eitaa logo
🥀 امام زمان (عج) 🥀
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 امام زمان (عج) 🥀
.🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 #رمان_چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_سی_و_دوم ﮐﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 “ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﺎﭘﺎﮎ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﻰ ﺑﺪﯾﻦ ﻭﺻﻔﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺯﺷﺘﮑﺎﺭ ﻭ ﻧﺎﭘﺎﮎ ﻧﯿﺰ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺯﻧﺎﻧﻰ ﺑﺪﯾﻦ ﺻﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﻟﻌﮑﺲ ﺯﻧﺎﻥ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﻧﯿﮑﻮ ﻻﯾﻖ ﻣﺮﺩﺍﻧﻰ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﻧﯿﮑﻮ ﻻﯾﻖ ﺯﻧﺎﻧﻰ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻮﻧﻬﺎﻧﺪ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﮐﯿﺰﮔﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺑﻬﺘﺎﻧﻰ ﮐﻪ ﻧﺎﭘﺎﮐﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﻨﺰﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﻭ ﺭﺯﻕ ﻧﯿﮑﻮﺳﺖ ”. ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ؟ ! ﻣﻦ ﺟﺰﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﺎ ﭘﺎﮐﻢ ﯾﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﭘﺎﮎ … ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺗﻪ ﺩﻟﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﮔﻪ ﻗﺒﻼ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺪﻭﻧﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩﻩ . … ﺁﺧﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﻓﻌﻪ ﯼ ﻗﺒﻞ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺷﺐ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﯿﺎﻥ، ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺑﺪﻧﻢ ﺩﺍﻍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﻧﻪ ﺻﺪﺍ ﺧﻮﺭﺩ . - ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ ﺍﺯ ﻻﯼ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻣﺸﻮﻥ، . ﺑﺎﺯﻡ ﻣﺜﻞ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﻭﻝ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ ﻭﭘﺸﺖ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﻭ ﺯﻫﺮﺍ . ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺩ ﺗﺤﻮﯾﻠﺸﻮﻥ ﮔﺮﻓﺖ، ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﯼ ﺍﻭﻝ ﺑﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ … ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﻤﺮﺩﻡ ! ﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻋﻘﯿﻘﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺫﮐﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺩﺍﺷﺖ . ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﻭ ﺷﮑﺴﺖ : - ﺧﺐ ﺁﻗﺎﯼ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ … ﺍﻣﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﺮﺳﯿﻢ، ﻣﺎ ﺳﺮﺍ ﭘﺎ ﮔﻮﺷﯿﻢ . - ﺑﺰﺍﺭﯾﺪ ﺩﺧﺘﺮﻣﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻓﺎﻣﻮ ﻣﯿﮕﻢ . ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﺍﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺟﺎﻥ، . ﺑﯿﺎ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﺳﺴﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ، ﭼﺎﺩﺭﻣﻮ ﺳﺮﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﯾﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺸﯿﻦ، . ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺖ . - ﺧﺐ، ﺁﻗﺎﯼ ﻋﻠﻮﯼ … ﻣﻦ ﻧﻪ ﻗﺼﺪ ﺁﺯﺍﺭ ﻭ ﺍﺫﯾﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﻪ ﻗﺼﺪ ﺟﺴﺎﺭﺕ . ﻣﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﯾﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻗﻀﯿﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻫﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺣﺮﮐﺘﻬﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻗﻀﯿﻪ ﻓﺠﯿﻊ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎﺳﺖ . ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺗﺎ ﻗﺒﻼ ﺣﺮﻓﻬﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺎﻫﻢ ﺯﺩﻥ، . ﺍﻣﺎ ﺭﺳﻤﻪ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻦ، ﻣﻨﻢ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﻣﻮ ﺯﺩﻡ . ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻓﻘﻂ، ﺣﻖ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭ ﺟﺸﻦ ﺭﺳﻤﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ، ﭼﻮﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺗﻬﺮﺍﻧﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﺒﯿﻨﻪ . ﺧﺮﺝ ﻋﺮﻭﺳﯿﺸﻮﻧﻮ ﻫﻢ ﻣﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ . ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯿﮕﻔﺖ، ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻗﺪﻣﺶ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﻣﺎ ﻭ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭﺷﻮ ﺑﺒﯿﻨﻪ، ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﻗﺎ ﺣﻖ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﻡ، ﺟﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻣﻦ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﻪ . ﺣﺎﻻ ﺍﮔﻪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻣﻦ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﯾﻦ ﺑﺮﯾﻦ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯿﻦ . ﺑﻐﻀﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮﯾﻪ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﭙﻮﺷﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯿﺶ ﺑﺎﺷﻦ، ﺍﺷﮑﺎﻡ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯿﺸﺪ … ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ . ﺳﮑﻮﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺟﻤﻊ ﺭﻭ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ … ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ . « ﺩﺭ ﺭﻩ ﻣﻨﺰﻝ ﻟﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺧﻄﺮﻫﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ / ﺷﺮﻁ ﺍﻭﻝ، ﻗﺪﻡ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﺎﺷﯽ … » ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﯿﺪ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﺷﺪﻡ، ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺑﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺭﺍﺿﯿﻢ . ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮐﻤﺮﻧﮕﯽ ﺗﻮﯼ ﺻﻮﺭﺕ ﺳﯿﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ … ﻫﻤﻮﻥ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺳﯿﺪ ﺭﻭﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭘﺲ ﺍﮔﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﺪ ﻣﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺣﺮﻓﺎﻣﻮﻧﻮ ﺑﺰﻧﯿﻢ … ﻫﻤﻪ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻥ .… ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺷﺮﻁ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ . ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺗﻮ ﻧﻈﺮﺕ ﭼﯿﻪ؟ ! ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﻡ ﺭﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ، ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺏ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﻣﺒﺎﺭﮐﻪ . ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ : ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻋﻤﻖ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎﺳﺖ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺯﻫﺮﺍ ﻫﻢ ﺁﺭﻭﻡ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﺳﯿﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﺗﺎﻕ ﻫﻞ ﺩﺍﺩ، ﻣﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﺭﻓﺘﻢ . ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺯﻫﺮﺍ ﮔﻔﺖ : ﺧﺐ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﯾﻨﻢ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﻣﺎ . ﻧﻪ ﭼﮏ ﺯﺩﯾﻢ ﻧﻪ ﭼﻮﻧﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺷﻤﺎ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﯾﺰﯼ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﭼﺸﻢ ﻏﺮﻩ ﺯﻫﺮﺍ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺏ ﺯﻫﺮﺍ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺑﻬﺘﺮﻩ ! - ﺑﻠﻪ ﺑﻠﻪ … ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﻭﺗﺎ ﮔﻞ ﻧﻮﺷﮑﻔﺘﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺩﺍﺭﻥ - ﻻ ﺍﻟﻪ ﺍﻻﺍﻟﻠﻪ … - ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺮﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ . ﺧﻮﺏ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮﻧﻮ ﺑﺰﻧﯿﻨﺎ، ﺟﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮐﻤﮏ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻦ ﺻﺪﺍﻡ ﺑﺰﻧﯿﻦ ﺗﻘﻠﺐ ﺑﺮﺳﻮﻧﻢ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ، ﻫﻢ ﻣﻦ ﺳﺮﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﻫﻢ ﺍﻗﺎ ﺳﯿﺪ : ✨💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖✨ @emamzaman 🌸 🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 #رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا #قسمت_سی_و_سوم – ﻃﯿﺒﻪ … ﺑﯿﺎ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺍﻭﻣﺪﻩ ! ﻣﺜﻞ ﻓﻨﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﻢ ﭘﺮﯾ
🌸🍃🌼 🍃🌼 🌼 ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ . ﺩﺭﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺫﮐﺮ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ . ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ . – ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ! ﻣﯿﺮﻡ ﻭ ﺯﻭﺩ ﻣﯿﺎﻡ . ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ . ﺑﺎﺷﻪ؟ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ . ﺣﺮﻑ ﺩﻟﺶ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩ . ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻗﺮﻣﺰ ﺍﺳﺖ . ﭼﻤﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻡ . ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ . ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﯾﺶ ﻫﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪ . ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﻐﺾ ﺁﻟﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ . ﺣﺮﻓﯽ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﺳﯿﺪ ! ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ . ﺑﺎ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ . ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ . ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﻐﺾ ﺑﻮﺩ . ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻨﻢ . ﻓﻘﻂ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ : ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ؛ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ ﺣﺎﻝ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ … # ﻣﺎ _ ﻧﻤﮏ _ ﺧﻮﺭﺩﻩ _ ﻋﺸﻘﯿﻢ _ ﺑﻪ _ ﺯﯾﻨﺐ _ ﺳﻮﮔﻨﺪ # ﭘﺎﺳﺒﺎﻧﺎﻥ _ ﺩﻣﺸﻘﯿﻢ _ ﺑﻪ _ ﺯﯾﻨﺐ _ ﺳﻮﮔﻨﺪ … ... 📚 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman 🌼 🍃🌼 🌸🍃🌼
🌕 🌖 🌗 🌔 ◾️➖➖➖🖤➖➖➖◾️ 🕋فهرستی از نشانه های ظهور🕋 🏴شیخ مفید در ارشاد خود فهرستی از نشانه های ظهور را ذکر کرده که از این قرار است: 🏴برای زمان قیام حضرت مهدی (علیه السلام) نشانه‌هایی بیان شده و از حوادثی که پیش از قیام اتفاق خواهد افتاد به ما خبر دادند که از جمله آنها می توان این موارد را ذکر کرد: 🏴(شورش سفیانی، کشته شدن سید حسنی، تفرقه بنی عباس به خاطر پادشاهی و حکومت دنیای، کسوف خورشید در نیمه ماه رمضان و خسوف آن در آخر همان ماه که هر دو بر خلاف رویه ی عادی طبیعت است.🥀 🏴فرو رفتن در بیابان ،فرو رفتن در مشرق را فرو رفتن دیگری در مغرب، حرکت نکردن خورشید از ظهر تا نیمه‌های عصر ،طلوع خورشید از مغرب، و کشته شدن نفس زکیه در پشت کوفه، و کشته شدن ۷۰ انسان صالح و شایسته ی دیگر. 🏴بریدن سر مردی هاشمی بین رکن و مقام، خراب شدن دیوار مسجد کوفه، نمایان شدن پرچم های سیاه ای از خراسان ،قیام یمانی، ظاهر شدن شخصی مغربی در مصر و حکومت کردنش بر شام ،فرود آمدن ترک ها در جزیره، و رومیان در ساحل. 🏴طلوع ستاره مشرقی که همانند ماه نور افشانی میکند و سپس چنان خم میشود که گویی دو سوی آن قرار است به هم برسند، سرخی ای که در آسمان ظاهر می شود و در تمام افق پخش و منتشر می‌شود، آتش بزرگ و شدیدی که در مشرق نمایان شده و ۳یا ۷ روز درجو و آسمان باقی می ماند. 🏴پایان سختی های اعراب و حکومت کردن شان بر بلاد، خارج شدن از سیطره ی عجم ها، کشته شدن امیر مصر و توصط ساکنان آن دیار، حرکت پرچم هایی که به سوی خراسان راهی می شوند، ورود سپاهی از سمت مغرب تا وقتی که با از بین رفتن گروه سرکشی و حیرت ،آرامش یابد. 🏴نمایش شدن پرچم های سیاه از مشرق به همان صورت، شکافتن و ترک خوردن فرات به طوری که آب وارد کوچه ها و خیابان های کوفه بشود، شورش شخص دروغگو که همگی ادعای نبوت می‌کنند و شورش ۱۲ نفر از آل ابیطالب که همه ادعای امامت برای خویش دارند.(۱) ◾️〰〰〰🖤〰〰〰◾️ ... 📓(۱)الارشاد، جلد ۲ ،صفحه ۳۶۸، بحار الانوار ،جلد ۵۲، صفحه ۲۲۰ بشارة الاسلام، صفحه ۱۷۵ 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💓💓💓 💓💓 💓 #رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
💓💓💓 💓💓 💓 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " *ظاهر ساده* ✔️راوی:جمعي از دوستان شهيد 🔹در ايام ابتداي جنگ، ابراهيم الگوي بســياري از بچه هاي رزمنده شده بود. خيليها به رفاقت با او افتخار ميكردند. اما او هميشــه طوري رفتار ميکرد تا كمتر مطرح شود. مثلا به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي ميپوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديكتر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد. ساده و بي آلایش بود. وقتي براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... براي رزمندگان اســت. اما مدتي كه گذشــت به شخصيت او پي برديم. 🔹ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود. به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت ميكردند. هميشــه ميگفت: مهمتر از اينكه براي بچه ها لباسهاي هم شــكل و ظاهر نظامي درست كنيم بايد به فكر آموزش و معنويت نيروها باشيم و تا ميتوانيم بيشتر با بچه ها رفيق باشيم. نتيجه اين تفكر، در عملياتهاي گروه،كاملا ديده ميشد. هر چند برخي با تفكرات او مخالفت ميكردند. ٭٭٭ 🔹پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يكي از خياطها داد وگفت: يک دســت لباس كردي برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفت وپوشــيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازي! پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه هاي كرد از لباس من خوشش آمد. من هم هديه دادم به او! 🔹ســاعتش را هم به يك شخص ديگرداده بود. آن شخص ساعت را پرسيده بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهاي ساده باعث شد بسياري از كردهــاي محلي مجذوب اخلاق ابراهيم شــوند و به گروه اندرزگو ملحق شــوند. ابراهيم در عين ســادگي ظاهر، به مســائل سياســي كاملا آگاه بود. جريانات سياسي را هم خوب تحليل ميكرد. 🔹مدتي پس از نصب تصاوير امام راحل و شهيد بهشتي در مقر، از طرف دفتر فرماندهي كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بني صدر اداره ميشد دستور تعطيلي و بستن آذوقه گروه صادر گرديد، اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه الزامی است. تمامي حمالت ما توسط اين گروه طراحي و اجرا ميشود. بعد از مدتي با پيگيريهاي اين فرمانده، جلوي اين حركت گرفته شد. 🔹يک روز صبح اعالام كردند كه بني صدر قصد بازديد از كرمانشاه را دارد. ابراهيم و جواد و چند نفر از بچه ها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند. 🔹فرماندهان نظامي با ظاهري آراســته منتظر بني صدر بودند. اما قيافه بچه هاي اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردي و ظاهر هميشگي به استقبال بني صدر رفتند! هر چند هدفشــان چيز ديگري بود. ميگفتند: ما ميخواهيم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامي جنگ را اداره ميكند! 🔹آن روز خيلي معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئيس جمهور به علت آسيب ديدن هليكوپتر به كرمانشاه نمي آيد. 🔹مدتي بعد حضرت آيت الله خامنه اي به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه تهران بودنــد. ابراهيم تمام بچه ها را به همراه خود آورد. آنها با همان ظاهر ساده و بي آلایش با حضرت آقا ملاقات كردند و بعد هم يك يك، ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسي كردند. ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 💓 💓💓 💓💓💓
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود #قسمت_سی_و_سوم ڪه دوتا از آن ها روحان
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 📝 منظوری نداشتم خانم رضایی آروم زیر لب گفت ـــ بله اصلا ڪاملا معلوم بود رو به مریم گفت ـــ مریم جان من خستم اگه کاری نداری من برم ــــ نه عزیزم زحمت ڪشیدی بعد از خداحافظی به طرف خانه رفت در طول راه به این فڪر می کرد که چطور توانست اینقدر راحت با این جماعت صحبت ڪند با اینڪه همیشه از آن ها دوری مے ڪرد به خانه رسید خانه غرق در سڪوت بود به اتاقش رفت از خستگی خودش را روی تخت انداخت ڪرد اصال نمی داند مقصدش زندگی برایش خسته ڪننده شده بود هر چه فڪر می کرد هدفی برا خود پیدا نمی ڪجاست دوست داشت از این پریشانی خالص شود امروز هم از همان روزهای روزها می گذشت و مهیا جز دانشگاه رفتن و طراحی پوستر ڪار دیگه ای نمی کرد خسته ڪننده ای بود ڪه از صبح تا غروب ڪلاس داشت و مهیا را از نفس انداخته بود مهیا خسته و بی حال وارد کوچه شد نگاهی به درمشکی رنگ خونه ی مریم انداخت با شنیدن صدای داد مردی و گریه زنی قدم هایش را تندتر کرد به آن ها که نزدیک شد آن ها را شناخت همسایه یشان بود عطیه ومحمود محموددست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی می شد با دو به طرفشان رفت ــــ هوووووی داری چیکار می کنی محمود سرش را بلند کرد با دید مهیا پوزخندی زد. مهیا دست عطیه را گرفت و به طرف خودش کشید ـــ خجالت نمی کشی تو خیابون سر زنت داد می زنی ـــ آخه به تو چه جوجه زنمه دوست دارم مهیا فریاد زد ـــ غلط ڪردی دوس داشتی مگه شهر هرته هاا عطیه برای اینکه می دانست همسرِ معتادش اگر عصبی بشه روی مهیا هم دست بلند می کند سعی در آروم کردن مهیا کرد ــــ مهیا جان بیخیال عزیزم چیزی نیست مهیا چشم غره ای به عطیه رفت ــــ تو ساڪت باش همین حرفارو میزنی که این از اینی که هست گستاختر میشه محمود جلو رفت ..... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 #معرفی_امامان #امام_دوازدهم 🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زما
🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺 🌺 🌸امام دوازدهم ما شیعیان حضرت مهدی (امام زمان) عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌸 📝خلاصه زندگینامه حضرت مهدی( امام زمان )عجل الله تعالی فرجه الشریف از ولادت تا غیبت،از غیبت تا ظهور،و بعد از ظهور❤️ 🍃💐ملاقات با امام زمان( عج)💐🍃 در کتاب‌های تاریخی و حدیثی شیعه - همچون کافی، الارشاد شیخ مفید، اعلام الوری، کمال الدین و الغیبة شیخ طوسی و الغیبة نعمانی - نام برخی افرادی که در زمان حیات امام حسن عسکری(ع) موفق به دیدار فرزندش حضرت مهدی (عج) شده بودند آمده و شرح دیدارشان ذکر شده است؛ از جمله حکیمه عمه امام یازدهم،که شاهد تولد حضرت مهدی (عج) بوده است. بیشتر این افراد، یاران و خادمان امام حسن عسکری(ع) بودند: ابو نصر ظریف، (خادم امام عسکری)، احمد بن اسحاق اشعری قمی،ابو علی بن مطهر،سعد بن عبدالله اشعری قمی، یعقوب بن منقوش،ابوغانم خادم،کامل بن ابراهیم، و.... همچنین گزارش شده است در طول ۶۹ سال غیبت صغری، علاوه بر چهار نائب خاص امام، افراد متعددی امام مهدی(ع) را زیارت کرده‌اند: ابراهیم بن ادریس،ابراهیم بن عبده نیشابوری و خادم او، ابوالادیان خادم امام حسن عسکری(ع)، ابو سعید غانم هندی،ابو عبدالله بن صالح،ابو محمد حسن بن وجناء نصیبی، ابو علی محمد بن احمد بن حماد مروزی محمودی، اسماعیل بن علی نوبختی،علی بن ابراهیم بن مهزیار، محمد بن اسماعیل فرزند امام کاظم(ع)،محمد بن شاذان نیشابوری،و ده‌ها نفر دیگر. 🍃🌸 مدعیان نیابت🌸🍃 در زمان غیبت صغری، مدعیان نیابت نیز کم نبودند. افرادی چون احمد بن هلال کرخی، محمد بن نصیر نمیری و محمد بن علی شَلْمَغانی از مدعیان نیابت بودند که توقیعاتی در لعن و طرد آنان وارد شد. ... 📚منابع: 📙ابن اثیر الجزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الصادر، ۱۳۸۵ق. 📘ابن خشاب، عبدالله بن احمد، تاریخ الموالید الائمه و وفیاتهم، تحقیق آیت الله مرعشی نجفی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۴۰۶ق. 📗ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، به تحقیق احسان عباس، قم، الشریف الرضی، بی تا. و...... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌺 🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 #رمان_پسرک_فلافل_فروش 📖 🖇 #قسمت_سی_و_سوم 🖇 🔥 #فتنه_داعش👿 مي گويند تاريخ مرتب تكرار مي
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 📖 🖇 🖇 ✨ 🍃 از شخصي پرسيدم: از حركت اربعين امسال كه بيش از بيست ميليون زائر به سوي كربلا رفتند چه چيزي فهميدي؟ گفت: يعني اينكه در كربلا خون بر شمشير پيروز شد. اگر آن روز كاروان عاشورا همگي به شهادت رسيدند، اما در واقع پيروز شدند كه بعد از قرن ها اين گونه از آنها ياد مي شود و مردم در مسير آن ها اين گونه قدم بر مي دارند. يادم هست چند ماه قبل و زماني كه تكريت به دست نيروهاي مردمي آزاد شد، يكي از انديشمندان غربي گفته بود: آنچه امروز در عراق اتفاق مي افتد يعني پيروزي عقيده و آرمان امام خميني (رحمت الله علیه). اين شخص ادامه داد: تعجب مي كنم كه عراقي ها هشت سال با (امام) خميني جنگ كردند، اما حالا رزمندگان عراقي كه فرزندان همان پدران هستند، براي نبرد با دشمني به نام داعش به الگوهايي متوسل مي شوند كه رزمندگان ايراني از آن استفاده مي كردند. اين شخص ادامه مي دهد: استفاده از نمادهايي مانند چفيه و پيشاني بند و روحيات معنوي خاص رزمندگان ايراني، براي عراقي ها چنان انگيزه اي ايجاد كرد كه شهر تكريت، مهمترين پايگاه حزب بعث را به راحتي آزاد كردند. اين شخص به نام گذاري يكي از خيابان هاي بغداد به نام امام خميني (رحمت الله علیه) اشاره كرده و مي گويد: اين ها همه بيانگر اين مطلب است كه تفكر انقلاب اسلامي ايران به دل همه ي مردم كشورهاي مردمي خاورميانه صادر شده. از لبنان و سوريه و فلسطين تا عراق و يمن و... ايراني ها بر اساس تفكر امام معصوم خود يعني ابا عبدالله الحسين (علیه السلام) وارد ميدان مبارزه شدند و زير بار ذلت نرفتند. و حالا همين تفكر ميان ملت هاي مسلمان و آزاده در حال رشد است. مردم عراق نيز همين شعار را الگوي خود قرار داده اند و مشغول نبرد با نيروهاي داعش هستند. هادي زماني كه وارد نيروهاي مردمي شد، به عنوان يك الگو مورد توجه رزمندگان عراقي قرار گرفت. او هميشه تصوير مقام معظم رهبري را روي سينه داشت. همين كار باعث شد كه بسياري از دوستان او نيز كه عراقي بودند همين كار را انجام دهند. او به مسائل معنوي بسيار توجه مي كرد. نماز شب و اخلاص او مورد توجه رزمندگان عراقي قرار گرفت. در راستاي همين تأثيرگذاري بود که بحث چفيه و پيشاني بند را مطرح کرد. فرماندهان حشدالشعبي که به او اعتماد کامل داشتند، او را با صد ميليون تومان پول به ايران فرستادند. او اجازه داشت هر طور که مي خواهد خرج کند، اما هادي رعايت مي کرد که از آن پول براي خودش خرج نکند. گاهي آنقدر رعايت مي کرد که بيسکوييت را جايگزين وعده ي غذايي مي کرد! با اينکه پول زيادي براي خريد اقلام به همراه داشت اما حواسش بود که بهترين جنس ها را بخرد. دقت مي کرد که براي ريال به ريال اين پول که توسط مردم عراق تهيه شده زحمت بکشد تا بيهوده هدر نرود. براي مثال براي تهيه ي چفيه از تهران به يزد رفت تا از كارخانه و ارزانتر تهيه کند. پيشاني بندها را در تهران چاپ کرده بود و به خانه مي آورد تا خواهرانش آنها را بريده و آماده کنند. او سعي مي کرد کاري که انجام مي دهد، به نحو احسن باشد. ..... ✍نویسنده: ✨به نیت شهید ذوالفقاری برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 🍃💐همانا برترین کارها کار برای امام زمان است💐🍃 🆔 @EmamZaman 🌸 🍃🌸 🌈🍃🌸
🥀 امام زمان (عج) 🥀
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت_سی_و_سوم 🔹➖✅✅ استاد پناهیان: آیا ما لازم داریم خداوند در دل ما
. چرا قسمت واجبات نماز تکراری قرار داده شده؟ اگر ما در ماه رجب شیرین محور عبادتها ، یعنی نماز رو نچشیم یقینا" در دیگر مواقع سال به این لذت بلند و محبت بزرگ نخواهیم رسید . اگر در این ماه که ماه خصوصی خداست ما با خدا نتونیم سر نماز درست گفتگو کنیم مناجات کنیم... رسم ادب بجا بیاریم... طبیعتا در اوقات دیگر نخواهیم توانست 💢♨️💢 ✅واگر سر سجاده ی نماز باخدا ، دست ندیم به محضر ربوبی ، ارادت پیدا نکنیم ❌ بقیه ی اوقات روزمون طبیعتا انسانی نخواهیم بود که با خدا باشیم وقتی سر نماز از خدا دورم ، وقتی که سر نماز نیستم طبیعتا از خدا دور تر خواهم بود ✅نماز خوب خوندن رسیدگی به واجبات نمازه؛ ✅ نماز خوب خوندن یعنی اینکه واجبه نماز رو گردن بنهم 🌺 قسمت واجبات نماز طوری قرار داده شده اند که برای انسان 👈معمولا خسته کننده است 💢⭕️💢 قسمت واجبات نماز جوریه که آدم بعداز چند روز نماز براش تکراری میشه🙁 ✅ همین رو بپذیریم ، همین رو با معنا بپذیریم همین رو در چهره خودمون در رفتار خودمون نشون بدیم بخدا نگیم ، خدا ... نماز برای ما تکراری ، عادتی وملال آور شده ☹️☹️ ⛔️ بخدا نگیم که یه عبادت دیگه ای بما پیشنهاد بده تا ما عبادت کنیم با لذت ادامه دارد... 🥀🏴همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است🏴🥀 ◾️ @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_سی_و_سوم ↩️ آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه
📜📖📜 📖📜 📜 🕊🥀 ↩️ از همه سخت تر روزهای جمعه بود . هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم . احساس می کردم دل شکسته ام ، دردم زیاد ، و به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی . از لبنان که آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه .در ایران هم که هیچ چیز . بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم کجا بروم ؟ شش ماه این طور بود ، تا امام فهمیدند این جریان را . خدمت امام که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد . هرچه کرد به دستور مستقیم خودم بود و من مسول شما هستم . بعد بنیاد شهید به من خانه داد. خانه هیچی نداشت . "جاهد" یکی از دوستان دکتر، از خانه خودش برایم یک تشک ، چند بشقاب و... آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم و پول برایم فرستادند . به خاطر این چیزها احساس می کردم مصطفی به من ظلم کرد . البته نفسانی بود این حرفم . بعد که فکر می کردم ، می دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت ، اما آنچه به من داد یک دنیا است . مصطفی در همه عالم هست ، در قلب انسان ها . من و یادم هست یک بار که از ایران می آمدم ، در فرودگاه بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را که به نام "غاده چمران" بود دید ، پرسید: نسبتی با چمران داری ؟ گفتم: خانمش هستم. خیلی زیر تاثیر قرار گرفت ، گفت: او دشمن ما بود ، با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم . گفت: ماشین نیامده برای شما ؟ گفتم: مهم نیست. خندید و گفت: درست است ، تو زن چمران هستی ! وگاهی فکر می کرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه ، از او حساب می کشد ، چون او با مصطفی زندگی کرد ، با نسخه کوچکی از امام علی علیه السلام . همیشه به مصطفی می گفت: توحضرت علی نیستی . کسی نمی تواند او باشد. فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد. و مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده اش باز می شد و چشم هایش نم دار ، می گفت: نه ، درست نیست ! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را می بندید . راه باز است . پیامبر می گوید هر جا که من پا زدم امتم می تواند، هر کس به اندازه سعه اش . همه جا مصطفی سعی می کرد خودش کم تر از دیگران داشته باشد ، چه لبنان ، چه کردستان ، چه اهواز . لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم . در لبنان رسم نیست کفششان را در بیاورند و بنشیند روی زمین . وقتی خارجی ها می آمدند یا فامیل ، رویم نمی شد بگویم کفش در بیاورید . به مصطفی می گفتم: من نمی گویم خانه مجلل باشد ، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانان چیزی ندارند ، بدبختند. مصطفی به شدت مخالف بود، می گفت: چرا ما این هم عقده داریم ؟ چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند نشان بدهیم خوبیم ؟ این آداب و رسوم ما است ، نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است ، مرتب و قشنگ ! این طوری زحمت شما هم کم می شود ، گرد و خاک کفش نمی آید روی فرش .   از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت ... ........ 📗از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 🌤🌼همانابرترین‌کارها،کار‌برای‌امام‌زمانست🌼🌤 💟 @EmamZaman 📜 📖📜 📜📖📜
🥀 امام زمان (عج) 🥀
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌺🌸🌺 🌸🌺 🌺 #انحرافات_مهدویت #قسمت_سی_و_سوم ⭕️ فاسدی که بر علیه فساد قیام کرده است! 🔹 با توجه به آ
🌺🌸🌺 🌸🌺 🌺 ⭕️ این خانه از پای بند ویران است 🔹 یکی از مهمترین ادعاهای احمدالحسن، ادعای وصایت به عنوان فرزند امام مهدی است؛ او برای اثبات این ادعا به روایتی از کتاب الغیبه شیخ طوسی استناد می‌کند که امام صادق از پدرانش و آنها از امیرالمومنین نقل کردند که پیامبر در شب وفاتش فرمود: یا علی! بعد از من دوازده امام می‌باشد و بعد از آنها دوازده مهدی هستند... 🔸 احمد الحسن ( ) مدعی است که مطابق این روایت، فرزند حضرت حجت و اولین مهدی بعد از ایشان است. شیخ حر عاملی در توضیح این روایت آورده است: «اما درباره حدیث دوازده مهدی پس از دوازده امام، اخباری در این مضمون صادر شده است که خالی از اشکال و مخالفت نیستند... به خاطر اینکه با سایر روایات تعارض داشته و بالجمله محل توقف می‌باشد... ضمن اینکه شیخ طوسی این روایت را در ردیف احادیثی که از طریق مخالفین در نص ائمه صادر شده، آورده است.» (١) 🔺 همانند شیخ حر عاملی، بسیاری از علمای شیعه این روایت را مخالف مشهور دانسته و آن را به عنوان خبر شاذ و نادر معرفی کرده اند. (٢) 📚 ١- شیخ حر عاملی، الفوائد الطوسیه، فائده ۳۷، ص ۱۱۵؛ ٢- درسنامه نقد و بررسی جریان احمد الحسن بصری، علی محمدی هوشیار، چاپ اول، ص ۴۹ ٣۴ ╭─┅──🍃🌺🍃──┅─╮ @EmamZaman ╰─┅──🍃🌺🍃──┅─╯
🥀 امام زمان (عج) 🥀
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_سی_و_سوم از حرفش لبخند کمرنگی بر ل
📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 با رفتن او، پاهایم سست شد و دوباره روی مبل نشستم. مادر با گام‌هایی کُند و سنگین بازگشت و مثل من، سر جایش نشست. برای لحظاتی هر دو ساکت به نقطه‌ای نامعلوم خیره بودیم تا سرانجام این سکوت را مادر شکست: «اصلاً فکر نمی‌کردم به تو نظری داشته باشه!» نگاهش کردم و دیدم با نگاهی مات به دیوار روبرویش خیره مانده و پلکی هم نمی‌زند. در جواب جمله‌ای که حرف دلِ خودم بود، هیچ نگفتم که مادر به چشمانم خیره شد و پرسید: «تو خودت چیزی حس کرده بودی؟!!!» در مقابل سؤال صادقانه مادر چه می‌توانستم بگویم؟ من از روزی که او به این خانه قدم گذاشت، پای دلم را در ساحل نمناک احساسش به آب زدم و تا امروز بارها در برابر امواج سهمگین احساسی مبهم، مقاومت کرده بودم تا عنان دلم را به دست شیطان ندهم! بارها ندای نگاهش تا پشت خانه قلبم آمد و من برای رضای خدا، درهای خانه را بستم! بارها نغمه نفس‌هایش را از پشت پنجره‌های جانم شنیدم و به نیت خشنودی پروردگار، پرده‌های دلم را کشیدم تا حتی نگاهم به نگاهش نیفتد! هرچند در این مدت، قلبم خالی از لغزش نبود و گاهی بی‌اختیار به تماشای خیالش می‌نشستم، اما خدا شاهد بود که هرگز نگاهش آنقدر بی‌حیا نبود که در آیینه چشمانش نقشی را به وضوح بخوانم و به راز درونش پِی ببرم که سکوتم طولانی شد و مادر جواب سؤال خودش را داد: «اگه نظر منو بخوای، همین نجابتی که این مدت به خرج داده کافیه تا این آدم رو بشناسی!» در برابر پاسخ عارفانه مادر، تنها نگاهش کردم که به رویم لبخندی مادرانه زد و گفت :«حالا چرا انقدر رنگت پریده؟» و شاید اوج پریشانی‌ام را احساس کرد که از جایش بلند شد و به سمتم آمد. خم شد و شانه‌هایم را در آغوش کشید و همزمان زیر گوشم زمزمه کرد: «عزیز دل مادر! مادر قربونت بشه! به خدا توکل کن! از خدا بخواه کمکت کنه!» با شنیدن این کلمات لبریز مِهر و محبت، هر آنچه در این مدت بر دلم مانده بود، شبیه شبنمی شیرین پای چشمانم نشست. تنها خدا می‌دانست که در این مدت چه لحظات سختی را گذرانده بودم؛ از احساسات مبهمی که هر روز به بهانه‌ای درِ خانه دلم را دق‌الباب می‌کردند، تا جام سرریز نگاه‌های پُر از معنی و خالی از حرف او، تا صدای لبریز از احساس و غریبه او و حتی دل خودم که گاهی با من غریبه می‌شد و حالا معنی و مفهوم همه را با تمام وجودم احساس می‌کردم! حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانه‌های نحیف دلم تحمل کرده بودم، اینجا و در آغوش بی‌نظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگین‌تری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که می‌خواست با مردی شیعه پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب اهل تسنن را در دلم پرورانده و حالا به خواستگاری‌ام آمده بود. او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاری‌اش را نادیده بگیرم، بی‌تفاوت از کنار نگاه‌های سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوت‌های مذهبی، حضورش را از زندگی‌ام محو کنم! ....... ✍نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌸 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌿🌤🌿 🌤🌿 🌿 #رجعت #قسمت_سی_و_سوم ⭕️ حکومتِ وارثان 🔹 رجعت، يک واقعه حكيمانه و هدفمند است که هدف آن هم
🌿🌤🌿 🌤🌿 🌿 ⭕️ طعمِ تلخِ عذاب 🔹 دومین مورد از اهداف رجعت، عذاب کفار است؛ هدف از رجعتِ كسانى كه به شرک و كفر خالص دست يافته‌اند، عذاب آنهاست که مورد انتقام، ذلت و اجراى حدود الهى قرار می‌گيرند. انسان‌هاى بسيار پليد، جز براى عذاب الهى به دنيا باز نمی‌گردند؛ نوع عذاب آنها به گونه‌اى است كه در آخرت ممكن نیست؛ بنابراین آنها بر می‌گردند تا طعمِ تلخِ عذاب الهى، به ويژه ذلت و خوارى را در همین دنيا كه در آن به تكذيب آيات حق پرداختند و حدود خداوند را زير پا گذاشتند، بچشند و با مرگی همراه با ذلت، دنيا را ترک کنند؛ تا خاطره خوشِ لذت‌هاى نفسانى دنيا كه در زمان حياتشان به آن دست يافتند، از ميان برود. 🔸 امام كاظم در این باره می‌فرمایند: «همانا عده‌اى از انسان‌ها كه مرده‌اند، باز می‌گردند و در روزى كه قائم قيام می‌كند، دشمنان خود را مورد قصاص قرار می‌دهند. كسى كه عذاب شده است، عذاب كننده خود را، كسى كه مورد خشم قرار گرفته است، به خشم آورنده خود را و كسى كه كشته شده است، قاتل خود را قصاص می‌كند و دشمنان آنها بازگردانده می‌شوند، تا مؤمنان انتقام خون خود را بگيرند.» 📚 مختصر بصائر الدرجات، ص ٢٨ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌺💫🌺 💫🌺 🌺 #آخرالزمان #قسمت_سی_و_سوم ⭕️ می‌خواهی از انحراف دور بمانی، حق امامت را بشناس! 🔹 در پیام
🌿🌼🌿 🌼🌿 🌿 ⭕️ برای در امان ماندن از فتنه ها، تقوا پیشه کن! 🔹 در ادامه پیام های قبل پیرامون شناخت راههای رهایی از فتنه ها در کلام امام علی، به تابلوی پنجم می‌رسیم؛ تقوا، اصطلاحی اخلاقی به معنای خویشتن داری در اطاعت از دستورات الهی و مبارزه با گناهان است. منشأ گناهان، چیزی جز هوای نفس نیست و هوای نفس چیزی جز شهوات و دوست داشتن های دنیایی نیست. پس می‌توان گفت مبارزه با گناهان که همان تقواست، در واقع مبارزه با دوست داشتنی هاست. 🔸 اما چه نوع دوست داشتنی هایی؟ می‌توان گفت نوع خاصی از دوست داشتنی ها که خدا برای ما مقرر کرده است که باید با آنها مبارزه کنیم، نه دوست داشتنی هایی را که خودمان صلاح میدانیم. برای درک بیشتر، بهتر است اینگونه بگوییم: «تقوا، یک مبارزه با نفس خام و خالی نیست، بلکه مبارزه با نفسی است که دو ویژگی دارد: ➖ تقوا مبارزه با هوای نفس برای خداوند است. ➖ تقوا مبارزه با هوای نفس با برنامه خداوند است. (گزیده ای از سخنان استاد پناهیان با سیر موضوعیِ تنها مسیر) 🔺 بنابراین پنجمین تابلو و راهنمای ما در مبارزه با فتنه های آخرالزمان، تقوا پیشه کردن است. امیرالمومنین اینگونه راه را به ما نشان می‌دهند: «پس بدانید شما به بهشت نمی‌رسید، مگر به تقوا؛ و هرکه رها سازد پیروی از آنکه خدا فرمان اطاعت او را داده، برای او شیطانی بر انگیخته شود که قرین و مونس او گردد.» 📚 بحارالانوار، جلد ۶۵، ص ۶۲ ╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮ @EmamZaman ╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯