eitaa logo
🥀 امام زمان (عج) 🥀
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای فرج هرشب📲 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 * بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم * إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است، خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست. آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما واجب نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان❤️ فريادرس،فريادرس،فريادرس مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب اكنون،اكنون،اكنون با شتاب،با شتاب،با شتاب اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او. 💚کانال امـام زمـان (عج)💚 ✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨ 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
🌸🍃وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿۱۱۱﴾ ✍و گفتند هرگز كسى به بهشت درنيايد مگر آنكه يهودى يا ترسا باشد اين آرزوهاى [واهى] ايشان است بگو اگر راست مى گوييد دليل خود را بياوريد (۱۱۱) 🌸🍃بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۱۲﴾ ✍آرى هر كس كه خود را با تمام وجود به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد پس مزد وى پيش پروردگار اوست و بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد (۱۱۲) 🌸🍃وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿۱۱۳﴾ ✍و يهوديان گفتند ترسايان بر حق نيستند و ترسايان گفتند يهوديان بر حق نيستند با آنكه آنان كتاب [آسمانى] را مى خوانند افراد نادان نيز [سخنى] همانند گفته ايشان گفتند پس خداوند روز رستاخيز در آنچه با هم اختلاف میکردند ميان آنان داورى خواهد كرد (۱۱۳) 🌸🍃وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُولَئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلَّا خَائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿۱۱۴﴾ ✍و كيست بيدادگرتر از آن كس كه نگذارد در مساجد خدا نام وى برده شود و در ويرانى آنها بكوشد آنان حق ندارند جز ترسان لرزان در آن [مسجد]ها درآيند در اين دنيا ايشان را خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است (۱۱۴) 🌸اللهمَّ عجِّل لولیک الفَرج🌸 👉 @EmamZaman🌷
هدایت شده از 🥀 امام زمان (عج) 🥀
94034.mp3
9.71M
هر روز با ✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨ 🌤 @emamzaman
ﺻﺎﺣﺐ ﺯﻣﺎﻥ ﺍستــ...❤️ ﻣﻨﺠﯽ ﻋﺎلمـ🌎 ﻫﺴﺘﯽ استــ... ﺍﮔﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻫﻤﻪ ی ﺍﺯ ﻫﻢ ﻣﯿﭙﺎﺷﺪ... ﻧﺎﻣﻪی ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥها، ﺑﺮ ﺍﻭ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ... ﺷﺒﻬﺎﯼ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﺎﻡ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺑﻤﯿﺮﻧﺪ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﻧﺪ... مهربانمــ💖 کـی می آیی........؟😔 (عج) 🍃🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺🍃 🌤 @emamzaman
☘این دیده نیست لایق دیدار روی تو 😔 ☘چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را 😔 🌺اللهمَّ عجِّل لولیک الفَرج 🌺 👉 @EmamZaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه ✍عثمان کلافه در اتاق راه میرفت. رو به صوفی کرد. - ار
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 ✍سکوتی عجیب... چیزی محکم به زمین کوبیده شد. جرأتی محض باز کردن چشمانم نبود. نفس راحت حسام کُمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام. چشمانم را باز کردم. همه جا تار بود. برخورد مایه ای گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام،هشیارترم کرد. کمی سرم را چرخاندم. صوفی با صورتی غرق خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخش زمین بود. تقریبا هیچ نقشی از آن بوم زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد. زبانم بند آمده بود...هراسان و هیستیریک،به عقب پریدم. دیدن آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود. شوک زده،برای جرعه ای نفس دست و پا میزدم. صدای عثمانِ اسلحه به دست بلند شد. - مهره ی سوخته بود داشت کار دستمون میداد. و با آرامش از اتاق بیرون رفت. تلاش برای نفس کشیدن بی فایده بود. دوست داشتم جیغ بکشم اما آن هم محال بود. حسام به زور خود را از زمین کند. شال آویزان از گردنِ صوفی نگون بخت را رویِ صورت له شده اش انداخت. سپس خود را به من رساند. روبه رویم نشست. - نفس بکش، آروم آروم نفس بکش. نمیتواستم... چهره ی نگرانش،مضطرب تر شد. ناگهان فریاد زد: - بهت میگم نفس بکش و ضربه ای محکم بین دو کتفم نشاند. ریه هایم هوا را به کام کشید. چشهایم به جسد صوفی و رد خون مانده روی زمین،چسبیده بود. حسام رو به روی صورتم قرار گرفت،دستانش را بلند کرد. - سارا فقط به من نگاه کن. اونورو نگاه نکن، سارا حالا فقط در تیررس نگاهم،جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست؟ از فرط ترس،لرزشی محسوس به بدنم هجوم آورد. اگر دست این لاشخورها به برادرم میرسید،حتی جسدش هم سهم من نمیشد. چانه ام به شدت میلرزید و زیر لب نام را زمزمه میکردم. مدام و پی در پی... حسام آستین مانتویم را گرفت و مرا به جهتی،مخالف صوفی چرخاند. - آروم باش،میدونم خدارو قبول نداری اما یه بار امتحانش کن... خدا؟ همان خدایی که همیشه وجودش را انکار کردم؟ در آن لحظه حکم تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور و در مسیرِ تاخت و تاز طوفان قرار گرفته، بی هیچ ستونی، بی هیچ پایه ای و هر آن امکان آوار شدن دارد. نیاز... نیاز به خواستن، نیاز به قدرتی برتر،قلبم را خالی کرد. من پناهی فرا زمینی میخواستم تا هیچ نیرویی،یارای مقابله با آن را نداشته باشد و حسام،مادر،دانیال حتی تمام آدمهای روی زمین؛ آن که باید، نبودند... برای اولین بار را صدا زدم با تک تک مویرگهای وجودم. خواستم بودنش را ثابت کند. من دانیال را سالم میخواستم پس اعتماد کردم، به خدای حسام... مهر را از جیبم بیرون آوردم و عطر خاک را به جان کشیدم. حسام لبهای بی رنگ شده اش را نزدیک گوشم گرفت. - دانیال حالش خوبه، خیلی خوب... خنده بر لبهایم جا خشک کرد. چقدر زود خدایی را در حقم شروع کرده بود. پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمیگفت. سرو صدایی عجیب از بیرون اتاق بلند شد. حسام با چهره ای ضعف رفته اما مطمئن به دیوار تکیه داد. صدایش از ته چاه به گوش میرسید. - شروع شد ناگهان در با لگد محکمی باز و عثمان با چشمانی به خون نشسته وارد اتاق شد. ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_یک ✍سکوتی عجیب... چیزی محکم به زمین کوبیده شد. جر
💐🍃💖 🍃💖 💖 ✍سرو صداهای بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود. حسام با نفسی راحت،سرش را به دیوار تکیه داد. - شروع شد... جمله ی زیر لبی اش،وحشتم را چند برابر کرد. چه چیزی شروع شده بود؟ لرزشی که به گِل نشسته بود،دوباره به چهار ستون بدنم مشت زد. انقدر که صدای بهم خوردن دندانهایم را به وضوح میشنیدم. نمیدانم هوا آنقدر سرد بود یا من احساس انجماد میکردم؟ صدایِ فریادهایِ عثمان به گوش میرسید. - مدارکو اون مدارکو از بین ببرید. ناگهان با لگد زدن به در،وارد اتاق شد. چشمانش از فرط خشم به خون نشسته بود. بی معطلی به سراغ من آمد. با خشونتی وصف ناپذیر بازویم را گرفت و بلندم کرد. حسام با چهره ای بی رنگ،و صدایی پرصلابت فریاد زد - بهش دست نزن😡 و قنداق اسحله ی عثمان بود که روی صورتش نشست. اما حسام فقط لبخند زد - چی فکر کردی؟ که اینجا تگزاسه و تو میتونی از بین این همه مامور فرار کنی؟ عثمان با دندانهایی گره خورده به سمتش هجوم برد و با فشردن گلویش،از زمین جدایش کرد. - ببند دهنتو،اینجا تگزاس نیست اما من بلدم تگزاسی عمل کنم. جفتتونو با خودم می برم. حسام خندید - من اگه جای تو بودم،تنهایی در میرفتم. ما رو جایی نمیتونی ببری. ارنست دستگیر شده پس خوش خدمتی فایده ای نداره. تو هم الان یه مهره ی سوخته ای، عین صوفی. خوب بهش نگاه کن، آینده ی نه چندان دورت جلو چشمات پخش زمینه... عثمان با بهتی وحشیانه حسام را با دیوار کوبید - دروغه! حسام با چشمانی آرام و صورتی متبسم،عثمان را خطاب قرار داد. - واقعا شماها چی در مورد ایران فکر کردن؟ که مثه عراق و الی آخره؟ که میاین و میزنینو میدزدینو تخلیه اطلاعات میکنید و میرین؟ کسی هم کاری به کارتون نداره؟ نه دیگه، اشتباه میکنید. از لحظه ای که اولین جرقه ی استفاده از به سرتون خورد، تا قدم زدن کنار رودخونه و خوردن تو کافه های آلمان، تا دادن موبایل تو بیمارستان به سارا و فراری دادنش زیر نظر ما بودین. اینجا، ایراااانِ ایراااااااان باورم نمیشد،یعنی تمام مدت،زیر نگاه حسام و دوستانش بودم؟ اما دلیل این همه بازی چه بود؟ صدای ساییده شدن دندانهای عثمان روی یکدیگر به راحتی قابل شنیدن بود. با صدایی خفه شده از فرط خشم،حسام را زیر مشت و لگدش زندانی کرد. - لعنتی!میکشمت آشغال بی اختیار شروع به جیغ زدن کردم. نمیدانستم دلیلش چیست؟ مظلومیت حسام یا ترس بی حد و حساب خودم؟ چند مردی که از همراهان عثمان بودند از پنجره به بیرون پریدند. صدای تیراندازی در نقاط مختلف شنیده میشد. عثمان دستانش را بر گوشهایش فشار داد و به سمتم هجوم آورد - خفه شو دهنتو ببند آنقدر ترسیده بودم که مخلوطی از و ،معجونی بی توقف از جیغهای بی اراده تحویلم داده بود. عثمان گلویم را فشار میداد و من نفس به نفس کبودتر میشدم. ناگهان حسام با تمام توان تحلیل رفته اش با او درگیر شد. عثمان محکوم به مرگ بود چه دستگیر میشد،چه فرار میکرد، پس حسودانه همراه می طلبید برای سفر آخرتش. تازه نفسی عثمان بر تن زخمی حسام چربید و نا امید از بردن منِ جنازه شده از ترس،با خود، فرار را بر قرار ترجیح داد. حسام نیمه هوشیار بر زمین میخ شده بود. کشان کشان خود را بالای سرش رساندم. شرایطش اگر بدتر از من نبود،یقین داشتم که بهتر نیست. نفسهایم به شماره افتاده بود. صدای فریادها و تیراندازی ها،مبهم به گوشم میرسید. صورت به خون نشسته ی حسام ثانیه به ثانیه مقابل چشمانم تار و تارتر میشد. چشمان بسته اش،هنوز هم مهربان بود. ناخواسته در کنارش نقش زمین شدم... تاریک و بی صدا... ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🌷و وصینا الانسان بوالدیه حسنا🌷 🌸و به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادر خود نیکی کند. 🌸 کانال امام زمـــ💗ــان 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
✨درانتطاررویت...✨ 💞مهدی بیاکه جانم بی تونواندارد ای جان من زبانم جان سخن ندارد جانم رسیده برلب تاازتوگویداما جان بی جمال جانان میل سخن ندارد 💖دردانه ی ای روح وتمام جانم این دل ❤️چوباتوباشددلدارکم ندارد اینجاشده دگرگون حال من پریشان 💞مهدی بیاکه دردم بی تودواندارد اینجادراین هیاهوگمگشته ی توام من گمگشته ی توگشتن پیداشدن ندارد ازتوکه نیست پنهان احوال این دل❤️ من این شعردل ❤️برایت معناشدن ندارد عاشق ترین سفیرم درشاهراه کویت چون عاشقی برایت رسواشدن ندارد درانتطاررویت, مشتاق عالمم🌍 من عالم 🌍بدون رویت دیگرصفاندارد معناشوددل❤️ من باشعربودن تو دنیای🌍 بی رخ توشاعرشدن ندارد این جان خسته ی من آزاده ی توگشته آزاده ی توگشتن آزادگی ندارد... 🍃آزاده 🍃 🍃🌺اللهمَّ عجِّل لولیک الفرج 🌺🍃 🆔 @EmamZaman 🌷
خواهــرم ... اگر به این باور بِرِسي کـه ایــن همان چادریست که پشت دَر سوخت ؛ولي از سَرِ نَیُفتاد...َ هًٍرًٍگٍزً ٍ از سَرَتْ شُـــلْ نمي شود... 🆔 @EmamZaman 🌷
🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 🌹حکمت 0⃣1⃣1⃣ 💠 امیرالمومنین علی (علیه السلام) فرمودند: " فرمان خدا را برپا ندارد جز آن كس كه در اجراي حق مدارا نكند، سازشكار نباشد، و پيرو آرزوها نگردد. " 📚: 🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌹 🆔 @emamzaman ِ
🥀 امام زمان (عج) 🥀
🍃بِسْــمِ اللهِ الــرَّحْمٰـنِ الـرَّحیـم🍃 #چیشد_امام_زمانی_شدم 😉 #ارسالی_از_اعضای_کانال 💓✨💓✨💓✨💓✨💓
🍃بِسْــمِ اللهِ الــرَّحْمٰـنِ الـرَّحیـم🍃 😉 💓✨💓✨💓✨💓✨💓✨ سلام وقتی ابتدایی بودم،داداشم برام امام زمان (عج) رو نوشت و گفت اگه حفظش کنی برات میخرم😊 منم حفظش کردم و داداشم برام یه پازل خرید هنوزدقیق یادمه😄 از اون موقع با امام مهدی(عج) آشنا شدم... برا ظهورش همیشه دعا میکردم و حتی دوسال بعدش تصمیم گرفتم بخونم. با خودم گفتم اگه امام زمان رو دوس دارم باید کارامم امام زمانی باشه. اولین نماز هام هیچ وقت از یادم نمیرن نماز های صبح هم رو یه جوری با ❤️ میخوندم که انگار امام زمانم کنارمه...🌺 و همیشه برای ظهورش گریه و دعا میکردم😭......تا به امروز دو سال میشه ک عضو کانال امام زمان(عج) هستم. میخواستم یه کانال امام زمانی داشته باشم که از آی دی یاب پیدا کردم.😊 الان پیش دانشگاهی میخونم و امسال کنکور دارم. ان شالله با عنایت پروردگار و امام زمانم به هدفم برسم. از اعضای کانال هم التماس دعا دارم 🌷🌺🌸 این بود داستان امام زمانی شدن من🙂 تعجیل در ظهـور صاحب الزمان(عج) صلواتــ...💚 ⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌤 💖 @emamzaman
دعای فرج هرشب📲 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 * بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم * إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است، خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست. آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما واجب نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان❤️ فريادرس،فريادرس،فريادرس مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب اكنون،اكنون،اكنون با شتاب،با شتاب،با شتاب اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او. 💚کانال امـام زمـان (عج)💚 ✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨ 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
🌹🌿🍂🍂🌿🌹 🌸پیکرش را با دو دیگر، تحویل بنیاد داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: "یکی شان آمد به خوابم و گفت: ((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود (()). بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد. خاطره ای از ناصر سلیمانی ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🌤 @emamzaman
🌸🍃وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۱۱۵﴾ ✍و مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر سو رو كنيد آنجا روى [به] خداست آرى خدا گشايشگر داناست (۱۱۵) 🌸🍃وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ﴿۱۱۶﴾ ✍و گفتند خداوند فرزندى براى خود اختيار كرده است او منزه است بلكه هر چه در آسمانها و زمين است از آن اوست [و] همه فرمانپذير اويند (۱۱۶) 🌸🍃بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴿۱۱۷﴾ ✍[او] پديد آورنده آسمانها و زمين [است] و چون به كارى اراده فرمايد فقط مى گويد [موجود] باش پس [فورا موجود] مى شود (۱۱۷) 🌸🍃وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ﴿۱۱۸﴾ ✍افراد نادان گفتند چرا خدا با ما سخن نمى گويد يا براى ما معجزه اى نمى آيد كسانى كه پيش از اينان بودند [نيز] مثل همين گفته ايشان را مى گفتند دلها [و افكار]شان به هم مى ماند ما نشانه ها[ى خود] را براى گروهى كه يقين دارند نيك روشن گردانيده ايم (۱۱۸) 🌸🍃إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ ﴿۱۱۹﴾ ✍ما تو را بحق فرستاديم تا بشارتگر و بيم دهنده باشى و [لى] درباره دوزخيان از تو پرسشى نخواهد شد ☘🌺اللهمَّ عجِّل لولیک الفرج🌺☘ 🆔 @EmamZaman 🌷
🌷از امام صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از قائم ما باشد، و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ ❤️کانال امام زمان(عج)❤️ 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🆔 @emamzaman
هدایت شده از 🥀 امام زمان (عج) 🥀
94034.mp3
9.71M
هر روز با ✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨ 🌤 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_دوم ✍سرو صداهای بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود. حسام
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 ✍ نمیدانم چقدرگذشت؟ چند ساعت؟ یا چند روز؟ اما اولین دریافتی حسی ام، بوی تند ضدعفونی کننده ی بیمارستان بود و نوری شدید که به ضربش،جمع میشد پلکهای سنگینم و صدایی که آشنا بود. آشنایی از جنس چای شیرین با طعم ... باز هم میخواند. قرآنی که در ناخودآگاهم، نُت شد و بر موسیقایی خداپرستیم نشست. در لجبازی با دیدن و ندیدن،تماشا پیروز شد. خودش بود... حسام قرآن به دست،روی ویلچر با لباس بیماران بیمارستان‌ لبخند زدم. خوشحال بودم که حالش خوب است، هم خودش،هم صدایش. باز دلم جای خالی دانیال را فریاد زد. صدایم پر خش بود و مشت شده - دا... دانیال کجاست؟ تعجب زده نگاهم کرد، اما تند چشمانش را دزدید. راستی چشمانش چه رنگی بود؟ هرگز فرصت شناساییش را نمی داد این جوان با حیا. لبخند به لب قرآنش را بوسید و روی میز گذاشت - الحمدالله به هوش اومدین دیگه😊نگرانمون کرده بودین. مونده بودم که جواب دانیالو چی بدم؟ با موجی بریده دوباره سوالم را تکرار کردم و او با تبسم سرش را تکان داد - همه ی خواهرا اینجورین یا شما زیادی اون تحفه رو دوست دارین؟ آخه مشکل اینجاست که هر چی نگاه میکنم می بینم چیزی واسه دوست داشتن نداره. نه تیپی،نه قیافه ای، نه هنری، از همه مهمتر،نه عقلی😂 دوست داشتم بخندم. دانیال من همه چیز داشت. تیپ،قیافه،هنر،عقل و بهترین مهربانی های برادرانه ی دنیا. صندلی اش را به سمت پنجره هل داد. پرده را کنار زد. - ایران نیست نگران به صورت ریش دارش خیره شدم. - اما اصلا نگران نباشید جاش اَمنه. من تمام ماجرا رو براتون تعریف میکنم. مردی چاق و میانسال وارد اتاق شد. - آقا سید،میشه بفرمایید منو همکارام چه گناهی کردیم که تو بیمار این بیمارستانی؟😐😞 حسام با لبهایی جمع شده از شدت خنده،دست در جیبش کرد و موزی درآورد - عه نبینم عصبانی باشیا موز بخور حرص نخور لاغر میشی می مونی رو دستمون این جوان در کنار داشتن خدا،طبع شوخ هم داشت؟ خدا و شوخ طبعی منافات نداشتند! پرستار سری تکان داد. - بیا برو بچه سید،مادرت در به در داره دنبالت میگرده. آخه مریضم انقدر سِرتِق؟ بری که دیگه اینورا پیدات نشه😒☹️ حسام خندید - آمینشو بلند بگو😂 سرش را پایین انداخت و با صدایی پر متانت مرا خطاب قرار داد. - سارا خانم الان تازه بهوش اومدین. فردا با اجازه پزشکتون میامو کل ماجرا رو براتون تعریف میکنم.فعلا نام غریب ترین اسم به گوشم بود. چون تا وقتی پدر بود به زبان آوردنش در خانه،فرقی با هنجارشکنی نداشت. دو پرستار زن وارد اتاق شدند و حسام کَل کَل کنان با آن پرستار چاق از اتاق خارج شد و من خواب زمستانی را به انتظار کشیدن تا فردا ترجیح میدادم... ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_سوم ✍ نمیدانم چقدرگذشت؟ چند ساعت؟ یا چند روز؟ اما ا
💐🍃🌸 🍃🌺 🌸 ✍روز بعد به محض دیدن دنیا، چشم به در دوخته،منتظر حسام ماندم. امروز گره از تمام معماهای روزهای بی دانیالم باز میشد. دلشوره ی عجیبی داشتم. میترسیدم حرفهای حسام در مورد سلامتی برادرم،دروغی به اصطلاح مصلحتی باشد مِن باب مراعات حالِ بیمارم. هر ثانیه که میگذشت توفیری با گذر یکسال نداشت و ترسی که آوار میشد بر سر ذهنیاتم. من با خدای حسام در آن نفسهای همدم با مرگ حرف زدم و او خیلی زود جوابم را داد. پس رسم معرفت نبود گذاشتن و گذشتن و من باز صدایش کردم تا باز شود سرِ این غده ی چرکین و رها شوم از نبودن برادر و خدایی که حالا . یالله گویی حسام هواسم را به در جمع کرد. آن مرد آمد... با ریشی بلند و موهایی مشکی و نامرتب که خبر میداد از ماندگاریش روی تخت بیمارستان. آرام و خمیده راه میرفت و یکی از پاهایش را تقریبا روی زمین میکشید. با هر گام کمی ابروهایش را جمع میکرد و مقداری می ایستاد. عثمان چه کرده بود با جسم این جوان مهربان و چه خیالی برای من داشت؟ ترسیدم. آن شب او گریخت پس باید هر لحظه انتظار آمدنش را میکشیدم و اگر می آمد.... حسام روی صندلی کنار تخت نشست. هنوز هم لبخند به لب داشت، با همان سربه زیریِ همیشگی اش. راستی چرا هیچ وقت به صورتم چشم نمیدوخت؟ با متانت خاصی سلام کرد و حالم را جویا شد. بی مقدمه نام دانیال را بر زبان چرخاندم. با لبخندی محسوس،سرش را تکان داد - چشم الان همه ی ماجرا رو خط به خط تعریف میکنم. اما قبلش چون میدونم نگرانید و اینکه زیاد به بنده اعتماد ندارین، قرار شد اول با دانیال صحبت کنید. حسی خنک و شیرین در تمام وجودم سرازیر شد. ... دانیال من شنیدن صدایش تنها آرزوی آن روزهایم بود. از فرط خوشحالی لشکری از بی قراری به قلبم هجوم آورد. نمیدانستم باید بدوم، پرواز کنم یا جیغ بکشم؟ به سختی روی تخت نشستم. - کو؟کجاست؟ لبخندش عمیق تر شد - عجب خواهری داره این عتیقه. اجازه بدین. یک گوشی از جیب پیراهنش درآورد و دکمه ای را فشار داد و آن را روی گوشش قرار داد. - الو، آقای بادمجون بم تشریف دارین پشت خط؟ بعله.. بعله.. الحمدالله حالشون خوبه. به کوری چشم بعضی از دشمنان،بنده هم خیلی خیلی خوبم. بعدا حال تورو هم به طور ویژه میگیرم. با چه کسی حرف میزد؟ یعنی دانیال،برادر من،پشت همین خط بود؟ گوشی را به سمتم گرفت. دستانم یخ زد... به کندی گوشی را نزدیک صورتم گرفتم. نفسهایم تند بود و نوایی از حنجره ام،یارای خروج نداشت. صدایش بلند شد... پر شور و هیجان ❤️ - الو.. الو.. ساراجان،خواهر گلم... نمیتوانستم جوابش را بدهم. خودش بود همان دانیالِ خندان و پرحرف. اما حالا گریه میکرد در اوج خنده، گریه میکرد. - سارایی؟ بابا دق کردم یه چیزی بگو صداتو بشنوم. اشک ریختم. برای اولین بار اشک ریختم... هق هق گریه هایم آنقدر بلند بود که دانیال را از حالم با خبر کند و او با تمام شیرین زبانی،برادرانه هایش را خرج آرامشم میکرد. صدایش زدم نه یکبار که چندین مرتبه و او هربار مثل خودش پاسخم را داد. هر چه بیشتر میشنیدم،حریصتر میشدم و این اشتها پایان نداشت بعد از مدتی عقده گشایی؛در آخر از من خواست تا به حسام اعتماد کنم. و نمیداست که من ناخواسته به این جوان محجوب اعتماد کرده بودم،قبل از آنکه خود بخواهم. دوست نداشتم تماس تمام شود،اما شد و چاره ای جز این نبود. ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🍃حجابی که قامت کوچک وچهرہ نجیب دخترکان معصوم را می آراید حیاء و متانت در بزرگسالی را به همراه دارد نهال عشق به حجاب وعفت را ازکودکی در دل فرزندانمان بکاریم تا دربزرگی ثمر دهد🍃 ☘🌺اللهمَّ عجِّل لولیک الفَرج 🌺☘ 🆔 @EmamZaman🌷
✨اگر ماه تو باشی✨ 💞 ای جذبه ذی الحجه و شور رمضانم در شادی شعبان تو غرق است جهانم🌍 تقدیر مرا نور نگاه تو رقم زد باید که شب چشم تو را قدر بدانم روی تو و خورشید🌞، نه ، روشن تر از آنی چشم من و آیینه ، نه ، حیران تر از آنم در سایه ی قرآن نگاه تو نشستم 🌧باران زد و برخاست غبار از دل❤️ و جانم برخاست جهان🌍 با من برخاسته از شوق تا حادثه ی نام تو آمد به زبانم عید است و سعید است اگر ماه🌙 تو باشی ای جذبه ی ذی الحجه و شور رمضانم 🍃سید محمد جواد شرافت 🍃 🌺اللهَّم عجِّل لولیک الفَرج 🌺 🆔 @EmamZaman💖
📝 ❤️ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ... ﺍﻭ ﺑﺎ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﺍﻭ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﻧﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ،💚 ﺍﻭ ﻣﺜﻞ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ✨ﺩﺭ ﺗﯿﺮﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺐ ﻭ مانند کوهی بلند، ﺩﺭ جنگلی ﻭﺣﺸﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.💫 ﺍﻭ ﺑﺎ ﻗﺮﺁﻥِ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﻭ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻋﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﺻﺒﺮ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ.💖 ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺍﻭ ﻧﺒﻮﺕ ﻭ ﻭﻻﯾﺖ ﺍﺳﺖ.🍃 ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻭ ﺑﺎ ﻇﻬﻮﺭشــ💕 ﺩﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﻣﺎ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﻗﯿﺎﻣﺶ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ، ﻭ ﻧﺎﻣﺶ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻫﺎﺳﺖ🌺 ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﺍﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﻭ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻧﺪ.😞 ﻣﻬﺪﯼ فاطمه (س) ،ﭘﺲ ﮐﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ؟ مولای من... این انتظار بس است😞 برگرد...💔 ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺧﺎﻧﯽ ﻧﯿﺎ، ۱۴ ﺳﺎﻟﻪ، ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﺷﺮﺍﻗﯽ، ﺍﺳﺘﺎﻥ ﻗﻢ. ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🌤 @emamzaman
🌹امیرالمؤمنین علیه السلام: آنكه براى تحصیل علم بیرون رود، همانند  مجاهد در راه خداست. 📚بحارالانوار ج۱ ، ص۱۷۹ 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
◀️ شستن لباس نجس با ماشین لباسشوئی 🔺🔺🔺🔺🔺 💠آیت الله خامنه ای: اگر بعد از زوال عين نجاست، آب متصل به لوله در داخل ماشين لباسشويى به لباسها و همه قسمتهاى داخل ماشين برسد و از آن جدا و خارج شود، محکوم به طهارت است. 💠آیت الله مکارم شیرازی: ماشينهاي معمولي که يکي دو بار با مواد شوينده لباس را مي شويد و آخرين بار پس از زوال نجاست با آب خالص شستشو مي دهد و بعد آب را تخليه مي کند، لباسهايي که شسته پاک است و ماشين نيز پاک است. 💠آیت الله سیستانی: ماشين لباسشويى اتوماتيک برای تطهیر کافی است. 💠آیت الله وحید خراسانی: مسأله موضوعی است و برای معظم له پاککنندگی ماشین های لباسشویی از نجاست ثابت نشده است چنانچه از موازین مطرح شده در رساله معظم له علم یا اطمینان دارید که ماشین لباسشویی پاککننده است می توانید بر طبق علم یا اطمینان خود عمل نمایید و اگر علم یا اطمینان ندارید باید احتیاط کنید و از آن برای شستن لباس نجس اجتناب کنید. ➖➖➖➖ @Emamzaman
سلام اگه دیگه بریدینو امیدتونو از دست دادین، اگه فکر میکنین بدتر از شما کسی نیستو خدا بخاطر گناهاتون نمی بخشتتون داستان 🍃 و ❤️ شدن امشب رو حتما بخونید😍 اونوقت می بینید که چقددددر اشتباه فکر میکردید. ببین یه قدم اومد سمت خدا، خدا چه نظری به قلبش انداخت که از این رو به اون رو شد. فقط کافیه بخوای...😊 آبجی عزیزم.. داداش گلم.. هیچ وقت از رحمت خدا نا امید نباش... اگه بدترین آدما هم باشیو بدترین گناهارم کرده باشی، اگه از ته دلت پشیمون باشی و کنی... شک نکن خدا می بخشتت و دستتو میگیره بعله چنین خـ💖ـدای مهربونی داریم ما😊☺️ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇