🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_نهم ✍چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت
💐🍃🌤
🍃🌤
🌤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتادم
✍و او فقط و فقط گوش داد.
یانِ پر حرف در سکوت،سنگ صبور شد و مهربانی خرجم کرد که ای کاش با پوزخندی بلند،به سخره ام میگرفت و سرم فریاد میکشید.
بعد از اتمام تماس،بغضم را قورت دادم و زانو به بغل،روی تخت چمپاتمه زدم.
تمام خاطرات،تصویر شد برای رژه رفتن در مقابل چشمانم.
حسام چند ضربه به در زد و وارد شد.
وقتی دید تکان نمیخورم،صدایی صاف کرد محض اعلام حضور.
سرم را بلند کردم چشمانش را دزدید.
دست پاچه کتابها را از روی میز برداشت:
- خوندینشون؟
به دردتون خوردن؟
نفسی عمیق کشیدم...
- علی...
خیلی دوسش دارم❤️
لبخندی عمیق بر صورتش نشست.
نمیدانستم آرزویم چیست؟
اینکه ای کاش سالها پیش میدیدمش و یا اینکه ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش؟
- دانیال کی میاد؟
دلم واسه دیدنش پر میکشه.
به جمله ی خیلی زود برمیگرده اکتفا کرد.
اجازه گرفت که برود.
صدایش کردم.
شنیدن چند آیه از قرآن برایِ منی که خمار صدایش بودم،پر توقعی محسوب نمیشد که اگر هم محسوب میشد،اهمیتی نداشت.
چند روز از آخرین تماس با یان و دیدار با حسام میگذشت و من مطالعه ی کتابی با مضمون #نقش_زن_در_اسلام 💖را
شروع کرده بودم.
خواندمو خواندم،از ریحانگی زن تا نعمت خدا بودنش.
گذشته ام را بالا و پایین کردم.
در خانه ی ما خبری از احترام به جنس لطیف نبود.
تا یادم می آمد کتک بود و فحاشی.
راستی پدرم واقعا مسلمان بود؟
اسلام چنان از مقام زن میگفت که حسرت زده خود را در آیینه برانداز کردم.
یعنی گنج بودم و خودم نمیدانستم؟
بیچاره مادر که از زنانگی اش فقط تحقیر و ضعف را تجربه کرد.
و بیشتر حیرت زده شدم وقتی که دانستم علی (ع)،شیرِ میدان جنگ،همسرش فاطمه را با جمله #جان_علی_به_فدایت ❤️ صدا میزد و من در مردانگی پدرم جز کمربندی در دست محض کبودی تنِ مادرم ندیدم.
اسلام را دینی عقب مانده میپنداشتم چون در عصر پیشرفت پیروانش را به #حجاب محدود میکرد.
حجابی که آن را پارچه ای سیاه، پیچیده به دور زنان میدیدم،
جهت هوشیار نشدنِ غریزه ی نافرمان مردانش،
مردانی که گرسنگی شان سیری نداشت.
اما حالا میخواندم که حجاب چشمانِ مرد،هم وزنی دارد با پوشیدگی تنِ زن.
و حسام چشمانش از یک عمر زندگیم محجبه تر بود...
#حجاب در اسلام یعنی چشمان حریصِ نانوا و مرد راننده،
ارزش تماشایت را ندارد.
حالا میدانستم که زن در اسلام یعنی #ملکه باش
نه روسپیِ دست خورده ی کلوبهای شبانه.
شمایل آن چند زن و دختر #محجبه با روسری،کیف و کفش رنگی و زیبا،
پوشیده در #چادر که با اولین گامهایم در فرودگاه ایران دیدم،در خاطراتم زنده شد.
خودش بود حجاب یعنی همین❤️زیبا باش اما محجوب و دست نیافتنی.
حسام پنجره ای تازه در چارچوبِ خودخواهی و بد اُنقی هایم به روی هستی باز کرده بود.
از اینجا دنیا پر از رنگ،خود نمایی میکرد و حالا ، من روسری را دوست داشتم.
تنفرهایی که به لطف امیر مهدیِ فاطمه خانم از دلپذیرترین های زندگی ام شد.
آن روز مثل همیشه مشغول کنکاش برای یافتنِ جواب در لا به لای کتابها بودم که تقه ای به در خورد و صدای اجازه حسام بلند شد.
با عجله شالی رویِ سرم گذاشتم و اذن ورود دادم وقتی وارد شد رایحه ی عطر همیشگی اش در اتاق پیچید و من سراسر نبض شدم.
رو به رویم ایستاد با لبخندی پر از رضایت...
انگار خوب متوجه نیمچه پوشیدگی ام شده بود.
لب به گفتن باز کرد.
از دانیال،از سلامتی اش،و از سفر...
سفری از جنس ماموریت.
نام ماموریت به سوریه که آمد،دستانم یخ زد.
با چشمانی ملتهب به وجود سراسر آرامشش خیره شدم.
#سوریه یعنی احتمال #مرگ و اگر این جوانِ مسلمان شده در مکتب علی برنمی گشت،نفسی برایِ کشیدن نمانده بود.
کاش میشد که نرود.
با لبخند بسته ای کوچک را به طرفم گرفت.
- ناقابله امیداورم خوشتون بیاد، البته زیاد خوش سلیقه نیستم. ببخشید.
ماتِ متانتش بودم.
نباید میرفت،من اینجا تنهایِ تنهایم.
مکثم را که دید،کمی سرش را بلند کرد:
- چیزی شده؟حالتون خوب نیست؟
سری تکان دادمو بسته را از دستش گرفتم.
به طرف در قدم برداشت:
- مزاحمتون نمیشم،استراحت کنید اما اگه دیگه ندیدمتون حلال بفرمایید.یاعلی
ابرویی در هم کشیدم:
- چرا دیگه نبینمتون؟
لبخند رویِ لبهایش، تک چالِ رویِ گونه اش را نمایان کرد.
- سوریه ست دیگه،میدون جنگه
جملاتش اصلا قشنگ نبود.
داشت کلافه ام میکرد.
- اصلا سوریه به شما چه ربطی داره از ایران پاشدین میرین سوریه؟
که چی؟
مگه اونجا خودش سرباز نداره؟ مرد نداره؟
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
#مهدی_شناسی 💛
#امام_زمانت_را_بشناس
#شش_ماه_پایانی 💚
#قسمت_هفتادم 💙
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔸احتمال دوم: ممکن است یکی از اشیای سرگردان در فضا بنابر گفته دانشمندان به منظومه شمسی نزدیک شده و با قرار گرفتن در مقابل خورشید، مانع رسیدن آفتاب به زمین شود و کسوف پس از ۱۰ روز پیش بیاید و همین شی در اواخر ماه که ماه به شکل هلال دیده میشود، در برابر آن قرار گیرد و بر حسب سرعت و حجم آن شی خسوف کلی یا جزئی رخ دهد.
🔸از جمله نشانه هایی که برای ظهور ذکر شده است و بی ارتباط با این بخش از مطالب نیست این است که نور خورشید از زمان طلوعش تا دو سوم از روز ناپدید می شود که این به جهت آن است که شیی فضایی بین خورشید و زمین قرار گرفته و به مدت دو سوم از طول روز مانع رسیدن آفتاب (۱)به زمین می شود که بالطبع باکسوفی که از یک تا سه ساعت طول میکشد، متفاوت است.
🔹احتمال سوم: به جهت تغییرات درونی خود خورشید
🔹تعبیر علمی این مطلب از این قرار است که ممکن است انفجار های عظیم یا تغییرات فیزیکی خاصی در خورشید پدید آید طوری که مدت مشخصی اشعه خورشید به اطراف پراکنده نگردد و یا اینکه انفجارهای پشت سرهم ماه رمضان در خورشید کسوف اواسط ماه را به دنبال داشته باشد و در آخر ماه که از ماه هلالی بیش پیدا نیست، خسوف را ؛که این احتمال نزدیک ترین و جدید ترین احتمالات است خصوصاً اگر این دو را به آیات و نشانه هایی که از آسمان است و در بحث حوادث ماه رجب به آنها پرداختیم ضمیمه کنیم میتوان آنها را هم با این احتمال توجیه کرد :
🔹توقف خورشید در زمان سفیانی ممکن است ناشی از انفجار قوی در خورشید باشد که مانع حرکت کردن خورشید شود یا حرکت آرامی که مانند به بازگشت به عمل آن برای مدت ۲ یا ۳ ساعت باشد یا ظاهر شدن بدن نمایان در قرص خورشید هم ممکن است ناشی از انفجار قوی در خورشید باشد که وقتی در سطح خورشید گسترش می یابد به شکل سینه و صورت انسان دیده شود.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#ادامه_دارد...
📙(۱) الممهدون ،للمهدی (علیه السلام) صفحه ۳۷
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
🆔 @emamzaman