eitaa logo
🏴امام زمان (عج) 🏴
10.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
✍برنام حُسینْ وکَربَلایش صَلَواتْ➣ ✍برنام ابوالفَضْل و وَفایَشْ صَلَواتْ➣ ✍براَهْلِ حَرَمْ به حَقِّ زَهراء(س)صَلَواتْ➣ ✍برجمله یِ یاوران مُولا صَلَواتْ➣ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
✨📚✨ 📚✨ ✨ 📚 📗 ✍🏻 نویسنده: سید محمد بنی هاشمی کتاب آفتاب در غربت که یک کتاب بسیار عالی در زمینه شناخت امام زمان (عج) به حساب می آید، قسمت زیادی از کتاب را به شکر نعمت امام زمان و بحث در خصوص آن اختصاص داده است . نویسنده در بخش دیگر درباره غربت امام زمان ، معانی غریب و ارتباط آن با امام حسین (ع) و غربت او مطالبی را آورده است و در قسمت آخر یاری امام عصر و اقسام یاریگری را تحلیل کرده است . این کتاب برای کسانی که تشنه شناخت امام زمانشان هستند بسیار جذاب و دل نشین است . فصل ها :📝 بخش اول: شکر نعمت بخش دوم : نعمت آفتاب بخش سوم: غربت آفتاب بخش چهارم: یاری آفتاب لینک_دانلود👇👇 http://www.ghbook.ir/Book/10713 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄ 📚✨ ✨📚✨
⇦█ میگفتـ فعال‌‌ِمجازۍ‌زیادداریم اما‌آقا‌امام‌زمان‌(عج) دنبال‌ِفعال‌ِمهدوے‌هستند █⇨💕🦋 ❀ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
"🧡🍁" بـعـضـے هـا هـنـوز اخـلاق خـود را درمـنـزل اصـلاح نـکرده‌انـد بـہ فـکـر عـآرف شـدن افـتـاده‌انـد اخـلاق وعـرفـآن وسـلـوڪ را بـایـد از خـانـہ آغـاز کـرد ... :)🏠 |🙃| 👊🏾 ❀ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ 🍃🌹🍃 🌺 مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه "بابـی انـت و امـــی یا ابـاعبـــدالله" 🍃🌹🍃 🌹ماه ربیع الثانی ،به عنایت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام برایتان سرشار از توفیق و برکت و سلامتی ... حسیـــــ❤️ـــــن جان : از خرمنِ عاشقی خود یک خوشه آقا بده تا شود برایم توشه تقدیرِ مرا چنین مقدر فرما هر اولِ ماه زیارتِ شش گوشه ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🔸ای فرزندم، اگر [عمل تو] هم وزن دانه خَردلى و در تخته‌سنگى يا در آسمانها يا در زمين باشد، خدا آن را [ در حسابرسی قیامت و نامه اعمال به حساب] مى‌آورد، كه خدا بس دقيق و آگاه است. 📖 آیه ۱۶ سوره لقمان ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌹 امیرالمؤمنین علی عليه السلام: تنبلى، آخرت را تباه مى‌كند. 📙 مستدرك الوسائل، ج۱۳، ص۴۵ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الـــــزهرا(س) 🌺 🌺سه ‌شنبه ‌ها و دلم جمکرانی از احساس 🌺سه ‌شنبه ‌ها و نسیمی پـراز شمیم یاس 🌺چکیده اشک فراقت به روی گونه ی من 🌺چه قیمتی شده اشکم، شبیه یک الماس 🌺🍃 🌹 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
« رهبر جوان » در روز ظهور و قیام جهانی امام عصر ، ظاهر امام با توجه به سن واقعی امام ، بسیار جوان می باشد. اباصلت هروی از امام رضا می‌پرسد : علامت قائم شما وقتی ظهور میکند چیست ؟ امام میفرماید : علامت وی این است که از لحاظ سن ، پیر است ؛ وری برابر دیدگان مردم جوان ؛ به طوری که بیننده گمان میکند او چهل ساله یا کمتر است . نشانه او این است که با گذشت روز ها و شب ها پیر نمیشود ؛ تا زمان رحلتش فرا رسد. با توجه به این روایت و احادیث دیگر که در آن واژه ( شاب ) آمده است در می‌یابیم که رهبر دولتی که همه انبیا و اولیا چشم انتظار آن هستند ، ( جوان ) است . در برخی روایات دیگر همراه این واژه قید های دیگری نیز آمده است : 💐شابٌ حَدَث : جوانی نورس💐 🌱شاباً مُوَفَّقاً : جوانی کامل 🌱 🌷شابٌ بعد کِبَرَالسِّن : جوان است با اینکه سنش زیباد است🌷 🌸شیخ السِّن شابُّ المنظر : سنش زیاد و چهره اش جوان است🌸 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
جواد مقدم(1).mp3
9.87M
❀💚بی تو پاییزی و سرده 💚حال و روز این دقایق 🎙جواد مقدم 🌺 👌 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
اهل هیچ کجا نیستم! عاشقم و تنها اهل به تو فکر کردنم اهل دوست داشتن تو و این برای تمام من کافیست...! 💓أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج💓🌺🍃 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پیام معظم‌ انقلاب به مردم 🔵 آرام‌باشید، این‌ طبیعی است. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
♧برای برآورده شدن هر حاجتی این ذکر ها رو بگویید♧ ❣رفع بیکاری👈360مرتبه یا الله 🧡طلب فرزند دار شدن👈360 مرتبه سوره توحید 💚ادای قرض👈360 مرتبه سوره قدر 💙وسعت رزق👈360مرتبه سوره قدر 💛رفع طلبکاری👈360مرتبه یاحی یا قیوم ❤️بیرون آمدن از خانه👈 توکلت علی الله 💝خانه دار شدن👈360 مرتبه یاکریم یا رب 💞پیداشدن اشیاء گم شده👈360 مرتبه لاحول ولاقوه الا بالله 💓برکت غذا وپول👈360 مرتبه الذی احسن الحسنی 💜ازدواج جوانان👈360مرتبه یا رئوف یا رحیم 🤍 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃[ و به طرزی نیکو از آنها دوری گزین •••] ۱۰ @emamzaman
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم، دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم. هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت. عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود. توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون. پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد. دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم. علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود. بعد از کلی این پا و اون پا کردن بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد مثل لبو سرخ شده بود: - آبجی هانیه چند شب پیش توی مهمونی تون مادر علی آقا گفت، این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم. به زحمت خودم رو کنترل کردم: - به کسی هم گفتی؟؟ یهو از جا پرید: - نه به خدا آبجی، پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم. دوباره نشست ،نفس عمیق و سنگینی کشید: - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم. با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم: - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید، منم هر کاری بتونم می کنم. گل از گلش شکفت و لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد. توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن. البته انصافا بین ما چند تا خواهر از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود. حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود، خیلی صبور و با ملاحظه بود حقیقتا تک بود خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت. اسماعیل، نغمه رو دیده بود مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید، تنها حرف اسماعیل، جبهه بود که از زمین گیر شدنش می ترسید. این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت. اسماعیل که برگشت تاریخ عقد رو مشخص کردن و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن. سه قلو پسر، احمد، سجاد، مرتضی و این بار هم علی نبود ... 👈ادامه دارد… ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ 🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود. زنگ زد، احوالم رو پرسید گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده . وقتی بهش گفتم سه قلو پسره، فقط سلامتی شون رو پرسید: - الحمدلله که سالمن هانیه جان. - فقط همین بی ذوق؟؟ همه کلی واسشون ذوق کردن، اونوقت باباش انقد بی ذوقه. - هانیه خانومم همین که سالمن کافیه، سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد. مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست، دختر و پسرش مهم نیست. همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود. الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم. خیلی دلم براش تنگ شده بود حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم. زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم تازه به حکمت خدا پی بردم. شاید کمک کار زیاد داشتم اما واقعا دختر عصای دست مادره. این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود. سه قلو پسر، بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک. هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن. توی این فاصله، علی یکی دو بار برگشت خیلی کمک کار من بود اما واضح، دیگه پابند زمین نبود. هر بار که بچه ها رو بغل می کرد بند دلم پاره می شد. ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم انگار آخرین باره دارم می بینمش، نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن. برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه، هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن. موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد دوباره برمی گشتن بغلش می کردن. همه، حتی پدرم فهمیده بود این آخرین دیدارهاست. تا اینکه واقعا برای آخرین بار رفت. حالم خراب بود می رفتم توی آشپزخونه بدون اینکه بفهمم، ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم. قاطی کرده بودم، پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت. برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در، بهانه اش دیدن بچه ها بود اما چشمش توی خونه می چرخید تا نزدیک شام هم خونه ما موند،آخر صداش در اومد: - این شوهر بی مبالات تو هیچ وقت خونه نیست؟؟ به زحمت بغضم رو کنترل کردم: - برگشته جبهه آغاجون. حالتش عوض شد سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره. دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه. چهره اش خیلی توی هم بود. یه لحظه توی طاق در ایستاد: - اگر تلفنی باهاش حرف زدی، بگو بابام گفت، حلالم کن بچه سید. خیلی بهت بد کردم. دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم. شدم اسپند روی آتیش. شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد یا اگه میخوابیدم همش کابوس نبودن علی میدیدم. اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد. خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی، هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد. از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون. بابام هنوز خونه بود. مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد. بچه ها رو گذاشتم اونجا، حالم طبیعی نبود. چرخیدم سمت پدرم: - باید برم.اینا امانتی های سیدن. همه شون بچه سیدن. و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در. مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید: - چه کار می کنی هانیه؟ چت شده مادر؟ نفس برای حرف زدن نداشتم برای اولین بار توی کل عمرم، پدرم پشتم ایستاد. اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون: - برو دخترم، بـــــرو هانیه جان. و من رفتم ... 👈ادامه دارد… ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ ✨🌙🌟 قرائت هرشب دعا فرج به نیت ظهور ✨🌙🌟 چشمهاے دل من در پےِ دلــدارے نیسٺ در فراق تو بہ جزگریـہ مـرا ڪارے نیسٺ سوختن در طلبِ یوسـفِ زهــرا عشق اسٺ اے بنازم بہ چنین عشق ڪہ تڪرارے نیسٺ ❤️ ✨🌙🌟 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌸♡ بسم رب المهدی (عج) ♡🌸
Ahd.mp3
2.07M
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ امام زمانی شو👇👇👇👇 کانال امام زمان (عج) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄