eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
پیام سلامت زولبیا و بامیه دشمن قلب شماست در !❤️ ▫️هر عدد بامیه 80 کالری یعنی چیزی معادل 5 قاشق غذاخوری برنج و هر 100 گرم زولبیا 450 کالری تقریبا معادل 1 بشقاب برنج را داراست. + زولبیا و بامیه، دشمن قلب و سیستم گردش خون است 😍 مراقب خودتون و خوبیاتون باشید 😍
♥️🍃 سلام ماه مبارک🌱 دوباره ماییم و گناهانی که به امید بخشیده شدن در شب‌هاے قدر تو، به دوش می‌کشیم‌شان...🍃 اشک و لبخندمان درهم آمیخته می‌شود؛ وقتی که می‌بینیم، اینچنین، بعد از این‌همه بدقولی، آغوشت را گرم، آماده پذیرایی از ما کرده‌اے، ما که به امید لطف و بخشش پروردگار🌱 به سویت آمده‌ایم... و حال ماییم و شیطان‌هایی که نَفْسمان پرورش داده است! و این یک ماه، هرچه کردیم، پای خودمان!... 🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_چهاردهم همگی از پله های ایوان بالا رفتیم و نگاهم به خانم حسین
فائزه پسر کوچکی درآغوشش گرفته بود وبه من نزدیک میشد.با لبخند گفت: _با طاها آشنا نشدی.پسرمه، شیش ماهشه. پسرش را بغل گرفتم وآرام بوسیدم: _آخی عزیزم.چه نازه! _مرسی عزیزم، بین ما فقط امیراحسان تنبل بود. همه خندیدند که حاج خانوم با اعتراض رو به فائزه گفت: _ا...فائزه؟! آبروی برادرت رو نبر. میبینی که به موقعش بهترین دختر رو براش انتخاب کردم. لبخندهای زورکی ام حالم را بدتر از بد کرده بود. همین که زنگ را زدند؛تپش قلبم شدت گرفت. با استرس نگاهی به جمع انداختم. علیرضا با خوشحالی دوید وگفت: _آخ جون....عمو احسان اومد. در را باز کرد و مشخص بود از پله های ایوان میدَوَد! همه خندیدند و حاج خانم گفت: _نمیدونم این احسان مهره ی مار داره که همه دوستش دارن؟ نسرین همسرامیرحسام گفت: _الحق هم برادر من دوست داشتنیه. انشاءَالله با بهار جان به توافق برسن وخوشبخت بشن. آنقدر انگشت هایم را شکستم که مستی محکم به پهلویم کوبید حاج آقا آرام به پدرم گفت: _یعنی خدا شاهده نمیخوام حالا که قراره به سلامتی دامادت بشه این حرف رو بزنم؛ این پسر لنگه نداره.یه خاندان ازکوچیک وبزرگ براش احترام خاصی قایلن. _بله میدونم چی میگید.زنده باشن. صدای پرصلابتش آمد: _سلام.خیلی خوش آمدید. جمیعاً سلام کردند وایستادیم. امیرحسین وعلیرضا را از آغوشش به زمین گذاشت وبرای سالم واحوال پرسی شخصی جلوتر آمد.دستش را به سمت پدرم دراز کرد وبا متانت گفت: _عذر میخوام.واجب بود که برم. _خواهش میکنم پسرم.خوب کردی.. دست فرید را گرفت: _خوش آمدید. _ممنون.فرید هستم،نامزد نسیم خانم. _خوشوقتم، امیر احسان هستم. سربه زیر وبا جدیت به نسیم ومستی خوشامد گفت.نزدیک من که شد از زیرچادرم را چنگ زدم.همه چیز خیلی زود گذشت اما برای من ساعتها طول کشید اهسته گفت: _خیلی خوش اومدید خانوم، بفرمایید! ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_پانزدهم فائزه پسر کوچکی درآغوشش گرفته بود وبه من نزدیک میشد.ب
نشستم ودسته های چوبی مبل را فشردم. حتی نتوانستم یک سلام خشک وخالی بکنم. خداراشکر نگاهش مستقیم نبود.وگرنه میفهمید چه در درونم میگذرد. حاج خانوم از فرصت استفاده کرد و گفت: _من میگم تاشام حاضر بشه بچه ها برن حرفاشون رو بزنن! نگاهمان لحظه ای بهم افتاد.او کاملا آرام وخونسرد بود اما من طبق معمول وحشتزده بودم. امیراحسان انگار خیلی مشتاق باشد فوراً بلند شد وگفت: _با اجازه آقای غفاری.، خانوم بفرمایید! حس کردم او یک مأمورقانون هنگام گرفتن بازجویی است و ازمن میخواهد دنبالش به اتاق بازجویی بروم. ناچار،لرزان وپراسترس بلند شدم.ساق پایم محکم به عسلی خورد و آجیل ها ریختند.از خجالت سرخ شدم. نشستم جمع کنم که همه با مهربانی گفتند: _فدای سرت تو برو. از خجالت رویم نمیشد پایم را بمالم. دردش استخوانم را داغون کرد .امیراحسان منتظر نگاهم میکرد. لبخند نصفه نیمه وپراسترسی زدم و راه افتادم. حالت راه رفتنش کنارمن حالت احاطه ای بود. دراتاقی را باز کرد وخودش کنار ایستاد. بدون تعارف داخل شدم.اتاق مرتب وشیکی داشت.بلاتکلیف ایستاده بودم که گفت: _بشینید خواهش میکنم.هم روی تخت میتونید بشینید هم روی صندلی.هرجا راحت ترید. روی تخت نشستم وسرم را پائین انداختم در لحن صدایش حسی نبود.گفت: _حرف هامون نصفه که چه عرض کنم، اصلا زده نشد.ترجیح میدم سریع ترشروع کنم تا حداقل یه آشنایی سطحی از همدیگه پیدا کنیم. اجازه هست شروع کنم؟ نگاهم را از پارکت قهوه ای سوخته گرفتم وبه او دادم: _بله، بفرمایید _سی ودوساله هستم. فکر میکنم هشت سال اختلاف سنی بد نباشه.نظر شما چیه؟ _بله،درسته! _ وضع مالیمو نمیگم عالیه عالیه اما دستم به دهنم میرسه وخداروشکراز پس یه زندگی برمیام.خب.شما بگید! خنده ی پراسترسی کردم و گفتم: _خب من فکر میکنم درحد شما نیستم. _در حد من؟! چرا؟! این چه حرفیه؟! حس کردم به حساب تعارف گذاشت. _اما من جدی گفتم...من دیپلم دارم.این یک مورد. _برام اهمیتی نداره.چیزای دیگه ای برام مهمه. نجابت، حیا، پاکی، شعور... _اختلاف اقتصادیمون چطور؟ _اینم اصلا مهم نیست!! حس کردم من را بچه فرض کرده است چون مشخص بود از بهانه هایم متعجب است! _تو زندگی چی براتون مهمه؟ چی مهم نیست، از همین چیزا دیگه! _حالم خوب نبود، باید دنبال بهانه ای خوب میگشتم تا از شر این ازدواج و خانواده راحت شوم، به ذهنم رسید که بگویم: _من مادرزادی مشکل قلبی دارم! بهت زده و ناراحت پرسید؟ _واقعا؟ دکتر رفتید؟ نظرشون چی بوده؟ _ بله، خوب شدنی نیستم.من همیشه بیمار میمونم.دارو مصرف میکنم.حالم خوب نیست. نگاهمان بهم افتاد انقدر اندوه درچشمانش بود که از خودم بدم آمد... ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌺 پیامبر (صلی الله علیه و آله ): درهاى آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده مى ‌شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ... 🌺حلول ، ماه رحمت الهی مبارک. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
ذکر لبم وقت افطار 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت‌ هرشب‌ دعای‌ فرج‌ به‌ نیت ‌ظهور 🌸 🌿روابودکہ‌گریبان‌زِهِجرپاره‌ڪنم 🌿دلم‌هواۍِتــوڪرده... 🌿بگوچہ‌چاره‌ڪنم..؟😔💔 🌙💫 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
|هرچیزی بهاری داردوبهارقرآن ماه مبارڪ رمضان اســـــت.| @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⃣ ❤️اللَّهُمَّ قَرِّبْنِی فِیهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مِنْ سَخَطِكَ وَ نَقِمَاتِكَ‏ خدایا مرا در این روز به رضا و خشنودیت نزدیک و از خشم و غضبت دور کن🤲 💚وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِقِرَاءَةِ آیَاتِكَ بِرَحْمَتِكَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ‏ و براى قرائت آیات قرآنت موفق گردان به حق رحمتت اى مهربان‌ترین مهربانان عالم❣ 🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢بعد از انفجار نطنز بحث‌های زیادی پیرامون نفوذ شده است 🔹به این بهانه نگاهی داریم به زندگی عباس زریباف؛ شاه مهره اطلاعاتی منافقین که یک نفوذی بود @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
تحدیر_+جزء+دوم+قرآن+کریم+.mp3
4.12M
🌱تحدیر(تندخوانی) قران ڪریم با تلاوت استادمعتز اقائی🌱 ثواب قرائت هر جزء هدیه میڪنیم به مولا و سرورمان حجت بن الحسن🦋 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#اسلام_شناسی #دین (قسمت۸) 🌸 طبق متون مکتوب کتاب قرآن، اسلام افراد را از شراب‌خواری و قمار منع می‌ک
(قسمت۹) 🌸قال الله الحکیم فی کتابه الکریم :   🌱إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَکْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ🌱 (آیه 19 سوره آل عمران ) 🍃« همانا دین ، نزد الله ، اسلام است و اهل کتاب اختلاف ننمودند مگر بعد از آنکه علم به حقانیت آن برایشان حاصل آمد آنهم از روی سرکشی و حسدی بود که در بینشان رخ داد و کسی که به آیات الله کافر شود پس بداند که حتما الله سریع الحساب است »🌱     و ایضا قال الله تبارک و تعالی : 🌼وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (آیه 85 سوره آل عمران)🌼 🌸« و کسی که غیر از اسلام دینی را طلب نماید پس هرگز از او قبول نمی شود و او در آخرت از زیانکاران است »🌸   @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
دعای‌هرروزماه‌‌مبارک‌رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️دوست داشتی زمان کدوم امام به دنیامیومدی؟ 🔺ما ندیده عاشق شدیم 🔺ثواب منتظر امام زمان چیست؟! @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
نامہ‌امام‌زمان"عـج" بہ‌شیخ‌مفید: |🌿.| میشُد زودتر بیایند بہ‌پیشم فقط کافےبود کھ پاےِ‌قرارهایشان بمآنند و دلشان با هم ؛ یکۍشود ، اگر میبینۍ این همه‌تاخیر افتادھ و من''حبس''شده ام، دلیلش خودِ آنها هستنـد ؛ کارهایۍ کھ میکنند خبرش‌بہ‌ما میرسد! کارهایۍ کھ... توقّعش را از آنھا ندارم 😔💔 . |♡|بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۷ الهم‌عجݪ‌الولیك‌الفࢪج♥️ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 برای چه به میدان جنگ رفتند؟ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_شانزدهم نشستم ودسته های چوبی مبل را فشردم. حتی نتوانستم یک سلام
با ناراحتی گفت: _میشه جسارتا آزمایشاتونو به دستم برسونید؟ اخمی کردم وگفتم: _ببخشید؟ یعنی من دروغ میگم؟! نگاهش رنگ دیگری شد.تند رفته بودم. انگاری که شمّ پلیسی اش بیدارشده بود. این عکس العمل پراسترس من دستم را رو کرده بود. _من اشنا زیاد دارم، نشون بدم شاید راهی داشت. کم کم داشتم میفهمیدم چقدر مرد است.هرکس جای او بود فوراً ترکم میکرد اما او بدون هیچ نسبتی میخواست کمکم کند. یک حماقت که بکنی،پشت هم تاوان میدهی. شانس به این بزرگی را ازدست داده بودم. با صدایش به خود آمدم: _بواسطه ی شغلم دوست های پزشک زیادی دارم.میدونید که یه پام آگاهیه یه پام پزشکی قانونی.هوم؟ _چرا متوجه نیستید؟؟ میگم درست شدنی نیست .من اصلا نمیخوام ازدواج کنم. همین. انگار که یادم رفته بود او به تیزی معروف است!فکر میکنم از لحن آخرین کلامم متوجه شد کاسه ای زیر نیم کاسه است، وقتی آنطور با زاری گفتم نمیخواهم ازدواج کنم،متوجه شد قضیه چیز دیگریست.این را از نگاه موشکافانه ودقیقش فهمیدم. به تته پته افتادم وغرق در چشمان تنگ شده وشکّاکش شدم. _شما مطمئنید مشکلتون چیز دیگه ای نیست؟ نمیدونم حس میکنم باید با خانوادتون مطرح کنم! بلند شد که با شتاب خودم را سد راهش کردم، اخمهایش در هم کشید و گفت: _لطفا برید کنار خانوم! _اقای.. اقای حسینی.. خواهش میکنم. نگاه زیبایش را به من انداخت، چشمان سیاه وپرمژه اش دلنواز بود.دوباره به زمین نگاه کرد وگفت: _خیالتون راحت چیزی نمیگم، اصلا چیزی وجود نداره که بخوام بگم، چون واضحه که برای فرار از این ازدواج دروغ به این شاخداری گفتید! و من یکی از مهم ترین ملاک هام برای همسرم (ودوباره نگاهم کرد) صداقته کسی که انقدر راحت دروغ میگه؛ همسرمناسبی برای من نیست.حالا برید کنار میخوام رد بشم. دستش را روی دستگیره گذاشت وپشت به من ادامه داد: _درضمن به اندازه ی موهای سرم از مردم بازجویی کردم،مثل اینکه فراموش کردید چه کاره ام.. تشخیص راست و دروغ برام از آب خوردن هم راحت ترشده.! حرفهایش را زد و خارج شد.نمیدانم حسم چه بود یک حسرت سنگین روی قلبم. درست بود که راحت شده بودم، اما حسرت داشتن همچین همسری برای همیشه به دلم میماند. من هم سر به زیر از اتاق خارج شدم، امیر احسان متفکر پشت میز نشسته بود، من نگاهم را می دزدیدم. همه کم کم از آن شور وشوق در آمدند وحس کردند خبرهای خوبی در راه نیست.از غذایی که میخوردم هیچ چیزش را نفهمیدم.بعداز شام دوباره دور هم نشستیم وهمه باهم مشغول حرف زدن بودند. آخر شب پدر قول گرفت تا دوروز بعد آنها بیایند.دیگر نمیدانست که کنسل میشود. همین که در ماشین نشستیم به سمتم برگشتند وهرسه پرسیدند: _چی شد؟؟؟ ماشین فرید کنارمان ایستاد ونسیم هم ازهمان داخل بلند گفت: _میشه بگی چی شد؟! دلم نیامد یکهو شوکّه اشان کنم.با لبخند ظاهری گفتم: _فقط حرف زدیم چیز خاصی نشده! ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_هفدهم با ناراحتی گفت: _میشه جسارتا آزمایشاتونو به دستم برسونید
بالاخره آن دو روز طاقت فرسا گذشت و من در ترس مطلق آن دو روز را گذراندم. زنگ در را زدند و من ترسان تر از هر وقت دیگری آماده ایستادم. اینبار وحشت زده تر بودم چرا که حالا باید پاسخگوی دلیل دروغ گفتنم میبودم. مثل دفعه ی قبل خوش رو ومهربان با من برخورد کردند. منتظر عکس العمل امیراحسان بودم.آخر ازهمه داخل شد.نگاه گذرایی به من کرد وتنها سری تکان داد. نفس آسوده ای از رد شدن مرحله ی اول کشیدم. چای را مقابلش گرفتم و او درحالی که به حرف های پدرم گوش میداد،بی تفاوت گفت: _ممنون نمیخوام. پرازسؤال بودم.دلم میخواست مهلتی بدهند تا باهم حرف بزنیم. چرا برگشته بود؟ مگر نگفت صداقت برایش مهم است؟ نکند شک کرده باشد وحالا برای بازجویی آمده است؟! افکار منفی را دور کردم ودر آشپزخانه به نسیم کمک کردم.صدایش که آمد گوش هایم تیز شد: _با اجازتون اگه که امکان داره من یه صحبت کوتاهی با خانوم غفاری داشته باشم. به سمت اتاقم رفتم، داخل شد ودر را پشتش بست. روی صندلی میزآرایش نشست واشاره کرد من هم بشینم. درست مقابلش نشستم وگفتم: _ببینید.. دستش را به معنای سکوت بالا آورد.انگار آن همه محجوبیت کنار رفته بود وحالا دقیقا یک مأمورخشن به نظر میامد: _اول شما گوش کنید.من هیچ تمایلی برای اومدن نداشتم.اما خب...نتونستم دلیلی برای نیومدنم بیارم.نمیخواستم جار بزنم که شما دروغگو بودید تا اینکه امروز صبح با خودم فکر کردم شما که حاضرید همچین دروغ بزرگی بگید تا منو از سرتون باز کنید برام جالب شد که چه دلیلی داره همچین حرفی بزنید؟! چه دلیلی داره یه دختر روی خودش ایراد بذاره؟؟ یعنی یه جورایی به این فکر کردم که یعنی من انقدر بدم؟! حواسم به شرایطمان نبود،بلند وگلایه مند گفتم: _یعنی چی؟! مگه اینجا آگاهیه که شما دنبال حل معمّایی؟ درضمن شما هیچ ایرادی ندارید.عالی... لب گزیدم وتازه فهمیدم چه حرف بدی زده ام، خنده اش گرفت اما جدی گفت: _خب؟ پس چه دلیلی داره دروغ بگید؟ _از کجا اینقدر مطمعنید دروغ میگم؟! _حق میدم منو نشناسید.گاهی از اینکه زیاد تیزم کلافه میشم. زندگی برام سخت میشه.زیاد دونستن هم خوب نیست. اینو حتما شنیدید؟ دستم را روی دهانم گذاشتم ونگاهش کردم.خونسرد نگاهم میکرد. تا نوک زبانم می آمد همین حالا کاری را که هفت سال پیش میخواستم بکنم و حوریه وفرحناز نگذاشتند تمام کنم. "اعتراف" ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
خدایا! توفیق بده تا که در این ماه مبارڪ؛ جز ذڪر تو چیزی نشود ورد زبانم @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی حسن روحانی میخواد ملت شریف ایران رو از تحریم و گرونی و بیکاری خلاص کنه😐😂 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
هدایت شده از ♡مهدیاران♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه شباییم هست ڪه دلم میخواد فقط صدات ڪنم 😞💔 ♥️ ❁ @emamzaman_12 ┄┅┅┅❁✿❁┅┅┅┄
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت‌ هرشب‌ دعای‌ فرج‌ به‌ نیت ‌ظهور 🌸 روزها بی تو گذشت و غربتت تایید شد چون دعای فرج ما همه با تردید شد بارها نامه نوشتم که بیا اما حیفـــــ معصیت کردہ ام و غیبت تو تمدید شد 😔💔 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄