبل بلند شد و سینی را از او گرفت.
ــ بشینیم روی زمین؟!
ــ باشه.
هردو کنار هم روی زمین نشستند. مهیا سریع قاشق پر از آش را برداشت و در دهانش فروبرد. چشمانش را بست.
ــ وای خدای من! چه آشش خوش مزه است.
چشمانش را که باز کرد؛ نگاهش با نگاه مهربان شهاب که با لبخند او را نگاه می کرد؛ گره خورد.
ـ چیه؟! چرا اینجوری نگاهم میکنی؟!
شهاب، سرش را پایین انداخت و مشغول کاسه آش شد.
ــ هیچی! بیخیال!
ــ اِ شهاب! اذیت نکن بگو!
ــ نمیشه...
ــ اذیت نکن بگو!
شهاب، به چشمان مهیا خیره شد.
ــ یعنی بگم؟!
ــ اره بگو!
_به این فکر میکردم، مگه قحطی زن بود؛ اومدم تویه زشت رو گرفتم!
مهیا با تعجب، ابروهایش را بالا داد.
کم کم که متوجه حرف شهاب شد. عصبی گفت:
ــ من زشتم آره؟!
ناخن هایش را روی دست شهاب، گذاشت و محکم فشار داد.
شهاب با اینکه دردی نداشت اما بلند داد زد:
ــ آخ آخ! چیکار کردی!!
مهال و شهین خانوم نگران از آشپزخانه بیرون آمدند.
ــ چی شده؟!
مهیا، سرش را پایین انداخت. شهاب خنده اش را جمع کرد.
ــ هیچی مامان! چیزی نیست!
شهین خانوم سری تکان داد.
ــ هی جوونی... کجایی؟!
مهال خانم، لبخند تلخی زد و همراه هم به آشپزخانه رفتند.
شهاب روبه مهیا گفت:
ــ دیدی چیکار کردی؛ بیچاره ها رو یاد جونیاشون انداختی...
مهیا آرام خندید ولی زود خنده اش راجمع کرد و اخم هایش را در هم کشید.
ــ الان من زشتم؟!
شهاب خندید و با مهربانی گفت:
ــ تو زیباترین زن زندگی منی. زیبایی به چهره نیست، تو وجودت زیباست؛ و برای من این مهمه!
از صحبت های شهاب، لبخندی بر لبان مهیا نشست.
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_بیست_و_پنجم مهیا، نگاهی
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_صد_و_بیست_و_ششم
مهیا، کاسه سالاد را در یخچال گذاشت.
ــ مامان، سالاد تموم شد
شهین خانوم، بوسه ای به گونه اش زد.
ــ دستت درد نکنه!
امشب، همه برای شام خانه ی محمد آقا دعوت بودند.
مریم وارد آشپزخانه شد.
ــ مامان، محسن میگه گوجه ها رو بدید.
شهین خانوم، گوجه ها را به دست مریم داد.
همزمان، صدای ماشین از حیاط آمد و صدای مریم در خانه پیچید.
ــ مامان شهاب اومد.
لبخندی روی لب های مهیا، نشست.
شهین خانم چاقو را از دست مهیا گرفت.
ــ برو استقبال شوهرت!
مهیا، از جایش بلند شد و به سمت در رفت.
به شهاب، که مشغول در آوردن کفش هایش بود؛ خیره شد.
شهاب با احساس سنگینی نگاهی، سرش را بالا برد. با دیدن مهیا که کنارش ایستاده بود؛ لبخندی زد.
ــ سلام! خسته نباشی!
ــ سلام خانومی! درمونده نباشی!
مهیا کتش را گرفت. شهاب ادامه داد:
ــ کی میرسه؟!
ــ چی؟!
ــ بریم سرخونه زندگیمون، بعد تو همیشه اینجوری بیای استقبالم...
ــ بی مزه!!
مهیا، کت شهاب را آویزان کرد و به دنبالش، به آشپزخانه رفت.
شهاب، مشغول خوش و بش با مادرش شد.
ــ شهاب برات چایی بریزم؟!
ــ نه ممنون خانمی! ماموریت بودیم، نتونستم نماز بخونم. برم نماز بخونم...
مهیا سری تکان داد.
صدای محمد آقا، از حیاط به گوششان رسید.
ــ نون بیارید خانما!
مهیا نان را برداشت.
ــ من میبرم.
به حیاط رفت و نان ها را، دست محمد آقا داد.
با کمک مریم، سفره را توی حیاط، انداختند و با سلیقه چیدند.
شهاب، به حیاط آمد. نفس عمیقی کشید. بوی جوجه کبابی در خانه پیچیده بود.
شهاب به طر ف محسن رفت و روی شانه اش زد.
ــ چی کار کردی داماد جان! دستت طلا...
محسن سیخ های جوجه را جا به جا کرد.
ــ چیکار کنیم دیگه... وقتی پسر خانواده نمیاد؛ مجبوریم خودمون به فکر شام باشیم...
شهاب تکه ای جوجه برداشت.
ــ وظیفته اخوی! باید ببینم دستپختت خوبه یا نه؟! بالخره باید بدونم خواهرم تو زندگیش، از نظر آشپزی مشکلی
نداره...
ــ باشه! ولی اینقدر از اینا نخور.
شهاب، جوجه دیگری برداشت.
ــ خودم میخورم؛ برا زنمم برمیدارم. حرفیه؟!
ــ نه سرگرد! گردنتون کلفته، نمیتونیم چیزی بگیم!
همه به بحثشان می خندیدند. شهاب به سمت مهیا رفت و جوجه را به او داد.
با صدای محسن، همه سر سفره نشستند.
ــ اهالی خانه! شام آماده است.
شام را، با کل کل های محسن و شهاب؛ و خاطرات جبهه احمد آقا، به خوبی و خوشی در کنار هم صرف کردند.
بعد از شام همه در حیاط ماندند.
مهیا سینی چایی به دست، به طرفشان آمد.
همه چایی هایشان را برداشتند و تشکری کردند.
شهاب که چایی اش را برداشت، آرام زمزمه کرد.
ــ چاییت رو خوردی، تموم شد؛ بیا دنبالم تو اتاق، کارت دارم.
مهیا، سری تکان داد و کنار مریم نشست.
شهاب، چایی اش را خورد و بلند شد و به اتاقش رفت.
مهیا تا می خواست بلند شود و به دنبال شهاب برود؛ محمد آقا، از او در مورد دانشگاه سوال پرسید؛ و مهیا مجبور
شد که بنشیند و جوابش را بدهد. کلافه شده بود. از این طرف محمد آقا را بدون جواب نمی توانست بگذارد؛ از آن
طرف هم شهاب منتظرش بود.
ــ مهیا جان یه لحظه میای؟!
با صدای شهاب، مهیا با اجازه ای گفت و به طرف اتاق شهاب رفت.
وارد اتاق شد. شهاب با اخم به او نگاه می کرد.
ــ چرا نمیومدی؛ باید صدات کنم؟!
ــ اخمات رو باز کن. خب بابات داشت باهام صحبت می کرد. نمی شد بلند شم.
بعدش هم، اینقدر موضوعه مهمه که اینقدر عجله داری؟!
ــ آره مهمه!
مهیا کنارش روی تخت نشست.
ــ بفرمایید در خدمتم...
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼🌺🌼 🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼 🌺🌼 🌼 #معرفی_امامان #امام_یازدهم 🌸امام یازدهم ما شیعیان حضرت امام حسن عسکری ع
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼
🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼
🌺🌼
🌼
#معرفی_امامان
#امام_یازدهم
🌸امام یازدهم ما شیعیان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام 🌸
📝خلاصه زندگینامه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از ولادت تا شهادت
#قسمت_پنجم
#همسر:
طبق نقل مشهور، امام حسن عسکری(ع) همسری اختیار نکرد و نسل او تنها از طریق کنیزی ادامه یافت که مادر حضرت مهدی(عج) است.منابع، نام مادر امام مهدی(عج) را متعدد و مختلف ذکر کردهاند. در منابع آمده است امام حسن عسکری(ع) خادمان و کنیزان متعدد رومی و صقلایی و ترک داشت و شاید این اختلاف در نام مادر امام زمان(عج)، از سویی به سبب تعدد کنیزان و از سوی دیگر به منظور پنهان نگاهداشتن تولد امام مهدی(عج) بوده است.
#فرزند:
بر اساس اکثر منابع شیعه، تنها فرزند آن حضرت، امام زمان(عج) مسمّا به «محمد» است. از علمای اهل سنت نیز کسانی چون ابن اثیر و شبلنجی و ابن صباغ مالکی نیز نام محمد را به عنوان فرزند امام عسکری(ع) ذکر کردهاند.
درباره فرزندان حضرت، اقوال دیگری هم وجود دارد و او را دارای ۳ پسر و ۳ دختر شمردهاند.خصیبی افزون بر امام مهدی(عج) از دو دختر به نامهای فاطمه و دلاله نام برده و ابن ابی الثلج افزون بر آن امام، پسری به نام موسی و دو دختر به نامهای فاطمه و عایشه (یا ام موسی) را برشمرده است، اما در برخی کتب انساب، نامهای ذکر شده، خواهران و برادران امام حسن عسکری هستند که شاید با فرزندان او خلط شدهاند. در مقابل، برخی از منابع اهل سنت وجود فرزندی برای امام عسکری(ع) را انکار کردهاند که به احتمال این دیدگاه به خاطر مخفی بودن ولادت امام دوازدهم و عدم اطلاع آنان از تولد وی بوده است.
#ادامه_دارد...
📚منابع
📕ابن ابیالثلج، «تاریخ الائمه»، در مجموعه نفیسه، قم، ۱۳۹۶ق.
📘ابن اثیر، علی بن ابی الکریم، الکامل فی التاریخ، به کوشش کارلوس یوهانس تورنبرگ، لیدن، بی نا، ۱۸۵۱-۱۸۷۱م.
📒ابن حاتم عاملی، یوسف، الدر النظیم، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، بی تا.
و.....
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @EmamZaman
🌺
🌼🌺
🌺🌼🌺
🌼🌺🌼🌺
🌺🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼🌺🌼🌺
OstadBasiti4_388897056585941017.mp3
زمان:
حجم:
1.24M
💫 فصیلت و اجر و ثواب روزهی روزِ دوازدهم ماه مبارک رمضان
🎙 استاد بسیطی
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 چیکار کنم گناه نکنم؟
✔️ قدم اول ...
🎙 استاد پناهیان
🌙 خطبه رسول اکرم(ص) در فضیلت و اهمیت ماه مبارک رمضان
بخش سوم
اي مردم!
جانهايتان در گرو اعمال شماست.پشت شما از بار گناهان سنگين است، پس با طول دادن سجدهها، آنها را سبك گردانيد و بدانيد كه حق تعالي به عزت خود سوگند ياد كرده است كه نمازگزاران و سجدهكنندگان دراين ماه را عذاب نكند و در روز قيامت آنها را از آتش دوزخ در امان دارد.
اي مردم!
هر كه از شما روزهدار مؤمني را در اين ماه افطار دهد، نزد خدا پاداش بنده آزادكردن و آمرزش گناهان گذشتهاش را خواهد داشت. برخي از اصحاب گفتند: يا رسولالله! همه ما قادر به انجام آن نيستيم. حضرت فرمود: با افطار دادن روزهداران، از آتش جهنم بپرهيزيد، اگرچه به نصف دانه خرما و يا يك جرعه آب باشد.
📗 بخشی از خطبه پیامبر(ص) در آستانه ماه رمضان - عیون اخبارالرضا ج۱ ص۲۹۵/کیهان