:) لایک 💟
⭕️چخبره؟!
همهی عکسارو
پشت سر هم
like💟 میکنی
☝️اولا :
هر عکسی لایق :)لایک💌 نیست...
✌️دوما :
قرار نیس چون زیاد :)لایک💟 خورده توهم :)لایک💌 کنی.
اینم یادت باشه..😒
که باید اون دنیا جواب پس بدی..🖐
بابت هر حرکت انگشت..
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
#سلام_علے_الحسیــــن🌷
اے تشنہ فتاده بہ دشٺ بلا #سلام
#شاه_شهید حضرٺ خون خدا سلام
ما ڪہ لیاقٺِ #حرمـٺ را نداشتیم
از دور دسٺ، ساڪنِ #ڪرببلا سلام
#صلے_الله_علیڪ_ایها_اربابــ❤️
🆔 @EmamZaman
#دعای_فرج 🤲🏻
بِسـمِ اللهِ الـرَّحمـٰنِ الـرَّحیـٖم💕
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
اُولِی الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛
يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمان❤️
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#مهربانمعـالمازآنتـوست
#غریبانهچرامیگردی؟!!💔✨
🌤 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌒✨✨ ✨✨ ✨ #نماز_شب🌙 #هفتادوپنجفایدهوفضیلتبانمازشب😊 36. نماز شب، غم و اندوه را برطرف می کند.
🌒✨✨
✨✨
✨
#نماز_شب🌙
#هفتادوپنجفایدهوفضیلتبانمازشب😊
41. طولانی بودن وقوف در حال نماز وتر، موجب کوتاهی توقف در قیامت است.
42. نماز شب، قبر نماز شب خوان را تبدیل به باغی از باغ ها و نخلستان های بهشت می کند.
43. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را مکررا سفارش به نماز شب می کردند.
44. کسی که برای نماز شب بلند شود و خانواده و بچه هایش را هم بلند کند و با هم نماز شب بخوانند، همه آنان جزو ذاکران خداوند نوشته می شوند.
45. نماز شب، باعث داخل شدن به بهشت می شود.
📙نماز شب، کـلید حلّ مشکلاٺ
فصل سوم; آثار و فوائد نماز شب ؛هفتاد و پنج فایده و فضیلٺ با نماز شب
✍پدیدآورنده : موسوی، سید مرتضی
#ادامه_دارد...
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
🆔 @EmamZaman
#هر_روز_یک_صفحه_از_قرآن
📖 صفحـہ ۴۶۰ سـوره زمر
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🌸🌺🌸✨✨✨✨✨✨✨
🌺🌸✨✨✨✨✨
🌸✨✨✨
#دعای_غریق📖
✨بسم الله الرحمن الرحیم
💠«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَالْقُلوبْ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ»
💠«ای خداوند! ای رحمان! ای مهربان! ای دگرگونکننده دلها! دل مرا بر دینت پایدار کن»
#سفارششدهاستکهدرزمانغیبتامامزمانعجهرروزبرایامانماندنازشبهاتخواندهشود😊
📗بحارالانوار، جلد 52 صفحه 149
📕اعلام الوری باعلام الهدی
📔کمالالدین و تمام النعمه جلددوم
📘الغیبه،شیخ نعمانی
🍃💐همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است💐🍃
🆔 @EmamZaman
94034.mp3
9.71M
#دعای_عهد
ای خورشید پنهان در پس ابرهای غیبت پس کی می آیی؟!
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
چه الوده کرده ایم محیط را...
زندگی خویش را....
به اسم زندگی، زندگی نابود کرده ایم...
ما چه کرده ایم؟
ما چه کرده ایم......با زمین و آسمان
زمین پاک ما....دگر پاک نیست.....
آسمان آبی ام......تیره گشت....الوده گشت.......
دل به سوی آسمان زدن....دگر...برای من....عاشقانه نیست....
چون پرنده ای شدم که از درد و ترس در احاطه گیر کرده است.....
ترس من شکارچیست......ناگهی پر زنم....او مرا شکار دید......
درد من ترس من.....شکارچیست...تا که زندگی من..کند شکار........یا که در قفس کند مرا......به زندان کشد مرا....
آسمان تیره است....دگر امید پروازم نیست.....مرگ من حتمیست......
انقراض یاران من.....میشود..سریع....اتفاق.....
زبان ما کجاست تا بگوییم جان در بدن داریم و دل.......
تا بگوئیم زمان دهید زندگی کنیم.....
روبروی چشمان من...ببینید و کمی اندیشه کنید که با شما چه سخن میگویند..
.......
کاش برای زندگی....زندگی نمیگرفتید......ای ادمیان
«بهار»
#محیط_زیست
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✨🌸✨ 🌸✨ ✨ #گنج_سخن ✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره: 📝 انسان در دنیا[نهایتا] به ده درصد خواستههای خود
✨🌸✨
🌸✨
✨
#گنج_سخن
✍حاج آقا قرائتی :
عیبجویی و طعنه زدن، به هر نحو که باشد: غیابی یا حضوری، با زبان یا اشاره، شوخی یا جدی، مربوط به کار و صنعت یا آفرینش و طبیعت
💥از نظر قرآن، کاری زشت و حرام است.
«وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ» (همزه/۱)
وای بر هر عیبجوی مسخرهکنندهای!
📔 تفسیر نور
🆔 @EmamZaman
🌺وقتی نماز واجب می خوانی آنرا در وقت خودش چنان بخوان که گویا دیگر هرگز به نماز موفق نمی شوی.
#نماز_اول_وقت 📿
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
💠 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 #قسمت_یازدهم به صورتش نگاه نمی
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 #قسمت_دوازدهم
پدر هم که کمتر در این گونه روابط احساسیِ پُر تعارف وارد میشد، با این حرف او سر ذوق آمد و گفت: «خوبی از خودته!» و در برابر سکوت محجوبانه آقای عادلی پرسید: «آقا مجید! پدرت چی کاره اس؟» از سؤال بیمقدمه پدر کمی جا خورد و سکوت معنادارش، نگاه ملامت بار مادر را برای پدر خرید. شاید دوست نداشت از زندگی خصوصیاش صحبت کند، شاید شغل پدرش به گونهای بود که نمیخواست بازگو کند، شاید از کنجکاوی دیگران در مورد خانوادهاش ناراحت میشد که بلاخره پاسخ پدر را با صدایی گرفته و غمگین داد: «پدرم فوت کردن.»
پدر سرش را سنگین به زیر انداخت و به گفتن «خدا بیامرزدش!» اکتفا کرد که محمد برای تغییر فضا، با شیطنت صدایش کرد: «مجید جان! این مامان ما نمیذاره از کنارش تکون بخوریم! مادرت خوب صبری داره که اجازه میده انقدر ازش دور باشی!» در جواب محمد، جز لبخندی کمرنگ واکنشی نشان نداد که مادر در تأیید حرف محمد خندید و گفت: «راست میگه، من اصلاً طاقت دوری بچههام رو ندارم!» و باز میهماننوازیِ پر مهرش گل کرد: «پسرم! چرا خونوادت رو دعوت نمیکنی بیان اینجا؟ الآن هوای بندر خیلی عالیه! اصلاً شماره مادرت رو بده، من خودم دعوتشون کنم.» چشمانش در دریای غم غلطید و باز نمیخواست به روی خودش بیاورد که نگاهش به زمین فرو رفت و با لبخندی ساختگی پاسخ مهربانی مادر را داد: «خیلی ممنونم حاج خانم!»
ولی مادر دست بردار نبود که با لحنی لبریز محبت اصرار کرد: «چرا تعارف میکنی؟ من خودم با مادرت صحبت میکنم، راضیاش میکنم یه چند روزی بیان پیش ما!» که در برابر اینهمه مهربانی مادر، لبخند روی صورتش خشک شد و با صدایی که انگار از پس سالها بغض میگذشت، پاسخ داد :«حاج خانم! پدر و مادر من هر دوشون فوت کردن. تو بمبارون سال 65 تهران...» پاسخش به قدری غیر منتظره بود که حتی این بار کسی نتوانست یک خدا بیامرز بگوید. برای لحظاتی احساس کردم حتی صدای نفس کسی هم شنیده نمیشود و دل او در میدان سکوت پدید آمده، یکه تازی میکرد و انگار میخواست بغض اینهمه سال تنهایی را بازگو کند که با صدایی شکسته ادامه داد: «اون موقع من یه ساله بودم و چیزی ازشون یادم نیس. فقط عکسشون رو دیدم. خواهر و برادری هم ندارم. بعد از اون قضیه هم دیگه پیش مادربزرگم بودم.» با آوردن نام مادربزرگش، لبخندی روی صورتش نشست و با حس خوبی توصیفش کرد: «خدا رحمتش کنه! عزیز خیلی مهربون بود!... از چند سال پیش هم که فوت کرد، یه جایی رو تو تهران اجاره کرده بودم و تنها زندگی میکردم.»
ابراهیم که معمولاً کمتر از همه درگیر احساسات میشد، اولین نفری بود که جرأت سخن گفتن پیدا کرد: «خدا لعنت کنه صدام رو! هر بلایی سرش اومد، کمش بود!» جمله ابراهیم نفس حبس شده بقیه را آزاد کرد و نوبت محمد شد تا چیزی بگوید: «ببخشید مجید جان! نمیخواستیم ناراحتت کنیم!» و این کلام محمد، آقای عادلی را از اعماق خاطرات تلخش بیرون کشید و متوجه حالت غمزده ما کرد که صورتش به خندهای ملیح گشوده شد و با حسی صمیمی همه ما را مخاطب قرار داد: «نه! شما منو ببخشید که با حرفام ناراحتتون کردم...» و دیگر نتوانست ادامه دهد و با بغضی که هنوز گلوگیرش بود، سر به زیر انداخت.
حالا همه میخواستند به نوعی میهمانی را از فضای پیش آمده خارج کنند؛ از عبدالله که کتاب آورده و احادیثی در مورد عید قربان میخواند تا ابراهیم و لعیا که تلاش میکردند به بهانه شیطنتها و شیرین زبانیهای ساجده بقیه را بخندانند و حتی خود آقای عادلی که از فعالیتهای جالب پالایشگاه بندرعباس میگفت و از پیشرفتهای چشمگیر صنعت نفت ایران صحبت میکرد، اما خاطره جراحت دردناکی که روی قلب او دیده بودیم، به این سادگیها فراموشمان نمیشد، حداقل برای من که تا نیمههای شب به یادش بودم و با حس تلخش به خواب رفتم.
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 #قسمت_دوازدهم پدر هم که کمتر در
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 #قسمت_سیزدهم
سر انگشت قطرات باران به شیشه میخورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 میداد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه میدوید و صورتم را نوازش میداد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمیشد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمیرسید باز هم خوابیده باشد.
کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشارهای به پنجرههای قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پردهها پوشیدهاس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بیرمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که میخوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد میکنه. نمیدونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.»
در پاسخ من جملاتی میگفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدیتری میداد که پیشنهاد دادم: «میخوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرصهای معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند میشدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن میبینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرصها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه میگیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.»
چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع میخرم میام.» از نگاه مهربانش میخواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچههای خیس را به سرعت طی میکردم تا سریعتر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمیکشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً میدویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر میکوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. میخواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود.
از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بیاختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمیدانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید میترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهاییترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم.
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
چگونه عبادت کنم_49.mp3
9.53M
#چگونه_عبادت_کنم ۴۹ 🤲
باید تمرین کنیم؛
کم کم سجادههامون بشن حجلهگاه عاشقیمون!
یه جوری عاشق، که دنبالِ بهونه بگردیم برای رفتن به این حجلهگاه ....
#استاد_شجاعی 🔉
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 #رجعت #قسمت_دوازدهم ⭕️ جنبندهی زمین 🔹 یکی دیگر از آیات مهم در مبحث رجعت، آیه ٨٢ سورهی
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رجعت
#قسمت_سیزدهم
⭕️ فردِ کافر یا کُفرِ فراگیر؟
🔹 خداوند در آیه ٩۵ سورهی انبیاء میفرماید: «وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ» حرام است اهل قريه اى كه ما آنان را هلاک نموده ايم، به دنيا بازگردند.
🔸 از امام باقر و امام صادق نقل شده كه فرمودند: «مردم هر قریه ای را که خداوند عذاب کند، در زمان رجعت باز نمیگردند. اين آيه از بزرگترين نشانه های اثبات رجعت می باشد؛ چرا كه هیچ مسلمانی منکر این نیست که همگی مردم در روز قيامت باز میگردند، چه هلاک شده باشند یا نشده باشند. و عبارت «لا یَرجِعُون» مربوط به زمان رجعت میباشد، یعنی آنها در قیامت باز میگردند تا وارد جهنم شوند.»
📚 تفسیر قمی، ج٢، ص ۵٠
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
امانتهای زندگی من_8.mp3
12.78M
#امانتهای_زندگی_من ۸
دنیا شبیهِ یه دانشگاه بزرگ است، که قرار شده دانشجویانش، در آخر با باطن انسانی، فارغ التحصیل شوند.
استاد این دانشگاه؛ جلوهی کامل خداوند در زمین است، یعنی؛ امام معصوم.
اینکه نتوانی از این استاد بهره بگیری؛
و بزرگ شوی؛
خائنِ به این امانتِ خدا هستی.
#استاد_شجاعی 🔉
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌤❤️🌤 ❤️🌤 🌤 #آخرالزمان #قسمت_نهم ⭕️ تغییرات آسمانی 🔹 در ادامه سری پیام های آخرالزمان، به بررسی پی
🌟🌺🌟
🌺🌟
🌟
#آخرالزمان
#قسمت_دهم
⭕️ انسانِ دور از خانواده
🔹 یکی از مهمترین اتفاقات آخرالزمان، ضعیف شدن روابط اجتماعی و خانوادگی انسان هاست. آنقدر ضعیف که بسیاری از ارزش های اجتماعی و خانوادگی در آخرالزمان از بین میرود.
🔸 این موضوع، در منابع زرتشتی اینگونه بیان شده است: «اندر آن هنگام، همه مردم فریفتار باشند (بدخواه یکدیگر باشند)، و مهرورزی به گونه دیگری باشد و آزرم و دلبستگی و روان دوستی از جهان برود. مهر پدر از پسر، و برادر از برادر برود؛ و داماد از پدر زن، روی بگرداند و خواهش مادر از دختر، جدا و دیگر گونه باشد.»
📚 زند و هومن یسن و کارنامه اردشیر پاپکان، ترجمه صادق هدایت، در چهارم، شماره ١٣، ١۴ و ١۵، ص ۴٠
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
#شگفتی_های_آفرینش 🐛🧠
♦کرم هایی با توانایی رشد سر قطع شده و بازیابی خاطرات قدیمی !!!
🔶 دانشمندان دریافتند که سرکرمهای پلاناریا 14 روز پس از قطع شدن از بدنشان دوباره رشد می کند و سر جدید دربرگیرنده خاطرات قدیمی است.
🔷 همچنین محققین میگویند احتمالا حافظه در جایی خارج از مغز ذخیره میشود که به این صورت به مغز جدید باز میگردد!
🌸 الله اکبر 💛
🌐 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌺🌱🌺 🌱🌺 🌺 #انحرافات_مهدویت #قسمت_بیست_و_یکم ⭕️ نفس زکیه 🔹 محمد بن عبدالله، معروف به نفس زکیه، در
🌤🌺🌤
🌺🌤
🌤
#انحرافات_مهدویت
#قسمت_بیست_و_دوم
⭕️ ناووسیه
🔹 «ناووسیه» برگرفته از اسم شخصی با نام ناووس از اهالی بصره است. آنان امامت را در امام صادق متوقف میدانند و به «صارمیه» معروف هستند. حرفشان این بود که امام جعفر صادق زنده است و نمیمیرد؛ او مهدی آخرالزمان است؛ آشکار میشود و بر مردمان فرمانروایی میکند.
🔸 در حالیکه امام صادق میفرمایند: «هنگامی که سه اسم محمد، علی و حسن، به طور متوالی در امامان جمع شد، چهارمین آنان قائم است.» (١)
🔹 مفضل بن عمر میگوید: بر امام صادق وارد شدم و عرض کردم: ای آقای من! کاش جانشین خودت را به ما معرفی میکردی. فرمود: ای مفضل! امام بعد از من فرزندم موسی است و امام خلف و موعود منتظر (محمد)، فرزند حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی است.» (٢)
🔺 این گروه پس از مدتی از بین رفتند.
📚 ١- درسنامه مهدویت، جلد ١،ص ١٠٨؛ ٢- کمال الدین و تمام النعمه، ج ١، ص ٣٣۴، ح ۴
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman