#حساب_کتاب
💰اهل پساندازی و #حساب_کتاب ؟
آفـــرین ...اما فراموش نکن؛ پس انداز، همیشه خوب نیست؛ گاهی باید دائمی، دست و دلباز بود!!!
دقیقاً همان جا که باید از محبتت مایه بگذاری و خرج کنی!!!!
دخل و خرجِ محبتها با بقیه دخل و خرجها کمی فرق میکند...
مبادا زیادی پس انداز کنی، و محبت، درون صندوقچهٔ دلت بماند و بگندد!!!!!...
💥نترس کم نمیآوری...
از چشمه هرچه بیشتر آب برداری؛ بیشتر میجوشد.
اگر جایی از زندگی تلخی دیدی؛
ببین شیرینی محبت را کجا و به خیال کدامین روز مبادا ذخیره کردی؟
💥 اصلا برای محبت روز مبادایی وجود ندارد...
اگر درست، بموقع و بجا خرج نکنی، خط فاصله ای به نام #عادت ، بین تو و همسرت، والدینت، فرزندت، دوست و همکارت ..... و بین تو و "خـــدا" حائل میشود...
محبت فقط با خرج کردن زیاد میشود!
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷امام صادق(علیه السلام):
اگر مومن می دانست پاداش مصیبت و گرفتاری هایش چقدر است، آرزو می کرد در دنیا با قیچی تکه تکه می شد.
📗کافی ج۲ ص۲۵۵
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
Clip-Panahian-EkhlasYaniChee-128k.mp3
4.34M
#سخن_بزرگان
#پناهیان
❓اخلاص یعنی چی؟
👈 اگر کاری رو به خاطر مزدش انجام بدیم، اخلاصش از بین میره؟
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
#عدالت:
🔷جبرئیل فرمانده سپاه امام مهدی
امام مهدی (عج) پس از ظهور و شکست سفیانی ، با غربیان وارد نبرد و جنگ میشود.
اندکی که از آغاز نبرد میگذرد، با وساطت #حضرت_مسیح (ع)، صلحی چند ساله با مسیحیان و غربیان بسته میشود. آنان تنها مدت کوتاهی به این پیمان، متعهد میمانند و مدتی بعد آن را نقض میکنند. همین امر سبب جنگ دوم امام مهدی (عج) میشود که به آرامی زمینههای نبرد با ابلیس و بلیسیان فراهم میگردد.
در میانه نبرد به ناگاه، یکی از صلیبیون فریاد میزند که صلیب غلبه یافت. در مقابل او نیز یکی از مسلمانان فریاد برمی آورد که یاران و یاوران خدا غلبه یافتند.
در پس این مشاجره لفظی، خداوند به جبرئیل میفرماید: #بندگانم_را_دریاب. او با صدهزار ملک به یاری سپاه حق میشتابد. همین مطلب درباره میکاییل و اسرافیل نیز اتفاق میافتد که آنان نیز به ترتیب با دویست و سیصد هزار ملک به یاری جبهه حق میشتابند واین سپاهیان تازه نفس، امر را برای سپاهیان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف سهل و پیروزی را برای ایشان، روان و آسان میسازند. [1]
پس از آنکه دجال به جمع آوری نیرو و پیرو میپردازد، با خیل عظیمی به سوی مکه و مدینه حرکت میکند که با ممانعت میکائیل در مکه و جبرئیل در مدینه مواجه میشود. [2]
📚[1]. همان، ج 2، ص 92.
[2]. بحار الأنوار، ج54، ص 105.
➖➖➖➖➖➖➖
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_دهم حسابی جا خورد و خنده اش کور شد زینب رو گذاشت زمین:
❀
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_یازدهم
اول اصلا نشناختمش،چشمش که بهم افتاد رنگش پرید لب هاش می لرزید.
چشم هاش پر از اشک شده بود اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم، از خوشحالی زنده بودن علی..
فقط گریه می کردم اما این خوشحالی چندان طول نکشید.
اون لحظات و ثانیه های شیرین جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد.
قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم شکنجه گرها اومدن تو.
من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن.
علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود، سرسخت و محکم استقامت کرده بود و این ترفند جدیدشون بود ...
اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن و اون ضجه می زد و فریاد می کشید صدای یازهـــــــرا(س) گفتنش یه لحظه هم قطع نمی شد.
با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم.
می ترسیدم، می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک دل علی بلرزه و حرف بزنه.
با چشم هام به علی التماس می کردم و ته دلم خدا خدا می گفتم،
نه برای خودم، نه برای درد، نه برای نجات مون، به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه.
التماس می کردم مبادا به حرف بیاد.
التماس می کردم که ...
بوی گوشت سوخته بدن من کل اتاق رو پر کرده بود.
ثانیه ها به اندازه یک روز، و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید.
ما همدیگه رو می دیدیم اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد، از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود.
هر چند، بیشتر از زجر شکنجه، درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد و من فقط به خدا التماس می کردم:
- خدایاااا
حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست، به علی کمک کن طاقت بیاره .
علی رو نجات بده.
بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه. منم جزء شون بودم.
از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان، قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها و چرک و خون می داد.
بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم.
پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش، تا چشمم بهشون افتاد اینها اولین جملات من بود:
_علی زنده است من، علی رو دیدم. علی زنده بود.
بچه هام رو بغل کردم و فقط گریه می کردم، یعنی همه مون گریه می کردیم ...
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_یازدهم اول اصلا نشناختمش،چشمش که بهم افتاد رنگش پرید لب
❀
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_دوازدهم
شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه.
منم از فرصت استفاده کردم با قدرت و تمام توان درس می خوندم.
ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد.
التهاب مبارزه اون روزها ،شیرینی فرار شاه، با آزادی علی همراه شده بود.
صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم علی بود.
علی 26 ساله من، مثل یه مرد چهل ساله شده بود.
چهره شکسته، بدن پوست به استخوان چسبیده، با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید و پایی که می لنگید.
زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود.
حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود و مریم به شدت با علی غریبی می کرد و می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود.
من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم نمی فهمیدم باید چه کار کنم.
به زحمت خودم رو کنترل می کردم.
دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو:
- بچه ها بیاید
یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم. ببینید بابا اومده، بابایی برگشته خونه.
علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره.
خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم .
مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید.
چرخیدم سمت مریم:
- مریم مامان، بابایی اومده دخترم.
علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم.
چشم ها و لب هاش می لرزید دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم صورتم رو چرخوندم و بلند شدم:
- میرم برات شربت بیارم علی جان.
چند قدم دور نشده بودم که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی، بغض علی هم شکست
. محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد.
من پای در آشپزخونه، زینب توی بغل علی، و مریم غریبی کنان.
شادترین لحظات اون سال هام به سخت ترین شکل می گذشت.
بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد.
پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن.
مادرش با اشتیاق و شتاب و علی گویان
دوید داخل، تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت.
علی من، پیر شده بود.
روزهای التهاب بود ارتش از هم پاشیده بود قرار بود امام برگرده، هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود.
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن.
اون یه افسر شاه دوست بود و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت، حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم.
علی با اون حالش بیشتر اوقات توی خیابون بود تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده.
توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد.
پیش یه چریک لبنانی توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود.
اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد.
هر چند وقت یه بار خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد.
اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود.
و امام آمد.
ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون مسیر آمدن امام و شهر رو تمیز می کردیم.
اون روزها اصلا علی رو ندیدم رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام.
همه چیزش امام بود نفسش بود و امام بود نفس مون بود و امام بود...
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
✨دعا برای تعجیل در فرج
بسم الله الرحمن الرحیم
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
همچنین دعای زیر را هم بخوانیم:
✨ اللهم عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِيَةَ وَ النَّصْر
و اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ الْمُحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْه به حق محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله)
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
✴️ یکشنبه 👈 25 آبان 1399
👈 29 ربیع الاول 1442👈 15 نوامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙🌟 احکام دینی و اسلامی .
🌓 امروز ساعت ۱۹:۱۷ قمر از برج عقرب خارج می شود .
👼 برای زایمان مناسب و فرزندش شجاع و صالح خواهد شد . ان شاء الله
✈️ مسافرت : مسافرت مکروه ñ
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز برای امور زیر خوب است :
✳️ درختکاری .
✳️جراحی چشم.
✳️مرهم گذاشتن بر دمل.
✳️تحقیق و تفحص.
✳️ابیاری.
✳️کندن چاه و قنات و کانال.
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ و جراحی چشم نیک است .
📛 از امور اساسی و زیر بنایی پرهیز شود .
💑مباشرت و مجامعت.
مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، مکروه و فرزند ممکن است سقط گردد . ان شاء الله
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث پرهیز از خلق خواهد شد .
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، باعث نجات از بیماری می شود .
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ۱ سوره مبارکه " حمد " است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین
و چنین استفاده میشود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد و مایه خوشحالی وی گردد و یا به وی نعمتی برسد که شکر گذار باشد ان شاء الله . و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ب بامیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🥀
❀
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#💔سلام مولای مهـربانم❤️
#❤️سلام جـانِ دلـــــم❤️
💐ای دیدنت بهانهترین خواهش دلم
🌹فکری بکن برای من و آتش دلم
🌷دست ادب به سینه بیتاب میزنم
🌺صبحت بخیر حضرت آرامش دلم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبحتون_امام_زمانی😍
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄