eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای ماه مبارک رمضانـــ🌙 اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ وَ قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَــ🌸 💕ترجمه خدایا! در این روز بهره‌ام را از مستحبات افزون کن و به خاطر ابراز خواسته‌هایم گرامی‌ام دار و از میان اسباب، وسیله مرا به درگاهت نزدیکتر گردان. ای آن که اصرار اصرارکنندگان مشغولش نمی‌دارد🌷 😍 💕🌙الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌙💕 💟 @emamzaman
4_5837204625094083931.mp3
3.51M
💫 فضیلت و اجر و ثواب روزه‌ی روزِ بیست و هشتم ماه مبارک رمضان 🎙 استاد بسیطی
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_هفتاد مهیا با چشمان اشکی ب
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 شهاب با شنیدن صدای جیغ همراه بقیه به سمت سالن دوید. خانم ها دور مهیا جمع شده بودند شهاب با صدای نگرانی گفت: ــ چی شده؟؟ پگاه که چادر مهیا را سرش می کرد و سعی کرد دست مهیا تکان نخورد جواب شهاب را داد: ــ آقای مهدوی مهیا از بالا افتاد شهاب با شنیدن حرف پگاه " یا حسینی"گفت و به سمت جایگاه دوید خانما از مهیا کمی دور شدند .مهیا به دیوار تکیه داده بود و دستش را در دست دیگری گرفته بود و از درد چشمانش را بسته بود شهاب با نگرانی کنارش زانو زد و صدایش کرد: ــ مهیا،مهیا جواب بده .کجات درد میکنه؟؟ مهیا چشمانش را که باز کرد قطره ی اشکی بر روی گونه اش سرازیر شد و با صدای لرزانی زمزمه کرد: ــشهاب،دستم شهاب دستش را گرفت که مهیا صورتش از درد جمع شدـ شهاب عصبی دستی در موهایش کشیدو با صدایی که سعی کرد کنترل کند گفت: ــ چطور افتادی ؟؟اصلا چرا رفتی بالا ؟ پگاه شرمنده سرش را پایین انداخت و جواب شهاب را داد: ــ شرمنده تقصیر من شد میخواستم بنرو درست کنم که افتاد،بعد من از مهیاخواستم که بالا بره درستش کنه. شهاب نگاهش را از زمین گرفت و به چشمان اشکی مهیا دوخت؛ ــ ای کاش صدامون میکردید . پگاه حرفی نزد و شرمنده سرش را پایین انداخت!! شهاب به مهیا کمک کرد که از جایش بلند شود و رو به آرش کرد و گفت: ــ آرش اینجارو میسپارم بهت. ــ برو داداش خیالت راحت باشه. مهیا سوار ماشین شد شهاب در را بست و سریع پشت فرمون نشست. مهیا از درد شدید، دلش می خواست جیغ بزند،اما می دانست شهاب الان چقدر از او عصبیه برای همین سعی می کرد چیزی نگوید. شهاب کلافه نگاهی به مهیا انداخت؛ ــ درد داری؟؟ ــ نه خوبم شهاب که می دانست مهیا به خاطر خودش حرفی نمیزد غرید؛ ـــ مهیا،پرسیدم درد داری ؟ مهیا چشمانش را روی هم فشرد و آرام لب زد: ــ آره خیلی درد دارم شهاب شهاب محکم بر روی فرمون کوبید و سرعتش را بیشتر کرد. .... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_هفتاد_و_یکم شهاب با شنیدن ص
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 شهاب و مهیا روبه روی دکتر نشسته بودند و منتظر بودند دکتر عکس های دست مهیا را دوباره چک کند. مهیا به دستش که برای بار دوم تو گچ رفته بود نگاهی انداخت،کمی به سمت شهاب خم شد و آرام در گوشش گفت: ــ میگم شهاب، یعنی دیگه نمیتونم بیام دانشگاه کمک؟ شهاب با اخم نگاهی به او می کند ؛ ــ با این دستت میخوای بیای؟ مهیا خواست اعتراضی کند، که شهاب اجازه نداد وگفت: ــ اعتراض نکن ،به اندازه کافی از دستت عصبیم . ــ خب به من چه؟ ــ خیلی پرویی مهیا !! با سرفه ی دکتر به خودشان آمدند: ــ این دستتون قبلا آسیب دیده بود ؟ ــ بله یه بار شکست دکتر سری تکان داد : ــ استخون دستتون خیلی ضعیف بود و با ضربه ای که بهش وارد شد به راحتی شکست ، ممکنه این بار خیلی طول بکشه تا جوش بخوره، نباید زیاد تکونش بدید ،چیز سنگین بلند کنید و استراحت مطلق. و نسخه ای که همزمان که تذکرات را می گفت، نوشت را به طرف شهاب گرفت. شهاب تشکری کرد و به مهیا کمک کرد که بلند شود. از بیمارستان خارج شدند و به طرف ماشین رفتند، به محض اینکه ماشین حرکت کرد مهیا به سمت شهاب چرخید که صدای جیغش بلند شد شهاب نگران به سمتش چرخید؛ ـــ چی شد؟؟ ــ هیچی حواسم نبود دستم خورد به در. ــ مهیا درست بشین از جات هم تکون نخور . ــ باشه.میگم شهاب الان به مامان بابام چی بگم ؟؟اینجوری ببینن منو سکته میکنن. شهاب نگاه ترسناکی بهش انداخت و گفت: ــ دیگه مجبورم خودم دست گلی که دخترشون به آب داد رو توضیح بدم. مهیا لبخندی زد و سرش را به صندلی تکیه داد خیلی خسته بود و شکستن دستش و دردی که کشید باعث ضعف کردنش شده بود! ــ شهاب خوابم میاد . ــ بخواب رسیدیم بیدارت میکنم و چشمان مهیا کم کم گرم شدند. .... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 مهیا چشمانش را آرام باز کرد و اطراف را بررسی کرد ،چشمانش را محکم روی هم فشرد تا بفهمد چه شده !! کم کم یادش آمد که شهاب او را به خانه آورده بود و با کلی دردسر احمدآقا و مهال خانم را قانع کرد که افتاده و تصادفی در کار نیست... در اتاق باز شد و مهال خانم وارد اتاق شد؛ ــ صبح بخیر مادر . ــ صبحت بخیر مامان. ــ پاشو داروهاتو بخور،شهاب دارو هاتو آورد اما خواب بودی،رفت! مهیا روی تخت نشست و نگاهی به داروها انداخت؛ ــ چشم الان می خورم . گوشی را از روی پاتختی برداشت و اسم شهاب را لمس کرد و منتظر ماند تا شهاب جواب دهد: ــ بله خانوم . ــسلام آقا کجایی ؟اطرافت خیلی شلوغه. ــ دانشگام عزیزم. ــ وای پس چرا نیومدی دنبالم؟ ــ مهیا با این دستت بیارمت اینجا؟؟مگه یادت رفت دکتر چی گفت؟؟ ــ میای ببینمت . ــ فردا یادواره است، تا دیر وقت باید بمونیم اما زود برگشتم حتما میام! ــ باشه پس مزاحم نمیشم.مواظب خودت باش . ــ چشم خانوم.مهیا وای به حالت اگه بفهمم چیزی بلند کردی یا استراحت نکردی!!! .ــ چشم حاج آقا، خداحافظ . ــ بسلامت عزیزم روی تخت نشست ،حوصله اش سر رفته بود، خدارا شکر می کرد که عصر مریم و سارا و شهین خانم به دیدنش آمده بودند. خیلی دوست داشت در کنار بچه ها تو دانشگاه کار می کرد، اما با این دستش کاری از اون برنمی آمد،ولی الان باید به فکر چاره ای باشد تا شهاب قبول کند او راهمراه خود به یادواره ببرد!! چند تقه به در اتاقش خورد "بفرماییدی "گفت که در باز شد و شهاب در چارچوب در نمایان شد. ــ اِ سلام،کی اومدی؟ شهاب کنارش روی تخت نشست؛ ــ علیک السلام. همین تازه. مهیا نگاهی به چهره ی خسته اش انداخت و گفت: ــ خسته نباشی،کارتون تموم شد؟؟ ــ آره خداروشکر فقط چندتا کار ریز که فردا صبح انجام میدیم ،برا مراسم میای؟؟ ــ خیلی دوست دارم بیام،اما فکر میکردم نزاری که بیام!! ــ اول هم نمیخواستم بزارم اما دلم نیومد! ــ چقدر مهربونی تو آخه شهاب با لبخند به مهیا نگاه می کرد که مهیا ناخوداگاه پرسید : ــ کی برمیگردی سوریه؟ .... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سِرّ دل ➕ ماجرای دختری که در بهشت همنشین پیامبران شد! 🎙 استاد پناهیان
🌼 امام سجّاد عليه السلام: همه خوبی‌ها را در بریدن طمع از آنچه در دست مردم است دیدم. 📗 الكافی جلد۲ صفحه۱۴۸
‼️ تعجب نکنید در مسأله وحدت شیعه وسنی خیلیا کوتاه نمیان و حرف خودشونو میزنن، حتی حرف ائمه(ع) رو هم گوش عمل نمیکنن تو این موضوع ابوحنیفه می‌گه: در زمانی که هنوز جوان بودم به مدینه رفته و خدمت محمد بن علی‌حضرت باقر(ع) رسیدم. سلام کردم، گفتم من از دوستان شما و اهل کوفه هستم. حضرت فرمودند: اهل کوفه ممنوع شده‌اند که با ما تماس بگیرند (اختناق سیاسی زیادی در کوفه وجود داشته است، زیرا شیعه ها در کوفه بودند و حکومت، اهالی آنجا را از تماس با ائمه منع کرده بود). ابو حنیفه گفت من از دوستان شما هستم. حضرت فرمودند: اینجا ننشین زیرا اسباب زحمت می شود. ابوحنفيه گوش نکرد و عرض کرد دوستان شما در کوفه به بعضی از خلفا اهانت می کنند. شما آنان را از این کار منع فرمایید. حضرت فرمودند: من به آنها گفته ام ولی گوش نمی کنند. عرض کردم: چرا گوش نمی کنند؟ شما امام و پیشوای آنان هستید. امام فرمودند: آنها هم مثل شما هستند؛ شما خود را از دوستان ما می‌دانید، اما وقتی به شما گفتم اینجا ننشين، اهل کوفه نباید با ما تماس بگیرند، گوش نکردی و نشستی. 📗کتاب ندای وحدت، واعظ‌زاده خراسانی ص۱۴۲
📣 یکی از علمای اهل سنت گفته: من ترامپ را به منزله‌ی حیوانی در جامعه ی خودم معرفی کردم، وقتی سگی قدرت حمله ندارد از دور سر وصدا می کند و این سرو صدا کردن بدلیل ترس ازملت ایران است، ترامپ عددی نیست و ما پشت سر رهبری ایستاده ایم و آمریکا هیچ غلطی نمی توانند بکند. ❓بنظرتون باید الان با این جماعت اهل سنت در شرایط فعلی متحد شد و جلوی استکبار جهانی وایساد؟ یا باهاشون درگیر شد؟ ✅ یکی از دلایل وحدت همینه. اتحاد جلوی دشمن اصلی و مشترک. اتفاقا همواره در طول تاریخ دشمنان اسلام دنبال این بودن که شیعه وسنی رو به جون هم بندازن، و روز به روز قدرت اسلام رو تضعیف کنن، تا خودشون به مقاصدشون برسن. ✍ حسین دارابی
❓ فکر میکنی در ذهن مردی که می‌خواهد همسر خود را طلاق دهد، تصویر چند زن و دختر بدحجاب وجود دارد؟ 👈 اگر منکر این قضیه هستی، هنوز جنس مرد را نشناخته ای
4_5980846482004116742.mp3
4.33M
🔸 تقوا تقوا تقوا... 🎙 پادکستی از بیانات رهبر معظم انقلاب ۹۸/۲/۲۴
🍃💖🍃💖🍃💖 💖🍃💖🍃💖 🍃💖🍃💖 💖🍃💖 🍃💖 💖 در روایت است وقتی تلقین به بعضی مردگان خوانده می شود و او را تکان می دهند و می گویند: اِسمَع اِفهَم ملایکه می خندند که این زنده بود نفهمید الان چگونه بفهمد؟ خدا کند ما از این دسته نباشیم که ملائکه به ما بخندند.😔 إن شاءالله تا زنده هستیم، . یک جای دیگر که ملائکه می خندند، است که رویش را از نامحرم نمی گرفته و حالا مرده است. وقتی او را دفن می کنند، باید روی او ر ا باز کنند و عقب بزنند، قبر کن می گوید: «یک محرم بیاید» . اینجاست که ملائکه می خندند و می گویند: « این وقتی زنده بود، همه سر و صورت او را می دیدند و محرم و نامحرم نداشت، حالا می گویید محرم بیاید، رویش را عقب بزند»😞 📚منبع: دیده شده در کتاب طریق دوست ، مجموعه رهنمودهای آیت الله مجتهدی تهرانی ، به کوشش علی اکبر مزد آبادی ، ص ۱۰۲ 💕🌙الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌙💕 💟 @emamzaman 💖 🍃💖 💖🍃💖 🍃💖🍃💖 💖🍃💖🍃💖 🍃💖🍃💖🍃💖
#دعای_فرج🌤 💞بازآ دلم ز گردش دوران شکسته است... 💞چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است... 💞آیینه خیال نهادم به پیش روی... 💞دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است...💔 #بخوانیم‌به‌رسم‌هر‌شب‌انتظار 💕🌙الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌙💕 💟 @emamzaman
🌺💜🌺💜🌺💜🌺 💜🌺💜🌺💜🌺 🌺💜🌺💜🌺 💜🌺💜🌺 🌺💜🌺 💜🌺 🌺 📜 شهید ،بسیار مقیّد به خواندن نماز شب بود😍 و این روحیه را در عمل به سایرین نیز منتقل می کرد. هر کس دو روز با او بود، نماز شب خوان می شد. از او سؤال کردم: « شده است از خواب بیدار نشوی؟» او با تبسم ملیحی☺️ گفت: «یک شب که از شدت ضعف و بی خوابی، خواب مانده بودم، با نیش پشه ای از خواب بیدار شدم، دیدم ساعت سه بامداد است. بسیار خوشحال شدم😊 که پیک حق در قالب پشه، مرا از خواب بیدار کرد تا نمازم فوت نشود.» 📕منبع: نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ 💕🌼~💕🌼~💕🌼~💕🌼~💕 سلامــ دوستان شب زنده دار ☺️ اگر میخواهید زمان خواندن نماز شب،نحوه خواندن نماز شب،نماز شب مختصر و ساده را یاد بگیرین لطفا روی هشتڪ های پایین بزنید تا به راحتی بتونید مطلب مورد نظر را از توی ڪانال پیدا ڪنید👇👇👇 همچنین اگر دنبال مطالب بیشتر در مورد نماز شب هستین روی بزنید تا راحت از توی ڪانال پیدا ڪنید🍃💕 💕🌼~💕🌼~💕🌼~💕🌼~💕 😍 شه☺️😊 💐💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖💐 💟 @emamzaman 🌸 💜🌸 🌸💜🌸 💜🌸💜🌸 🌸💜🌸💜🌸 💜🌸💜🌸💜🌸 🌸💜🌸💜🌸💜🌸
#ذکر_روز_سه شنبه 💞اللهم عجل لولیک الفرج 💞 @emamzaman
#هر_روز_یک_صفحه_از_قرآن ⭐️ صفحه_97_سوره_ نسا 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman
🌷از امام صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از قائم ما باشد، و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 📿 ❤️کانال امام زمانی ها ❤️ 🌙💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج💖🌙 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
دعای ماه رمضانـ🌙 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَللّهُمَّ غَشِّنى فیهِ بِالرَّحْمَةِ وَارْزُقْنى فیهِ التَّوْفیقَ خدایا فراگیر مرا در این ماه به مهر خود و روزیم کن در آن به توفیق وَالْعِصْمَةَ وَطَهِّرْ قَلْبى مِنْ غَیاهِبِ التُّهَمَةِ یا رَحیماً بِعِبادِهِ الْمُؤْمِنینَ و خودنگهدارى و پاک کن دلم را از تیرگیهاى تهمت اى مهربان نسبت به بندگان مؤمن خود. ‌ ☺️ 💕🌙الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌙💕 💟 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_هفتاد_و_سوم مهیا چشمانش ر
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 ــ پس فردا. مهیا نالید ـــ چرا اینقدر زود؟؟ ــ زود نیست.بقیه زودتر از من برگشتن. ــ پس آقا آرش چرا مونده؟؟ ــ آرش به خاطر ماموریتی برگشت ایران؛ تا مهیا میخواست دوباره بهانه بیاورد، شهاب پیش دستی کرد؛ ــ چقدر غر میزنی دختر ــ غر نمیزنم اما خب دلم برات تنگ میشه شهاب لبخندی زد و سعی کرد فضای غمگین به وجود آمده را عوض کند؛ ــ خانمی توجه کردی دستامونو باهم ست کردیم؟؟؟ مهیا نگاهی به دست گچیش انداخت و نگاهش را به دست پانسمان شده ی شهاب سوق داد لبخند غمگینی زد و زمزمه کرد: ــ چقدر بد،چرا باید تو اینطور چیزایی ست کنیم قلب شهاب از ناراحتی و غمگین شدن مهیا به درد آمد اما کاری نمیتوانست بکند مهیا به چهره ی خسته شهاب نگاهی انداخت ؛ ــ پس تو برو استراحت کن ،گفتی مراسم فردا ست؟؟ ــ آره ساعت ۶ عصر ــ خیلی هم عالی.پس فردا میبینمت شهاب از جایش برخاست و با چشم های سرخ از خستگی لبخندی زد و گفت: ــ ان شاء الله مهیا تا در شهاب را بدرقه کرد و سریع به اتاق برگشت . ** * * مهیا منتظر شهاب رو به روی آینه نشسته بود نگاهی به لباسش انداخت تا از مرتب بودن تیپش مطمئن شود با اینکه با سختی توانست لباس تن کند اما از تیپش راضی بود. اینبار حساسیت بیشتری به پوشش خود داد زیرا اولین بار است به عنوان همسر پاسدار شهاب مهدوی به مراسم می رفت و کمی استرس داشت . با صدای آیفون کیفش را برداشت و به پایین رفت با دیدن شهاب سریع سوار ماشین شد و سلام کرد . ــ سلام به روی ماهت خانومی . مهیا لبخند نگرانی زد ــ چیزی شده مهیا؟دستت درد میکنه؟ ــ نه چیزی نیست. ــ مهیا رنگت پریده،بعد میگی چیزی نیست!! ــ نمیدونم شهاب استرس دارم،همش حس میکنم قراره اتفاقی بیفته! ــ چیزی شده؟کسی حرفی زده؟ ــ نه اصلا،ولی نمیدونم چم شده! ــ صلوات بفرست،چیزی نیست. مهیا صلواتی زیر لب زمزمه کرد. .... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم ــ پس فردا.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 تا رسیدن به دانشگاه مهیا حرفی نزد و سعی کرد با تماشای مردم و پاساژها ذهن خودش را از این موضوع منحرف کند که چندان موفق نبود. دست در دست شهاب وارد دانشگاه شدند،آقایون و خانم هایی که هم شهاب و هم مهیا را می شناختند اما نه به عنوان دو همسر،با دیدن آن ها و دستان در هم گره خوردنشان برای چند ثانیه شوکه می شدند اما سریع تبریک می گفتند . بعد از سلام و احوالپرسی با دوستان،به سمت سالن آمفی تئاتر رفتند،قسمت مخصوص خانواد روی دو صندلی نشتستند که آرش و نامزدش هم کنار آن ها جای گرفتند . مراسم با شکوهی بود زحمات شبانه روزی بچه ها جواب داده بود ،و مهیا چقدر دوست داشت تا آخر پا به پای شهاب و بقیه می ماند و کار می کرد ولی همان زمان نسبتا طولانی که حضور داشت بیشتر کارهای مهم را انجام داد بود . با صدای مجری که از بزرگان مجلس درخواست کرده بود به روی جایگاه بیایند تا از افردا تقدیر کنند به خودشان آمدند،مهیا دست شهاب را فشرد،شهاب گوشش را به مهیانزدیک کرد که مهیا آرام زمزمه کرد ــ شانس بیاری صدام نکنن،و الا از همین پله ها میفتم .اولا تو این وضعیت هم باید بیخیال آبروت بشی چون آبرو برات نمیمونه.دوما باید ببریم پامو گچ بزنن. شهاب ریز ریز میخندید که مهیا نیشگونی از دستش گرفت ؛ ــ نخند با صدای مجری دیگر شهاب نتوانست حرفی بزند . ــ از زوج فرهنگی و جهادی که برای این برنامه زحمت زیادی کشیدند دعوت میکنم که به روی جایگاه بیایند.سید شهاب مهدوی و بانو خانم مهیا رضایی. با صدای صلوات مهیا و شهاب دوشا دوش به سمت جایگاه رفتند و با گرفتن لوح تقدیر به جای خود برگشتند **** هوا تاریک شده بود ومراسم به پایان رسیده و شهاب و مهیا بعد از خداحافظی به طرف ماشین رفتند به محض سوار شدن مهیا شروع کرد: ــ وای شهاب باورم نمیشه!! شهاب ماشین را راه انداخت و گفت: ــ چیو باورت نمیشه خانمی ؟؟ ــ اینکه نیفتادم شهاب بلند خندید😀 ــ شانس آوردی والله دیگه شوهر خوبی مثل منو از دست میدادی. مهیا با حرص محکم به بازویش کوبید که خنده شهاب بلندتر شد تا رسیدن به خانه، شهاب دست از حرص دادن مهیا نکشید.به محض پیاده شدن از ماشین مهیا با تعجب به در باز خانه نگاهی انداخت ،شهاب به سمتش آمد و با هم وارد خانه شدند . با دیدن مادر زهرا که در آغوش شهین خانم گریه می کرد و مریم لیوان آب قند را هم میزد با ترس زمزمه کرد: ـــ دیدی شهاب،دیدی گفتم،استرسم الکی نبود . شهاب دستان سرد مهیا را در دست گرفت و فشرد؛ ــ آروم باش بریم ببینیم چی شده!! مادر زهرا با دیدن مهیا زجه زد و فریاد زد ؛ ــمهیا دیدی زهرا بدبخت شد ؟؟دیدی این نازی بدبختش کرد . با آمدن اسم نازی مهیا احساس کرد دیگر توان ایستادن روی پاهایش را ندارد اتفاقات آن روز شوم مانند فیلم از کنار چشمش در حال عبور بودند شهاب سریع متوجه حال بد مهیا شد سریع کمکش کرد تا روی تخت بشیند مهیا با چشمان اشکی به شهاب زل زدو با ترس زمزمه کرد: ــ شهاب ،نازی برگشته. .... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم تا رسیدن به
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 ـــ تو آروم باش لطفا ،بزار ببینم چی شده؟؟ مریم به سمتشان آمد و آرام شروع کرد به تعریف ماجرا: ــ از کلانتری زنگ زدن مثل اینکه زهرا و دوستش نازی با چند تا پسر تو یه پارتی گرفتن اونم با وضعیت خیلی بد مهیا محکم روی صورتش کوبید؛ ـــ یا فاطمة الزهرا شهاب با اخم دستانش را از صورتش جدا کرد ؛ ـــ نزن روی صورتت این هزار بار مادر زهرا به سمت شهاب آمد و با.التماس روبه شهاب گفت: ــ مادر تو نظامی هستی،میتونی به دخترم کمک کنی،جان عزیزت ــ قسم نده مادر جان هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم . اما مادر زهرا بیخیال نشد و ادامه داد؛ ــ مادر خیر از جوونیت ببینی این بچه است زود گول میخوره،اصلا فک کن برا مهیا همچین اتفاقی افتاده. اون دوست مهیا است کمکش کن . مادر زهرا از نگرانی تسلطی روی حرف زدنش نداشت و متوجه نمی شد که چه می گوید فقط سعی داشت شهاب را راضی کند که به دخترِ ساده اش کمک کند ونمی دانست که حرفش چه آتشی به جان شهاب کشید . ــ قسمت میدم به مهیا کمکش کن. شهاب چشمانش را فشرد شهین خانم سریع مادر زهرا را به داخل خانه برد. شهاب رویه مریم گفت: ــ مواظب مهیا باش . تا خواست برود مهیا به سمتش دوید . ــ کجا میری شهاب ؟ ــ برم ببینم این دختره کجاست. ــ منم بات میام . شهاب اخمی کرد و غرید؛ ــ کجا میخوای بیای تو ــ هرجا بری اینجا بمونم دق میکنم ــ مهیا،تو همین جا میمونی ــ ولی کمی صدایش را بالا برد؛ ــ همینجا میمونی،خبری شد خبرت میکنم. و سریع به سمت ماشینش رفت. .... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
⚫️ سالروز رحلت رهبرکبیر انقلاب، امام خمینی قدس سره تسلیت باد. آنکه سیاست و عرفان را به هم آمیخت و با نور عرفان عالم سیاست را رنگ توحید و زیبائی بخشید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد
4_5841327673439159497.mp3
2.5M
💫 فضیلت و اجر و ثواب روزه‌ی روزِ بیست و نهم ماه مبارک رمضان 🎙 استاد بسیطی
استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان باد🌺🌺 این عید فرخنده را به همگی شما عاشقان و دلدادگان صیام تبریک و تهنیت عرض می‌نماییم💐💐  @EmamZaman
ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ... ﺍﻟﻬﯽ ﻧﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﺑﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ. ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﻭ کانال سیبﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ . "ﺁﻣﯿﻦ یارب العالمین" عید سعید فطر مبـارک باد 🎀🍥 .¸¸.•°˚˚°❃🍥 .¸¸.•🌟 _,💚.*,🌙,💜 ,💛.*,.🌙,⭐. _,💜.*,.🌙,💙. ,💖.*,🌙,🌟. _,💙.*,🌙,💛. ,❤.*,🌙,🌟. 💚.*,🌙💖. 💛.*,🌙,🌟. 💜.*,🌙💙. 💖.*,🌙,🌟. 💙.*,🌙,💚. .❤.*🌙,🌟. _,💚.*🌙,.💜 ,💛.*🌙,🌟. ____,💜.*🌙,❤. ,💖.*🌙,🌟. ___,💙.*🌙,💖. ____,❤.*🌙`,💜. ____,💚.*🌙.*🌟 طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی🙏 @EmamZaman