eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمله آغازین همه وصیتنامه های معصومین علیهم السلام ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❗️هر کس از حدودی که خدا تعیین نموده تجاوز کند به خود ستم می کند. 📖سوره طلاق، آیه ۱ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
Panahian-Clip-MerabanTarAzMadar.mp3
783K
✔️ اکثر کسانی که به دوزخ می‌روند، به خاطر نفهمیدن این حقیقت است! 👈🏻 این رو به فرزندتون یاد بدید ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_سی_دوم برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید. شده
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ پشت سر هم زنگ می زد و من توان جواب دادن نداشتم. اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم. توی حال خودم نبودم و دکتر دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد: - چرا دست از سرم برنمی داری؟؟ برو پی کارت.میخوام تنها باشم. - در رو باز کن زینب، من پشت در خونه ات هستم، تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه.! - دارو خوردم، اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان! یهو گریه ام گرفت،لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم. حتی بدون اینکه کاری بکنه، وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهایی، غربت، دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم! - دست از سرم بردار، چرا دست از سرم برنمی داری؟؟ اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟؟ اشک می ریختم و سرش داد می زدم: - واقعا داری گریه می کنی؟؟ من واقعا بهت علاقه دارم، توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟؟ پریدم توی حرفش: - باشه، باشه، واقعا بهم علاقه داری؟؟ با پدرم حرف بزن، این رسم ماست اگه رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم. چند لحظه ساکت شد،حسابی جا خورده بود: - توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟؟ آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم، دیگه توان حرف زدن نداشتم. - باشه،شماره پدرت رو بده ! پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟؟ من فارسی بلد نیستم! - پدرم شهید شده، تو هم که به خدا و این چیزها اعتقاد نداری. به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم: _ از اینجا برو، توروخدا فقط برو ... و دیگه نفهمیدم چی شد از حال رفتم. نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم. سرگیجه ام قطع شده بود، تبم هم خیلی پایین اومده بود، اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم. از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم، بلند که شدم دیدم تلفنم روی زمین افتاده ، باورم نمی شد 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون داشتم. با همون بی حس و حالی، رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم. تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد. پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین، از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم، انگار نصف جونم پریده بود. در رو باز کردم باورم نمی شد که یان دایسون پشت در بود. در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد با حالت خاصی بهم نگاه کرد. اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام: - با پدرت حرف زدم،گفت از صبح چیزی نخوردی، مطمئن شو تا آخرش رو می خوری! این رو گفت و بی معطلی رفت. خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل، توش رو که نگاه کردم چند تا ظرف غذا بود،با یه کاغذ روش نوشته بود: - از یه رستوران اسلامی گرفتم،کلی گشتم تا پیداش کردم. دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری. نشستم روی مبل، ناخودآگاه خنده ام گرفت ... 👈ادامه دارد… ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_سی_سوم پشت سر هم زنگ می زد و من توان جواب دادن نداشتم. ا
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ برگشتم بیمارستان، باهام سرسنگین بود. غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار حرف دیگه ای نمی زد. هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید اولین چیزی که می پرسید این بود: - با هم دعواتون شده؟؟ با هم قهر کردید؟؟ تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم. چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست: - واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه. - از شخصی مثل شما هم بعیده در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه! - من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم! - پس چطور انتظار دارید من احساس شما رو قبول کنم؟؟ منم احساس شما رو نمی بینم! آسانسور ایستاد این رو گفتم و رفتم بیرون. تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود. چنان بهم ریخته و عصبانی بود که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه. سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد، تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد. گوشیم زنگ زد،دکتر دایسون بود: - دکتر حسینی همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم. بیاید توی حیاط بیمارستان. رفتم توی حیاط ،خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد. بعد از سه روز بدون هیچ مقدمه ای: - چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟؟ من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟؟ حتی اون شب ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد که فقط بهتون غذا بدم حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟؟ پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید. ساکت که شد چند لحظه صبر کردم: - احساس قابل دیدن نیست ،درک کردنی و حس کردنیه. حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه،غیر از اینه؟؟ شما که فقط به منطق اعتقاد دارید چطور دم از احساس می زنید؟؟ - اینها بهانه است دکتر حسینی، بهانه ای که باهاش فقط از خرافات تون دفاع می کنید! کمی صدام رو بلند کردم: - نه دکتر دایسون، اگر خرافات بود عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد. نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره، شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟؟ اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن، زنده نمی کنید؟ اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون، زنده شون کنید. سکوت مطلقی بین ما حاکم شد نگاهش جور خاصی بود، حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره، آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم: - شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید من ببینم. محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید. از من انتظار دارید احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم،اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم. شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟؟ با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد: - زنده شدن مرده ها توسط مسیح یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا بیشتر نیست. همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود .چند لحظه مکث کرد: - چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم حالا دیگه من و احساسم رو تحقیر می کنید؟؟ اگر این حرف ها حقیقت داره،به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه... 👈ادامه دارد… ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ ✨🌙🌟 قرائت هرشب دعا فرج به نیت ظهور ✨🌙🌟 توخواهی آمد.... ❤️ ✨🌙🌟 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
مداحی آنلاین - سلام حرم یازده امام - پویانفر.mp3
4.89M
❀ رزق‌معنوےشبانه☁️🌙☁️ سلام حرم یازده امام سلام کرم یازده امام 🎤: ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
1_324271782.mp3
1.78M
🌸امام خمینی (ره): اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❣ 🌾دلتنگ شدم ماهِ را 🍂یک ‌عمر شکستم دلِ آقایم💔 را 🌾 ، که آوارهٔ صحرا کردم 🍂با دست‌خودم"یوسف‌زهرایم" را😭 اَللَّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌸🍃 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
مداحی آنلاین - ای دختر خورشید ای خواهر دریا - میثم مطیعی.mp3
4.67M
[•°🍃🎧°•] : اۍدختر خورشید اۍخواهر دریا ؛ زهراترین زینب زینب‌ترین زهرا..! ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃 مرحوم محدّث قمی، روزی در بالای منبر فرمود: «در عالم رؤیا مرحوم میرزای قمی رحمه الله را دیدم و از ایشان سؤال کردم: آیا اهل قم را حضرت معصومه علیها السلام شفاعت خواهد کرد؟ دیدم میرزا متوجّه من شده، با تندی به من گفت: چه گفتی؟ من سؤالم را تکرار کردم، باز با تندی فرمود: چه گفتی؟ مرتبه سوم که سخنم را تکرار کردم، عرض نمودم: آیا اهل قم را حضرت معصومه علیها السلام شفاعت خواهد کرد؟ فرمود: ای شیخ! تو چرا چنین سؤالی می کنی؟ شفاعت اهل قم، با من است. حضرت معصومه علیها السلام تمام شیعیان عالم را شفاعت خواهد کرد» 📗مردان علم در میدان عمل،ج3ص36 (س) را خدمت تمامی همراهان گرامی کانال تسلیت عرض میکنیم🥀🍂 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
◾️امام رضا علیه السلام: هر كس حضرت معصومه عليها السلام را در قم زيارت كند ، چنان است كه مرا زيارت كرده است. ( كامل الزيارات ، ص۵۳۶) 🏴 سالروز شهادت حضرت معصومه(علیها سلام) تسلیت باد ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
💫 بذر معرفت و ولایت رهبر معظم انقلاب: «این بانوی بزرگوار، این دختر جوانِ تربیت‌شده‌ی دامان اهل‌بیت پیغمبر، با حرکت خود در جمع یاران و اصحاب و دوستان ائمه (علیهم‌السّلام) و عبور از شهرهای مختلف و پاشیدن بذر معرفت و ولایت در طول مسیر در میان مردم و بعد رسیدن به این منطقه و فرود آمدن در قم، موجب شده است که این شهر به عنوان پایگاه اصلی معارف اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) در آن دوره‌ی ظلمانی و تاریکِ حکومت جباران بدرخشد و پایگاهی بشود که انوار علم و انوار معارف اهل‌بیت را به سراسر دنیای اسلام از شرق و غرب منتقل کند.» ۸۹/۷/۲۹ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙محمدحسین‌ پویانفر بـانو🖤 شمارا... کشیده‌است ؟! یا‌شما‌،قم‌را ... !😔😭 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
مرحوم آیت الله موسوی اصفهانی در کتاب *مکیال المکارم* با توجه به آیات و روایات ، بیش از هشتاد وظیفه ب
ب)حق شناسی شناخت حق ، علاوه برشناخت عظمت و شخصیت امام ، موجب دل دادگی به آن حضرت میشود ؛ زیرا امام بر انسان ها حقوقی دارد که شناخت این حقوق و مراعات آن بسیار لازم و پر نتیجه است. *حق وجود و حق بقای در دنیا* خداوند متعال به برکت معصومان ، موجودات را آفریده است و امروز وجود و هستی ما مرهون و مدیون امام زمان است و همچنین روایات زیادی ، قلب عالم امکان و هسته مرکزی جهان هستی را امام زمان معرفی میکند. و اینکه اگر یک روز زمین از حجت خالی باشد ، اهل خود را فرو میبرد ؛ بنابراین بقای ما مرهون وجود امام عصر است. *حق خویشاوندی با پیامبر* بر اساس آیه « قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودّة فی القربی » امام مهدی حق قرابت و خویشاوندی با پیامبر را دارا است که باید آن را مراعات کرد. *حق پدر بر فرزند و حق امام بر مردم* امام حق پدری بر همه مردم دارد . بر اساس روایت امام رضا که میفرماید : امام ؛ همدم همراه و پدر مهربان است » امام مهدی پدر هستی محسوب میشود و وظیفه همگان ، احسان به او است و از آنجا که حضرت امام زمان ما است در جایگاه رهبر هم بر ما حقوقی دارد و به گفته امام محمد باقر که درباره حق امام بر مردم از ایشان پرسیدند فرمودند : حق او بر آنها این است که آنچه امام میفرماید بشنوند و از او اطاعت کنند . *حق سید بر بنده* همانطور که در زیارت جامعه کببره درباره اهل بیت آمده است ، آنان سید و سرور عالم هستند . انسان ها باید سخنان آنها را با گوش جان شنیده و به آنها عمل کنند و از امام کاظم روایت شده که فرمودند : مردم ، در اطاعت کردن ، بندگان ما هستند. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅
مواظب‌باش‌ڪارچہ‌ڪسیو دارےتایید‌مےڪنے⚠️ ●عڪس‌بازشود● ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا خداوندیِ خدا برجاست پرچمِ شاهِ کربلا بالاست ماهِ ما ماهِ روی سقا و راهِ ما راهِ سیدالشهداست 📷 پیش حرم حضرت سقا سلام الله علیه همراه محمدحسین پویانفر عزیز پنج شنبه ۶ آذر ۱۳۹۹ _ ۱۰ ربیع الثانی ۱۴۴۲ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: کسی که بر من یکبار صلوات بفرستد، خداوند ده بار بر او صلوات می فرستد و کسی که بر من ده صلوات بفرستد، خداوند بر او صد صلوات می فرستد. کسی که بر من صد صلوات بفرستد، خداوند بر او هزار صلوات می فرستد و کسی که خداوند بر او هزار صلوات بفرستد، ابداً او را در آتش عذاب نمی کند. 📗بحار الأنوار ج۹۱ ص۶۳ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
﷽ ان شاء الله تصمیم داریم ختم صلواتی که هر شب جمعه قرار داده میشود را به توفیق الهی و همت شما عزیزان تا زمان ظهور امام زمان(عج) که بسیار نزدیک است ادامه دهیم تا ان شاء الله بتوانیم با فرستادن این صلوات ها با نیتی که گفته شده به سهم خودمون باعث تعجیل در فرج و همچنین عاقبت به خیر شدنمون شویم و بتوانیم به توفیق تبعیت و اطاعت کامل از حضرت برسیم و هر چه زودتر به توفیق حضور و بهره مندی از دوران فوق العاده بعد از ظهور نائل شویم. هفته پیش الحمدلله به همت شما عزیزان بر اساس گزینه ای که انتخاب کردید از بین چندین کانال و گروه در تلگرام و ایتا که ختم در آن قرار داده شده بود، مجموعا ۹۶۹ نفر شرکت کردند و حدود ۴۶۵ هزار صلوات فرستاده شد. طبق گفته‌ی بزرگان دین ، صلوات برترین ذکر است و در رسیدن به حاجت بسیار سودمند و موثر است و این ذکر در تقرب پیدا کردن به خدا و آمرزش گناهان و صفای باطن تاثیر بسیار زیادی دارد. ان شاء الله که همگی ما بتوانیم در این سُنت حسنه و پُر خیر و برکت ختم صلوات هر هفته شرکت کنیم و ان شاء الله خدا ما را از تمام ثواب‌ها و آثار و برکات فوق العاده این صلوات ها بهره مند فرماید و تک تک این صلوات ها را به عدد ما احاط به علمک(به تعداد بالاترین عددی که در احاطه ی علم خداست) از ما قبول فرماید. سعی کنیم صلوات ها را با آرامش و با توجه فرستیم. ختم صلوات به نیت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان(عج) و رسیدن به توفیق یاری و اطاعت کامل از حضرت وعاقبت به خیر شدنمان به بهترین شکل و رسیدن به حاجاتی که به صلاحمون است ان شاء الله و نصرت الهی امام زمان(عج) و جبهه حق و ان شاء الله هر چه زودتر غلبه حق بر باطل و نابودی کامل منافقین و دشمنان اسلام و آزادی قدس از دست اشغالگران برای شرکت در این ختم صلوات ، روی لینک زیر کلیک کرده و سپس گزینه مورد نظر را انتخاب کنید. EitaaBot.ir/poll/sn6?eitaafly
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_سی_چهارم برگشتم بیمارستان، باهام سرسنگین بود. غیر از صحبت
🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀💛🙇‍♀ چند لحظه مکث کرد: - چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم حالا دیگه، من و احساسم رو تحقیر می کنید؟؟ اگر این حرف ها حقیقت داره به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه! با قاطعیت بهش نگاه کردم: - این من نبودم که تحقیرتون کردم، شما بودید. شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست. عصبانیت توی صورتش موج می زد، می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد، اما باید حرفم رو تموم می کردم: - شما الان یه حس جدید دارید. حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش، احدی اون رو نمی بینه، بهش پشت می کنن، بهش توجه نمی کنن ،رهاش می کنن، و براش اهمیت قائل نمیشن. تاریخ پر از آدم هاییه که ،خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن اما نخواستن ببینن و باور کنن. شما وجود خدا رو انکار می کنید اما خدا هرگز شما رو رها نکرده،سرتون داد نزده. با شما تندی نکرده. من منکر لطف و توجه شما نیستم. شما گفتید من رو دوست دارید، اما وقتی، فقط و فقط یک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمی بینم آشفته شدید و سرم داد زدید. خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده. چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟؟ اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد اما این، تازه آغاز ماجرا بود. اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد. چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود که به ندرت با هم مواجه می شدیم. تنها اتفاق خوب اون ایام این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد. می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم. فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود. بعد از چند سال به ایران برگشتم. سجاد برادرم،ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت. حنانه دختر مریم، قد کشیده بود، کلاس دوم ابتدایی، اما وقار و شخصیتش عین مریم بود. از همه بیشتر دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود. توی فرودگاه، همه شون اومده بودن. همین که چشمم بهشون افتاد،اشک، تمام تصویر رو محو کرد خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم. شادیِ چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت. با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت. حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوی غربت می داد،حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم. اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن، اما من، فقط گاهی، اگر وقت و فرصتی بود، اگر از شدت خستگی روی مبل ،ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد، از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم. غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود. فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم کمی آروم می شدم، چشمم همه جا دنبالش می چرخید.   شب که شد همه رفتن، و منم از شدت خستگی بی هوش. برای نماز صبح که بلند شدم، پای سجاده داشت قرآن می خوند. رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش، یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم. با اولین حرکت نوازش دستش بی اختیار اشک از چشمم فرو ریخت: - مامان ، شاید باورت نشه ، اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود. و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد... ادامه دارد ... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄