eitaa logo
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
11.6هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
7هزار ویدیو
1.5هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو #قسمت_ششم * ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ * ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .😳 ﻭﻟﯽ ﺳﺎﮐﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺮ
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 *ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ* ﻭﺳﺎﯾﻠﻢ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻨﺪﻟﯽ . ﺩﻭﺳﺖ ﺻﻤﯿﻤﯿﻢ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺗﺮﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻢ . ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮑﻨﻢ … ﻣﺎ ﺟﺰﺀ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﺻﯿﻞ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺷﺎﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺑﻮﺩﻥ . ﭼﻪ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﯾﺎ ﻫﻤﺴﺮ . … ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻨﺪﻟﯽ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ . ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﺨﺼﯽ ﺧﻄﺒﻪ ﻋﻘﺪ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﺷﺪ .ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺩﺭ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﺛﺒﺖ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ . ﺛﺒﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ، ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﻭ ... ﺍﺻﻼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻗﺒﻞ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻬﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺗﻮﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﻧﺒﻮﺩ … ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﺨﻨﺪﻭﻧﻪ … ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮ ﺯﺑﻮﻥ ﺑﺮﯾﺪﻩ، ﺣﺎﻻ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺯﺑﻮﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻡ … . ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ ﺣﺲ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﺮﻥ . ﺍﺯ ﻫﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﯾﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮﯼ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ . ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﻪ، ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺗﺤﻤﻠﺶ ﮐﻦ . ﺍﯾﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ . ﻧﻔﺮﺕ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻡ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯾﺪ … . ﺷﺐ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻨﺪﻟﯽ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪ .ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺑﺮﻡ ﻭﺳﺎﯾﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ . ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺷﺎﯾﺪ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ، ﻣﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺑﺸﯽ … . ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻐﺰﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺵ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﻭ ﺗﻮ . ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺸﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺭﺳﯿﺪﯼ . ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﺮﺧﯿﺪ ﺳﻤﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺍﺏ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﺒﯿﻨﯽ … ﻭ ﺭﻓﺖ … . ... 📝نویسنده: 📚منبع:داستانهای ناز خاتون 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman 🎉 🎉🎉 🎉🎉🎉
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو #قسمت_هفتم *ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ* ﻭﺳﺎﯾﻠﻢ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻨﺪﻟﯽ .
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 *ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ* ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ . ﺍﻭﻟﺶ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﯿﺞ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﻐﺰﻡ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺣﻞ ﻣﻌﺎﺩﻻﺕ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﺑﺮﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ … . ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﮐﻼ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺩﺭﮎ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺷﺪﻡ . ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﺞ ﻭ ﻣﺘﺤﯿﺮ ﻣﻨﺪﻟﯽ، ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﺟﯿﻎ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ . ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﺁﺯﺍﺩ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻓﺮﺩﺍ ﻃﺒﻖ ﻗﻮﻟﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ . ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﭼﻤﻦ ﻫﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ . ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ؛ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺨﯿﺮ ﮔﻔﺖ … . ﺑﻌﺪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻼﻡ، ﺭﻭﺯ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ … . ﺑﺪﻭﻥ ﻣﮑﺚ، ﯾﻪ ﺷﺎﺥ ﮔﻞ ﺭﺯ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﻔﻢ ﻭ ﺭﻓﺖ … ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺻﺪ ﻭ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺩﺭﺟﻪ ﺍﯾﺶ ﺭﻭ ﺍﺻﻼ ﺩﺭﮎ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ … . ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ . ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﯾﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﮐﻼ ﮔﯿﺞ ﺑﻮﺩﻡ . ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﻣﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﺰﻧﻪ . ﺑﻌﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺯﻧﺸﻢ . ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﻩ . ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻓﮑﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﻭ . … ﮐﻼ ﺩﺭﮐﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ … ... 📝نویسنده: 📚منبع:داستانهای ناز خاتون 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman 🎉 🎉🎉 🎉🎉🎉
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
#رمان_مردی_در_آینه 📝 #قسمت_اول *اولین شعاع نور* همیشه همین طوره . از یه جایی به بعد می بری ... و
🌺🍃 🎉 📝 💟 🎀 برداشت اول قهوه رو برداشتم و رفتم بیرون. افسرپشت میز، زل زده بود بهم .چهره اش جدید بود .نهایتا بیست و چند ساله . سرم تیر می کشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم . - به چی زل زدی تازه کار؟😳 -هیچی قربان . و سریع سرش رو انداخت پایین . قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختکن .شلوارم رو عوض کردم و بدون اینکه برم سمت دفتر، راهم رو گرفتم طرف در خروجی . - هی کجا میری؟ با بی حوصلگی چرخیدم سمتش. - می بینی دارم میرم بیرون . - کور نیستم دارم می بینم .منظورم اینه کدوم گوری میری؟ .همین چند دقیقه پیش بهت گفتم یه پرونده جدید داریم. منتظر نشدم جمله اش تموم بشه . رفتم سمت خروجی . - توی ماشین منتظرت می مونم . در ماشین رو باز کرد . تا چشمش به من افتاد با عصبانیت، پرونده های دستش رو پرت کرد روی صندلی عقب . - با معده خالی؟ همین چند دقیقه پیش هر چی توی شکمت بود رو بالا آوردی. هنوز هیکلت بوی گند میده ، اون وقت دوباره ... - هر احمقی می دونه قهوه ، هر چقدرم قوی، خماری رو از بین نمی بره ... شیشه های ماشین رو کشید پایین و با عصبانیت زل زد توی صورتم .😡 - می دونی چیه توم؟ من یه احمقم که نگران سلامتی توئم . و اینکه معلق یا اخراجت نکنن ... اما همه اش تا الان بود ... دیگه واسم مهم نیست ... هر غلطی می خوای بکنی بکن . دیگه نمی تونم پشت سرت راه بیوفتم و کثافت کاری هات رو جمع کنم . با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهی بهش انداختم: - من ازت خواسته بودم کثافت کاری هام رو جمع کنی؟ تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم : - وقتی رسیدیم صدام کن . ✔️صحنه جرم ... مقتول: کریس تادئو ... 16 ساله ... سفیدپوست ... دانش آموز دبیرستانی ... ساعت تقریبی قتل⏰: 9 صبح ... برداشت اول از علت مرگ :خونریزی شدید بر اثر برخورد ضربات متعدد چاقو . دو ضربه به شکم .سه ضربه به پهلو . .... ✍نویسنده: 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌸 @emamzaman 🌼 🎉🍃
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
🌺🍃 🎉 #رمان_مردی_در_آینه 📝 💟 #قسمت_دوم 🎀 برداشت اول قهوه رو برداشتم و رفتم بیرون. افسرپشت میز، ز
🌺🍃 🎉 📝 💟 🎀 تازه کار؟! مشاهدات اولیه صحنه جنایت ، نوجوانی با موهای نیمه ژولیده ، قد:حدودا 188 .شلوار جین آبی پر رنگ ، تی شرت لیمویی . پیراهن چارخانه سبز و آبی غرق خون . و رد خونی که روی زمین کشیده شده بود . دستکش ها رو دستم کردم و رفتم بالای سر جنازه .هنوز دل و روده ام بهم می پیچید و دیدن جنازه غرق خون حالم رو بدتر می کرد . چند دقیقه بعد، دوباره حالم بهم خورد . دیگه بدتر از این نمی شد .جلوی همه ... بالای سر جنازه . افسر پلیسی که چند قدمی مون ایستاده بود . با حالت تمسخرآمیزی بهم تیکه انداخت . - بهت نمی خورد تازه کار باشی 😏 خوبه توی این سن، امیدت به آینده رو از دست ندادی و به پلیس ملحق شدی ... اوبران با ناراحتی بهم نگاه کرد 😔دیگه تحمل تمسخر اونها رو نداشتم . برگشتم بالای سر جنازه . - چند تا از ناخن های دستش بر اثر سائیدگی روی زمین شکسته . از حالتش مشخصه تا آخرین لحظه برای دفاع از خودش جنگیده .و توی آخرین لحظات هم برای درخواست کمک، روی زمین خودش رو کشیده . اما به خاطر ضربات و شدت خونریزی، نتونسته خودش رو به جایی برسونه . کسی اون رو ندیده یا نخواسته ببینه . - احتمال داره عضو گروه گنگ یا فروش مواد دبیرستانی باشه . بین گنگ ها زیاد درگیری پیش میاد . سرم رو آوردم بالا و محکم توی چشمهاش نگاه کردم .وقت، وقت انتقام بود ... - اینجاست که تفاوت بین یه کارآگاه تازه کار واحد جنایی با یه پلیس گشت کهنه کار مشخص میشه .حتی پلیس تازه کاری مثل من می دونه وقتی یه درگیری توی دبیرستان پیش بیاد ،اولین انگشت اتهام میره سمت گنگ های دبیرستانی . پس یه مواد فروش که تیپ لباس پوشیدنش عین بچه های عادی، سالم و درس خونه ، روی ساعدش از این مدل خالکوبی ها نمی کنه که از 100 متری مثل آژیر قرمز برای پلیس ها جلب توجه کنه . این خالکوبی هر چی هست ، مال زندگی قبلی این بچه است ... بدون اینکه به حالتش توجه کنم ، از جا بلند شدم و بین جمعیتی که جمع شده بودن، چشم چرخوندم . اوبران اومد سمتم . - دنبال کی می گردی؟ -اینجا نیست ... - کی؟ مکث کردم و برگشتم سمتش . - همین الان به تمام پلیس هایی که اینجان بگو سریع کل دبیرستان رو، دنبال یه دختر با رژ بنفش تیره بگردن . تمام گوشه کنارها رو ، زیرزمین ،انباری یا هر گوشه کناری رو ... محکم توی چشم هاش نگاه کردم ... - اگه خودش قاتل نباشه ، آخرین کسیه که غیر از قاتل ، مقتول رو زنده دیده . * به تازگی وارد 31 سالگی شده بودم.😎 * نوع طرح خالکوبی روی ساعد مقتول، مخصوص گنگ های دبیرستانی و خیابانی بود. .... ✍نویسنده: 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌸 @emamzaman 🌼 🎉🍃
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
🌺🍃 🎉 #رمان_مردی_در_آینه 📝 💟 #قسمت_سوم 🎀 تازه کار؟! مشاهدات اولیه صحنه جنایت ، نوجوانی با موهای نی
📝 💟 🎀تماس های شخصی - پیدا کردن یه آدم ،اونم از روی رنگ رژش ، توی دبیرستان به این بزرگی بی فایده است . عین پیدا کردن یه قطره آب وسط دریاست . با بی حوصلگی چرخیدم سمتش . هنوز سرم گیج بود و دل و روده ام بهم می پیچید ... - یه بار گفتم تکرارشم نمی کنم .بهانه هم قبول نمی کنم ... و رفتم سمت دفتر دبیرستان . معاون مدیر اونجا بود اما اثری از خودش نبود . یعنی قتل یه دانش آموز دبیرستانی توی ساعت درسی، از نظر مدیر چیز مهمی نبود؟ یا چیزی اون دانش آموز رو از بقیه مستثنی می کرد؟ معاون پشت سرم راه افتاده بود ... - کارآگاه مندیپ، اگه به چیزی یا کمکی نیاز دارید من در خدمت شمام ... محکم توی صورتش نگاه کردم . حالت چهره اش تمام نظریاتم رو تقویت می کرد ... چرا مدیر اینجا نیست؟ بدون اینکه بهش توجه کنم در رو باز کردم و رفتم داخل .منشی از جاش بلند شد و اومد سمتم .اما قبل از اینکه چیزی بگه ،من وسط اتاق مدیر ایستاده بودم . محکم و با حالتی کاملا تهاجمی اولین حمله رو شروع کردم. - چه کسی پای تلفنه ؟که صحبت باهاش از قتل یه دانش آموز توی ساعت درسی ،توی مدرسه ای که تو مدیرش هستی مهمتره؟ ... واست مهم نیست؟ ... یا به هر دلیلی از مرگ اون دانش آموز خوشحالی؟ ... خشکش زد .هنوز تلفن توی دستش بود . چند قدم جلوتر رفتم . حالا دیگه دقیقا جلوی میزش ایستاده بودم .کمی خم شدم و هر دو دستم رو گذاشتم روی میز . و محکم توی چشم هاش زل زدم . - ازت پرسیدم کی پشت خطه؟ فریاد دومم بی نتیجه بود .سریع به خودش اومد و تلفن رو گذاشت . - شما همیشه و با همه اینطور پرخاشگر برخورد می کنید؟... از جاش بلند شد و رفت سمت در .و در رو پشت سر منشیش بست . - یادم نمیاد جواب سوالم رو گرفته باشم؟ ... چند لحظه صبر کرد .سعی می کرد به خودش و شرایط مسلط بشه . اما چه نیازی به این کار داشت؟ - تلفن فوری و شخصی بود . و اگه قصد دارید این بار سوال کنید چه کار شخصی ای می تونه از پیگیری یه قتل توی دبیرستان من مهم تر باشه ... باید یادآوری کنم برای پاسخ به چنین سوال هایی و سرکشی توی امور شخصی من و دبیرستانم ، باید دلیلی داشته باشید که این سوال ها با تحقیق درباره قتل رابطه داره .که در این صورت، لازم می دونم یه تماس شخصی دیگه بگیرم . البته این بار با وکیلم . دلیلی وجود داره که تماس های کاری من به این قتل مربوط باشه؟ ... ✍نویسنده: 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌸 @emamzaman 🍃 🌼 🎉🌺🍃
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
#رمان_مردی_در_آینه 📝 💟#قسمت_چهارم 🎀تماس های شخصی - پیدا کردن یه آدم ،اونم از روی رنگ رژش ، توی دب
📝 💟 🎀مسئله دارها دوباره داشتم کنترلم رو از دست می دادم . دلم می خواست با مشت بزنم توی دهنش . دستم رو مشت کرده بودم اما سعی می کردم خودم رو کنترل کنم . برگشت پشت میزش . - کارآگاه ...؟ - مندیپ .توماس مندیپ ... - به نظر میاد شما کارتون رو خوب بلدید که با این شرایط ظاهری ،اداره پلیس به شما هنوز اجازه کار کردن میده . اما باید بگم منم کارم رو خوب بلدم . می دونید چی مدرسه ما رو یکی از آرام ترین و بهترین دبیرستان های ایالت کرده و باعث شده بالاترین امتیازها رو داشته باشیم؟ من می تونم از چند صد متری افراد مسئله دار رو بشناسم .و برام خیلی جالبه افسر پلیس واحد جنایی رو این وقت از روز ، توی چنین شرایطی می بینم ... چند لحظه سکوت کرد . - پیشنهاد می کنم کارتون رو خارج از این دبیرستان شروع کنید . چون من بچه های شرور رو قبول نمی کنم و همین طور که می بینید در تشخیص آدم های مسئله دار هم خیلی خوبم . هیچ چیز از آبرو و رتبه علمی دبیرستان واسم مهمتر نیست . پس دوستانه ازتون خواهش کنم بدون وسط کشیدن پای دبیرستان، پرونده رو حل کنید .البته ما از هیچ کمکی دریغ نمی کنیم . تمام سلول های بدنم گر گرفته بود . انگار توی مغزم سرب داغ می کردن .به هر زحمتی بود خودم رو کنترل کردم .می دونستم می خواد من رو برای شروع یه درگیری تحریک کنه . اما چرا؟ چی توی فکر و پشت این رفتار آرام بود؟ بدون گفتن کلمه ای از در خارج شدم . معاون سریع پشت سرم می اومد . چند قدمی که رفتم برگشتم سمتش . - می خوام همین الان کل چارت تحصیلی کریس تادئو رو ببینم . با تمام نکات و جزئیات . اسامی دوست هاش ... و هر کسی که توی این دبیرستان لعنتی باهاش حرف می زده. پشت سر معاون...توی مسیر چشمم به اولین پلیسی که افتاد رفتم سمتش . - سریع یه قیچی آهن بر با دستکش بیار . از دفتر اصلی که اومدم بیرون حاضر باشه . پرونده کریس رو داد دستم . به محض باز کردنش اولین نظریه ام تایید شد . عکس روی پرونده .عکس کریس تادئو نبود . شاید چهره ها یکی بود . اما این عکس، تیپ و شخصیت توی عکس ... متعلق به اون جنازه نبود . کریس تادئوی 16 ساله ای که به قتل رسیده با عکس توی پرونده اش خیلی فرق داشت ... ...... ✍نویسنده: 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌸 @emamzaman 🍃 🌼 🎉🌸🍃