🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
⭕️ تا آخرین نفس 🌿سخنرانی هایش همیشه صریح بود و بی حاشیه. میگفت: «لایُکَلِّفُ اللهَ نَفساً الّا وُسع
⭕️ جلسهی مشاوره
🔹 زنگ زده بود وقت گرفته بود بیاید مطب من؛ مطب یک روانشناس. نه که یک آدم معمولی باشد! علی صیاد شیرازی میخواست بیاید برای ازدواج دخترش مشورت کند. آمد. راس ساعت هشت که قرارمان بود. بعد از اینکه خوش و بشی کردیم، کلاه نظامی اش را در آورد. اجازه گرفت و شروع کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن...» دعای سلامتی حضرت را تا آخر خواند. دیدارِ سرانِ قوا نبودها! جلسهی مشاوره ی پدر عروس بود و یک روانشناس.
📢 شهید علی صیاد شیرازی به روایتِ دکتر گلزاری
📚 کتاب انتظار و شهادت
◾️ #مهدویت_و_شهدا
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
30.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 چند دقیقه زیارت عاشورا به نیابت از امام زمان (عج)
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📌 "روزی که دیگر نمیخواهد بگویی اعوذ باالله من شیطان رجیم" 📖 «قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي اِلَي يَوْمِ
📌 "یک پایان خوب یا یک خوبی بی پایان؟"
📖 «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ...»*۱
🌸 رسول خدا فرمود: «خوشا به حال کسی که قائم اهل بیتم را درک کند. (زمان ظهورش باشد) در حالی که در دوران غیبت و پیش از ظهورش به او اقتدا کرده باشد... او از همراهان و دوستان و گرامی ترین امتم در روز قیامت نزد من خواهد بود.»*۲
🔹 هر انسانی باید ببیند در این دنیا دنباله روی چه کسی است؟ چه کسی را امام و مقتدای خود قرار داده تا در قیامت همراه او باشد و جایی برود که امامش میرود. بیایید اولویت بندی کنیم! هر دو دنیا با اولویت دنیای ابدی یا...؟
وقتی صحبت از ابد میشود، چیز دیگری برای گفتن نمی ماند.
💢 با این شرایط الگو و پیشوای تو چه کسی است؟ انسانی معمولی هرچند خیلی موفق که نهایتا تو را تا پایان دنیا همراهی می کند، یا انسانی کامل که تا ابد همراه توست و لحظه ای رهایت نمی کند. حالا بگو یک پایان خوب بهتر است یا یک خوبی بی پایان؟
۱. سوره اسراء، آیه ۷۱
۲. کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، باب ۲۵
#مهدویت_در_قرآن (جزء پانزدهم)
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
#هر_روز_غذای_نذری
جمعه: ناهار : امام حسن عسگری؛ (درود خدا بر او باد)
شـام : حضرت ولیعصر ؛ (درود خـدا بر او باد)
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
شعری زیبا از "محمد علی کلی" در مورد حقیقت
🌐 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#سوره_های_قرآن 💟 آثار و برکات سوره نازعات 📖🕊🌹 🖍 معرفی : هفتاد و نهمین سوره قرآن کریم است که مکی و
#سوره_های_قرآن
💟 آثار و برکات سوره نبأ 📖🕊🥀
🖍 معرفی : سوره نبا یا ««عم یتسائلون»، «التساول»، «المعصرات» ، هفتاد و هشتمین سوره قرآن و مکی است و 40 آیه دارد.
💠 رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم می فرمایند: #سوره_نبأ را یاد بگیرید اگر می دانستید چه برکات و آثاری در آن نهفته است کارهایتان را تعطیل می کردید و آن را می آموختید و به وسیله آن به خدا تقرب می جستید و خداوند به واسطه آن گناهان شما را می آمرزد جز شرک ورزیدن به او.
#آثار_و_خواص_این_سوره :
۱) مشرف شدن به زیارت خانه ی خدا 🕋📿
۲) بیدار ماندن در شب
📎 از دیگر خواص این سوره :
در مصباح کفعمی نیز آمده است: هر کس سوره نبأ را بر پوست آهویی با گلاب و زعفران بنویسد و با خود همراه داشته باشد خوابش کم و بیداری اش زیاد می شود و در امان و حفظ خداوند خواهد بود و اگر نوشته این سوره را به بازو ببندد موجب زیاد شدن نیرویش می شودو منوشیدن آب شسته شده سوره نبأ بیماری های شکم را از بین می برد.
📙درمان با قرآن ، ص135
📘مجمع البیان، ج10، ص237
📗مستدرک الوسائل، ج4، ص366
📕بحارالانوار، ج24، ص352
📒تفسیر ابی حمزه ثمالی، ص350
📙ثواب الاعمال، ص121
📘تفسیرالبرهان، ج5، ص563
📗المصباح کفعمی، ص459
📚منبع: «قرآن درمانی روحی و جسمی، محسن آشتیانی، سید محسن موسوی»
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
1_228248667.mp3
2.8M
#نمایشنامه کتاب #یادت_باشد
"عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم"
این نمایشنامه دی ماه ۱۳۹۸ از رادیو سراسری نمایش پخش گردیده است.
👈کتاب توصیه شده رهبر انقلاب
8⃣2⃣ قسمت کامل تقدیم گردید.
#قسمت_نوزدهم
🆔 @EmamZaman
🌷 امام صادق علیه السلام:
سنگین ترین عملی که روز قیامت در ترازوی اعمال گذاشته می شود، صلوات بر محمد (ص) و اهل بیت ایشان است.
📗 وسائل شیعه، ج۷
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
✨ مناجات با خدا در تنهایی، ایمان را افزایش میدهد و خدا را برایمان ملموس میکند؛ کسی که سحرها با خدا مناجات دارد، هیچگاه تنهایی را حس نخواهد کرد.
👤استاد پناهیان
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌸🌿✨✨🌿🌸 #ذکرهای_شگفت_انگیز نشاندادن آینده در خواب یا بیداری / آیت الله سید عبدالکریم کشمیری ✨خوا
🌺🌿✨✨🌺🌿✨✨
#ذکرهای_شگفت_انگیز
💫دیدن چهارده معصوم / شیخ عبدالقائم شوشتری
🍃حجة الاسلام و المسلمین حاج آقای شوشتری می فرمودند : من ذکر یونسیه را یک سال با اذن استادم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی ادامه دادم و بعد از یک سال ، در خواب چهارده معصوم را دیدم ، در حالی که کسی را راه نمی دادند ؛ و آن بزرگواران در یک اتاق تشریف داشتند ؛ و من آن ها را پشت دیوار می دیدم . یک سال ذکر یونسیه گفتن ، محصولش شد دیدن چهارده معصوم ، آن هم از پشت در ، تازه اجازه ورود هم به من ندادند .
صبح که شد ، آمدم خدمت مرحوم شیخ ذبیح الله قوچانی ، وقتی این دفعه در زدم ، استاد فرمود : بفرمایید ! در را که باز کردم ، دیدم چشمانش اشک آلود است . معلوم بود در حال مناجات بودند .
بعد از جواب سلام ، بلافاصله فرمودند : بله آقا جان ، راه نمی دهند . بله آقا جان ، راه نمی دهند . به این آسانی ما را راه نمی دهند .
📚منبع : پرهای صداقت ، محمد علی لک علی آبادی ، ص 198
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
💡💡💡
💡💡
💡
#خداومهربانی_های_بی_دریغش
آدمی به خودیِ خود ، نمیافتد .
اگر بیفتد ، از همان سمتی میافتد
که به خدا تکیه نکرده است
همیشه در هر حادثه ای به خودت بگو:
یه خیری تو این اتفاقی که
الان برای من افتاده هست
مطمئن باش خدا راه رو به تو نشون میده
🌹 به #خدا اعتماد کن
او هر چیزی را به قشنگ ترین حالت ممکن به تو می دهد؛ اما در زمان خودش...!
🌼✨ ظهور نزدیک است ✨🌼
🆔 @emamzaman
#مولا_جان❤️
جمعه تمام شد!😞
✨ مشکلی نیست؛
ماجرای عاشقی ادامه دارد.
💠 ما شنبه را با نفسهای تو پاگشا میکنیم.
دیروز و امروز و فردا نـدارد!
هزارسالِ دیگر هم،
نبودنت طول بــکشد؛😔
باز عاشـ❤️ـقت می مانیم.
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
@EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#ترک_گناه 🔴 #آسیبهای_خودارضایی ☑️هممون قبول داریم ڪه این بدن نعمتیه که خدا بهمون لطف ڪرده ..
#ترک_گناه
🔴 #آسیبهای_خودارضایی
💔شنیدی میگن طرف تو جوونی پیر شده!
♨️♻️چون میدونم شما نمیخاید ازاونجور افراد باشین میخام بهتون هشدار بدم!
⚠️با این گناه موهاتون شروع میکنه به ریختن و کم پشت میشه و قامتتون خم میشه و اندامتون از تناسب خارج میشه...😟😫
🚨چشاتون سیاهی و سرتون گیج میره و کم خونی و هزااااار جور مریضی هایی که معمولا تو افراد پیر رخ میده.😭
🀄️طبیعتا این جور افراد به جنس مخالف هیچ کششی ندارن.
اگه میخاین از این سن مثل پیرها غم ایام جوانی رو نخورین همین الان ترکش_کنید.😡👊🏽
خیلی از عوارض قابل درمانن💞
برای ترک هنوز دیر_نشده
☑️ همین_الان_ترڪش_ڪن
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
💠 @emamzaman
🌼 رسول اكرم (صلیاللّهعليهوآله):
همانا نماز شب:
۱. نزديك شدن به خداست.
۲. جبران كردن گناهان است.
۳. بازدارنده از گناه است.
۴. دفع كننده درد بدن است.
📙 بحارالانوار، ج۸۷ ص۱۵۵ | وسائل الشيعه، ج۵، ص۲۷۰
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
asalam-o-alayk (1).mp3
2.52M
°♡°
#صوت_مهدوی
بانوای علی فانی
زیارت آل یاسین فراموش نشود😊
@EmamZaman
═══ ❃♡❃ ═══
🌸 مَهدی صاحب الزّمان (عج):
براى تعجيل در فرج بسيار دعا كنيد، كه فرج من فرج شما نيز هست.
📗كمال الدّين ص ۴۸۵
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رهایی_از_رابطه_حرام 19 ☢️ متاسفانه با گسترش فضای مجازی، امکان ارتباط با نامحرم به شدت افزایش پیدا
⭕️✨⭕️
✨⭕️
⭕️
#رهایی_از_رابطه_حرام 20
✅ اگه یک خانم مجرد یا متاهل عمیقا با خداوند متعال ارتباط برقرار کنه و تک تک لحظات زندگیش رو امتحان خدا برای رشدش بدونه کم کم عاشق خدا خواهد شد....
💥💕 عشقی که هر روز آتشین تر و لذت بخش تر میشه و وجودش رو پر میکنه...
🔸 در این شرایط دیگه دنبال عشق های زمینی نیست. اصلا خودش رو خیلی با ارزش تر از این میدونه که بخواد گدایی عشق های زمینی رو بکنه.
⭕️ در مجموع اینکه به دختر یا یک خانم به خاطر کمبود محبت بخواد به رابطه با نامحرم پناه ببره در واقع از چاله در اومده و افتاده توی چاه!
✔️ ضمن اینکه نقش پدرها در رشد روحی و شخصیتی دخترشون خیلی زیاده. اگه یک پدر عمیقا به دختر خودش محبت کنه، اون دختر دیگه دنبال محبت های خیابونی نخواهد بود.
✅ انقدر برای خودش شخصیت و ارزش قائله که دنبال هر پسری راه نیفته و توی مجازی محتاج محبت هر نامحرمی نشه...
❇️ پدرهای بزرگوار حتما با خرید هدیه و انواع محبت ها سعی کنند که عمیقا دخترشون رو سیراب از محبت کنند. این یکی از بهترین راه های جلوگیری از خیلی روابط حرام خواهد بود...
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
💠 @emamzaman
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🌻 جمعه های مهدوی🌻
🍃امام حسن عسکری(علیه السلام)؛
خدا به موسی فرمود؛ اگر می خواهی ثواب صد سال روزه همه ایام در نامه عملت ثبت شود، مردم را به امام زمانشان آشنا کن!
✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم✨
🌼صد صلوات ذکر امروز🌼
@emamzaman
🌿✨🌿
✨🌿
🌿
#نهج_البلاغه
دقیقه ای با کتاب دوم شیعیان...✋👇😊
▪️ ای مالک! بدان
👈اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش.
👈اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند
ولی شریف و درستکار باش.
👈نیکی های امروزت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.
بهترین های خودت را به دیگران ببخش، حتی اگر اندک باشد.
✅ در انتها خواهی دید آنچه می ماند
بین تو و خدای توست
نه میان تو و مردم.
👤 " امیرالمومنین _ فراز کوتاهی از #نهجالبلاغہ "😍❤️
╭─┅──🍃🌺🍃──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🍃🌺🍃──┅─╯
#انگیزشی
🌈✨دلتروبزرگڪن،بهوسعتِآسمان...
اونوقتهڪه،ازڪسۍ،چیزۍبهدل
نمیگیرۍ🌱☺️ ....
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_بیست_و_هشتم ساعتی به اذان ظهر مانده
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_بیست_و_نهم
چادرم را سر کردم و دور اتاق معطل مانده بودم که مادر پرسید: «پس چرا نمیری مادر جون؟» به صورت منتظرش خندیدم و گفتم: «آخه میخوام یه چیزی بگم ولی روم نمیشه!» با تعجب نگاهم کرد و من ادامه دادم: «چند شب پیش که با عبدالله رفته بودم مسجد، دیدم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه، گلدونهای خوشگلی اُورده. اگه اجازه میدید یه گلدون خوشگل برای روی میز پذیرایی بخرم!» از حجم احساس آمیخته به حالت التماسی که در صدایم موج میزد، مادر راضی شد و با لبخندی جواب داد: «برو مادر جون! هر کدوم رو پسندیدی بگیر!» جواب لبریز محبتش، لبخندی شاد بر صورتم نشاند و با همان شادی از خانه بیرون آمدم و سوار ماشین شدم.
هنوز ماشین حرکت نکرده بود که شروع کردم: «عبدالله! سریعتر بریم که کلی کار داریم. باید میوه بخریم، ماهی و میگو بخریم. حتماً برای ماهی و میگو برو بازار ساحلی. سبزی پلویی هم باید بخریم. بعدش هم بریم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه میخوام یه گلدون بخرم.» اضطراب صدایم آنقدر مشهود بود که عبدالله خندهاش گرفته بود. نه تنها صدایم که دغدغه میهمانی امشب، در همه فکر و ذهنم رخنه کرده بود و وسواس در خرید تک تک میوهها، از ایرادهایی که میگرفتم، پیدا بود. عبدالله پاکت سیب سرخ و پرتغال و نارنگی و خیار را در صندوق عقب گذاشته بود که به یاد یک قلم دیگر افتادم و با عجله گفتم: «وای عبدالله! موز یادمون رفت!» و بدون آنکه منتظر عبدالله شوم، سرآسیمه به سمت میوه فروشی باز گشتم.
زیر نور زرد چراغهای آویخته به سقف میوه فروشی، تشخیص موز خوش رنگ و رسیده کمی سخت بود. بلاخره یکی را انتخاب کردم که چشمم به کیویهای چیده شده در طرف دیگر مغازه افتاد و عبدالله که انگار ردّ نگاهم را خوانده بود، زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! دیگه صندوق جا نداره!» با دلخوری نگاهش کردم و گفتم: «آخه همه میوهها نارنجی و قرمزه! کیوی هم کنارش بذاریم قشنگتر میشه!» چشمانش از تعجب گرد شد و گفت: «الهه! خیار سبزه، موز هم زرده!» و در برابر نگاه ناراضیام که سنگین به زیر افتاد، رو به مغازهدار کرد و گفت: «آقا! قربون دستت! یه دو کیلو هم کیوی بده.» هزینه میوهها را حساب کرد و از مغازه خارج شدیم. مقصد بعدی بازار ساحلی ماهی بود. با یک دنیا وسواس و خوب و بد کردن، ماهی شیر و میگو هم خریدیم و با خرید سبزی پلویی، اسباب پذیرایی تکمیل شد و بایستی به سراغ خرید گلدان میرفتیم.
در مغازه بلور فروشی، گلدان تزئینی مورد نظرم را هم خریدم. گلدانی که از بلورهای رنگی ساخته شده و زیر نور، هر تکهاش به یک رنگ میدرخشید. از مغازه که خارج شدم، نگاهم را به اطراف چرخاندم که عبدالله پرسید: «دیگه دنبال چی میگردی؟» ابروانم را در هم کشیدم و گفتم: «گلدون خالی که نمیشه! اینجا گلفروشی کجاس؟» و عبدالله برای اینکه از دستم خلاص شود، گفت: «الهه جان! گلدون تزئینی که دیگه گل نمیخواد! خودش قشنگه!» ولی من مصمم به خرید گل تازه بودم که قاطعانه جواب دادم: «ولی با گل تازه خیلی قشنگتر میشه!» به اصرار من، چند دور زدیم تا یک گل فروشی در چهار راه بعدی، پیدا کردیم و یک دسته گل نرگس، آخرین خرید من برای میهمانی بود.
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_بیست_و_نهم چادرم را سر کردم و دور ا
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_سی_ام
به خانه که رسیدیم، مادر از میوههای رنگارنگی که خریده بودیم، خوشحال شد و در جواب گلایههای شیطنتآمیز عبدالله با گفتن «کار خوبی کردی مادر جون!» از من حمایت کرد. عبدالله کاپشنش را روی چوب لباسی آویخت و رو به من کرد: «حالا خوبه بابات پولداره! پس فردا کمرِ شوهر بیچارهات زیر بار خرج و مخارجت میشکنه!» که به جای من، مادر پاسخش را داد: «مهمون حبیب خداست! خرجی که برای مهمون بکنی جای دوری نمیره!» عبدالله تن خستهاش را روی مبل رها کرد و پرسید: «حالا دعوتشون کردی مامان؟»
مادر در حالی که برای نماز مغرب آماده میشد، جواب داد: «آره، رفتم. ولی هرچی میگفتم قبول نمیکردن. میگفتن مزاحم نمیشیم. زن عموش خیلی زن خوشرویی بود. منم گفتم پسرم رفته ماهی بخره، اگه تشریف نیارید ناراحت میشیم. دیگه اینجوری که گفتم بنده خدا قبول کرد.» گلدان را از جعبه خارج کردم و دسته گل نرگس را به همراه مقداری آب، در تنهی بلورینش جا دادم. همه جای خانه بوی تمیزی میداد و ظاهراً در نبود من و عبدالله، مادر زحمتش را کشیده بود و حالا در میان پردههای زیبا و چشمنوازش، به انتظار آمدن میهمانان نشسته بود.
نماز مغرب را که خواندیم، من و مادر مشغول پختن شام و آماده کردن میز پذیرایی شدیم که پدر هم از راه رسید. عقربههای طلایی رنگ ساعت دیواری اتاق به ساعت هشت شب نزدیک میشد و عطر سبزی پلو ماهی حسابی در اتاق پیچیده بود که کسی با سر انگشت به درِ اتاق زد. عبدالله در را باز کرد و میهمانان با استقبال گرم مادر وارد خانه شدند. با خدای خودم عهد کرده بودم که اجازه ندهم بار دیگر نگاهم در آیینه چشمان این مرد جوان بنشیند و باز دلم بلرزد و از وفاداری به عهدم بود که حتی یک نگاه هم به صورتش نیانداختم، هر چند سنگینی حضورش را روی دلم به روشنی احساس میکردم.
مرد قد بلند و چهار شانهای که «عمو جواد» صدایش میکرد، شخصی جدی و با صلابت بود و در عوض، همسرش مریم خانم زنی خوش رو و خوش صحبت بود که حسابی با من و مادر گرم میگرفت. فضای میهمانی به قدری گرم و صمیمی بود که حتی عمو جواد با همه کم حرفیاش به زبان آمد و با لبخندی رو به پدر کرد: «خوش به حال مجید که صاحب خونهی خوبی مثل شما داره!» پدر هم با نگاهی به آقای عادلی، پاسخ محبت عمویش را داد: «خوبی از خودشه!» سپس سر صحبت را مریم خانم به دست گرفت و گفت: «ما تعریف خونواده شما رو از آقا مجید خیلی شنیدیم. هر وقت تماس میگیره، فقط از خوبی و مهموننوازی شما میگه!» که مادر هم خندید و گفت: «آقا مجید مثل پسرم میمونه! خوبی و مهربونی خودشه که از ما تعریف میکنه!» چند دقیقهای به تعارفات معمول گذشت تا اینکه پدر و عمو جواد وارد بحث تجارت شدند و عبدالله و آقای عادلی هم مثل همیشه با هم گرم گرفتند، ولی صحبت در حلقه من و مادر و مریم خانم بیش از همه گل انداخته که به لطف پروردگارم و در فضای آرام میهمانی که آکنده از عطر گلهای نرگس شده بود، همهی اضطرابم رخت بسته و رفته بود.
ساعتی که گذشت، سفره شام پهن شد و با به میان آمدن پای برکت خداوند، جمع میهمانی گرمتر و صمیمیتر هم شد. مریم خانم مدام از کدبانویی مادر و سفره آرایی من میگفت و مرتب تشکر میکرد. عمو جواد هم که به گفته خودش هیچ گاه از میگو خوشش نمیآمد، با طعم عالی دست پخت مادر با این غذای دریایی آشتی کرده بود و از همسرش میخواست تا دستور طبخش را از مادر بگیرد. برایم جالب بود دو خانوادهای که هرگز یکدیگر را ندیده بودند، از دو شهر مختلف و حتی از دو مذهب متفاوت، این چنین دوستانه دور یک سفره بنشینند و بی¬آنکه ذره¬ای احساس غریبی کنند، با حس خوبی از آرامش و صمیمیت از روزی پروردگارشان نوش جان کنند و خوش باشند که گویا اعضای یک خانواده اند!
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_سی_ام به خانه که رسیدیم، مادر از می
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_سی_و_یکم
از صدای ضعیفی که از بیرون اتاق خواب در گوشم می پیچید، چشمانم را گشودم. پنجره اتاق باز بود و نسیم خنکی که به همراه درخشش آفتابِ صبح، به صورتم دست می کشید، مژده آغاز یک روزِ خوب را می داد! طعم خوش میهمانی دیشب با آن همه صفا و صمیمیت، هنوز در مذاق جانم مانده بود که سبک و سرِ حال از روی تختخواب بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم که دیدم صدای بیدار باشِ من، صدای چرخ خیاطی بوده است. مادر گوشه اتاق نشیمن، پشت چرخ خیاطی نشسته بود و میان مُشتی تکه پارچه های سفید، حاشیه ملحفه¬ها را با ظرافتی هنرمندانه دوخت می گرفت.
نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت نه صبح، حسابی جا خوردم: «سلام مامان! چرا زودتر بیدارم نکردی؟» از صدای من تازه متوجه حضورم شد و با لبخندی مهربان جوابم را داد: «سلام مادرجون! آخه دیشب که تا دوازده داشتی ظرف می¬شستی و خونه رو مرتب می¬کردی. گفتم لااقل صبح بخوابی.» از همدردی¬اش استفاده کردم و خواستم خودم را برایش لوس کنم که با لحنی کودکانه شکایت کردم: «تازه بعد از نماز صبح هم انقدر عبدالله سر و صدا کرد که تا کلی وقت خوابم نبرد.» مادر با قیچی نخ¬های اضافی خیاطی¬اش را از پارچه برید و گفت: «آخه امروز باید می¬رفت اداره آموزش و پرورش. دنبال پرونده¬هاش می¬گشت.»
کنارش نشستم و با نگاهی به اینهمه پارچه سفید، پرسیدم: «مامان! اینا چیه داری میدوزی؟» به پردههای جدید اتاق پذیرایی اشاره کرد و گفت: «برای زیر پردهها میدوزم. آخه زیر پردههای قبلی خیلی کهنه شده. گفتم حالا که پردهها رو عوض کردیم، زیر پردهها رو هم عوض کنیم.» سپس نگاهم کرد و با مهربانی ادامه داد: «مادر جون! من صبحونه خوردم. تو هم برو بخور. عبدالله صبح نون گرفته تو سفرهاس.» از جا بلند شدم و برای خوردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. نان و پنیر و خرما، صبحانه مورد علاقهام بود که بیشتر صبحها میخوردم. صبحانهام را خوردم و مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم که کسی به درِ اتاق زد. به چهارچوب در آشپزخانه رسیدم که دیدم مادر چادرش را سر کرده تا در را باز کند و با دیدن من با صدایی آهسته گفت: «آقا مجید که صبح موقع نماز رفت سرِ کار، کیه؟» و بی آنکه منتظر پاسخی از من بماند، در را گشود و پس از چند ثانیه با مریم خانم به اتاق بازگشت.
از دیدن کسی که انتظارش را نداشتم، حسابی دستپاچه شدم. دلم میخواست او مرا با لباسهای مرتبتر و سر و وضع آراستهتری ببیند، ولی دیگر فرصتی نبود که با اکراه از آشپزخانه خارج شدم و سلام کردم. با رویی خوش جوابم را داد و در برابر عذرخواهیهای مادر به خاطر پهن بودن بساط خیاطی، لبخندی زد و گفت: «شما ببخشید که من سرِ صبحی مزاحمتون شدم.» و مادر با گفتن «اختیار دارید! خیلی خوش اومدید!» به من اشاره کرد تا برایشان چای بریزم و خودش کنار مریم خانم روی مبل نشست. با سینی چای که به اتاق بازگشتم، دیدم صحبتشان همچنان درمورد میهمانی دیشب است و ستایشهای مریم خانم و پاسخهای متواضعانه مادر. مقابل مریم خانم خم شدم و با گفتن «بفرمایید!» سینی چای را با احترام تعارفش کردم که به رویم خندید و گفت: «قربون دستت عزیزم! بیا بشین کارِت دادم!» با شنیدن این جمله، کاسه قلبم از اضطراب سرریز شد و سعی کردم پنهانش کنم که سینی خالی را روی میز گذاشتم و مقابلش نشستم.
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
❗️مکانی که امامزمان تخریب میکند
💌امام حسن عسکری علیهالسلام به ابوهاشم جعفری فرمودند:
هرگاه امام زمان علیهالسلام ظهور کند، دستور میدهد که منارهها و محرابهای مُزّینشدهی داخل مساجد را خراب کنند.
ابوهاشم گفت:
دلیل این کار چیست؟
امام حسن عسکری فرمودند:
((زیرا اینها اموری بدعتآمیز هستند که نه پیامبری آنها را ساخته و نه امامی.))
📚بحارالانوار، جلد ۵۲، صفحه ۳۲۳
#حدیث_روز
🌸تعجیل در ظهورش #صلوات
🌐 @EmamZaman
🌸🍃﷽🌸🍃
🔻چرا جمعهها دلگیره🔻
✍ جابر جعفی میگوید از امام باقر علیه السّلام سوال کردم:
رُبَّمَا حَزِنْتُ مِنْ غَیْرِ مُصِیبَةٍ تُصِیبُنِی، أَوْ أَمْرٍ یَنْزِلُ بِی، حَتَّی یَعْرِفَ ذَلِکَ أَهْلِی فِی وَجْهِی وَ صَدِیقِی.
❗️ گاهی اوقات، بدونِ دلیل دلم میگیرد و افسرده میشوم،🙁 به گونهای که خانواده و اطرافیان میفهمند.
⁉️ دلیلش چیست؟!🤔
حضرت فرمودند:
إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ طِینَةِ الْجِنَانِ، وَ أَجْرَی فِیهِمْ مِنْ رِیحِ رُوحِهِ. فَلِذَلِکَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ. فَإِذَا أَصَابَ رُوحاً مِنْ تِلْکَ الْأَرْوَاحِ فِی بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ حُزْنٌ، حَزِنَتْ هَذِهِ لِأَنَّهَا مِنْهَا.
دلیلش این است که:
☝️ #مومنین در آفرینش، از یک حقیقت و طینت خلق شدهاند.. بنابراین برادرِ یکدیگر هستند..👬
همین که حادثهی تلخی برای یکی از آنان اتفاق بیفتد، دیگری در سرزمین و منطقهای دیگر غمناک میشود.😔💔
📚 اصول کافی، ج ۲، ص ۱۶۶.
...و این همون حرفِ قرآن کریمه که میفرماید:
🕋 إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (حجرات/۱۰)
💢 مؤمنان برادر یکدیگرند.
✨✨✨✨✨
☝️ حالا معلوم شد چرا جمعهها انقدر دلمون میگیره..
😔💔 چون دلِ آقای ما گرفته است..
دلِ آقای ما گرفته است، که یه جمعهی دیگه گذشت و ظهور اتفاق نیفتاد..🙁🥺
دلِ آقای ما گرفته است، که اینهمه ظلم و جور داره اتفاق میفته، ولی هنوز وقتش نشده که آقا بیاد...🥺
😔💔 جمعهها دلِ آقامون بدجوری میگیره..
👈 وقتی دلِ آقا میگیره، توی همهی عالم تأثیر میزاره،🌍 و #مومنین تو هر جای این کُرهی خاکی که باشن، دلشون میگیره..☹️😔
هر کس که جمعهها دلش میگیره، بدونه که دلش به دل #امام_زمان وصل شده..❤️
یابن الحسن!
تقصيرِ گريههای غريبانهی شماست..
دنيا غروبِ #جمعه چه دلگير میشود
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯