🌸🌼🌷
🌼🌷
🌷
💚 #حرکتی_برای_ظهور 👇
می توانیم به #قم سفر کنیم
روبروی ضریح حضرت معصومه (سلام الله علیها) بنشینیم و ۱۰۰ مرتبه (با التماس و گریه) بگوییم
یا حضرت معصومه از خدا بخواه ظهور امام زمان را برساند / یا حضرت معصومه از خدا بخواه در فرج امام زمان تعجیل ایجاد کند / یا حضرت معصومه از خدا بخواه موانع ظهور را از بین ببرد 🤲
💫این سفر را در مورد هر یک از امامزاده هایِ دیگر هم می شود انجام داد
💠 کافیست #یک_بار_انجام_دهید تا حال و هوایِ معنوی آن را حس کنید
💠 و آثار و نتایجی را که بعد از سفر بهتون عنایت می شود مشاهده کنید
#خدایایعنیمیشهعیدغدیرامسالراباآقامونمهدیعججشنبگیریم😭
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman
🌼
🌷🌼
🌸🌷🌼
🌷 چهل پیشنهاد برای اینکه همه در تبلیغ #غدیر شریک باشیم
🔸1- یک خانواده می تواند با دیدار از اقوام و سادات مبلّغ غدیر باشد.
🔸2- یک کاسب می تواند با تخفیف ویژه در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸3- یک راننده تاکسی می تواند با پذیرایی خوردنی جات در ماشینش مبلّغ غدیر باشد.
🔸4- یک مادر بزرگ می تواند با گفتن قصه های غدیری برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد.
🔸5- یک امام جماعت مسجد می تواند با صحبت پیرامون غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸6- یک نمازگزار مسجد می تواند با پذیرایی از نمازگزاران مبلّغ غدیر باشد.
🔸7- یک مادر می تواند با آماده کردن بهترین لباس های فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸8- یک مادر می تواند با پختن غذای مورد علاقه فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸9- یک مادر می تواند با پخش سرودهای شاد در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸10- یک مادر می تواند با گذشتن از خطاهای فرزندش به مناسبت غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸11- یک پدر می تواند با تهیه هدیه برای فرزندانش مبلّغ غدیر باشد.
🔸12- یک پدر بزرگ می تواند با ارسال پیام برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد.
🔸13- یک مادربزرگ می تواند با دادن نذری در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸14- یک دانش آموز می تواند با تزئین کلاس مدرسه اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸15- یک دانشجو می تواند با هدیه کتاب و سی دی مرتبط با غدیر به اساتید و دوستان و نزدیکانش مبلّغ غدیر باشد.
🔸16- یک معلم می تواند با برگزاری مسابقات مرتبط با غدیر در کلاسش مبلّغ غدیر باشد.
🔸17- یک مدیرِ مدرسه می تواند با مسابقه تزئینات بین کلاس ها مبلّغ غدیر باشد.
🔸18- یک پدر می تواند با تهیه هدیه برای فرزندانش در روز غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸19- یک دانش آموز می تواند با تهیه روزنامه دیواری با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸20- یک دانش آموز می تواند با آماده کردن دکلمه و قرائت در مجالس مبلّغ غدیر باشد.
🔸21- یک استادِ دانشگاه می تواند با اختصاص دادن بخشی از کلاسش به غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸22- یک هیأت می تواند با برگزاری مراسم جشن با شکوه مبلّغ غدیر باشد.
🔸23- یک هیأت می تواند با دیدار از سالمندان و اهداء هدیه مبلّغ غدیر باشد.
🔸24- یک هیأت می تواند با ایجاد ایستگاه صلواتی مبلّغ غدیر باشد.
🔸25- یک دانش آموز می تواند با توزیع یک پاکت شکلات مبلّغ غدیر باشد.
🔸26- یک پدر می تواند با خرید لباسِ نو برای خانواده اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸27- یک دانش آموز می تواند با اجرای مصاحبه با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸28- یک فرد می تواند با عیدی روز غدیر به رفتگر محله اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸29- یک فرد می تواند با دادن هدیه به همسایگان محله اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸30- یک فرد می تواند با پخش یک جعبه شیرینی میان همسایه ها مبلغ غدیر باشد.
🔸31- یک فرد می تواند با تزئین ماشینِ خود در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸32- یک فرد می تواند با تزئین درب منزل یا آپارتمان خود مبلّغ غدیر باشد.
🔸33- یک فرد می تواند با دیدار از بیماران در بیمارستان در روز غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸34- یک فرد می تواند با ترویج آداب غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸35- یک فرد می تواند تهیه و گردآوری جدول با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸36- یک فرد می تواند با طراحی کارت پستال با موضوع غدیر و پیام آن مبلّغ غدیر باشد.
🔸37- یک فرد می تواند با ترویج فرهنگ عیدی دادن میان اقوام مبلّغ غدیر باشد.
🔸38- یک مادر می تواند با پخش سرودهای غدیری در منزل مبلّغ غدیر باشد.
🔸39- یک فرد می تواند با یک لبخند و شادباش غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸40- یک فرد می تواند با خواندن خطبه برادری میان دوستانش مبلّغ غدیر باشد.
✔️ حجاب در درجهی اول به نفع زنان است
🌷 رهبر معظم انقلاب: با حجاب زنِ مسلمان، هم خود زنِ مسلمان امنیت پیدا میکند و هم مرد مسلمان. آن جایی که زن را به عریانی و برهنگی نزدیک میکنند، در درجهی اول، امنیت از خود زن و در درجهی بعد، از مردان گرفته خواهد شد. برای اینکه محیط سالم و دارای امنیت باشد؛ زن بتواند کار خود را در جامعه انجام دهد، مرد هم بتواند مسؤلیتهای خود را انجام دهد، اسلام حجاب را معیّن کرده. ۱۳۷۵/۱۲/۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر معظم انقلاب: تأثیر عید سعید غدیر از همه اعیاد بیشتر است؛ زیرا تکلیف امت اسلامی در زمینه هدایت، در زمینه حکومت، در این حادثه غدیر معیّن شده است.
📖 عید غدیر در قرآن
وقتی پیامبر در روز پنجشنبه، هجدهم ماه ذیحجه به غدیر خم رسیدند، جبرئیل بر حضرتش نازل شد و آیه۶۷ سوره مائده را در مورد نصب امیرالمومنین علی خواند:
⚡️«یا ایها الرسول، بلغ ما انزل الیک من ربک، فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس...»
ای پامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن، اگر انجام ندادی، رسالت او را ابلاغ نکردی و خداوند تو را از مردمان حفظ خواهد کرد.»
🔸جالب است بدانید مرحوم علامه امینی در جلد اول کتاب «الغدیر» نام سی نفر از دانشمندان اهل سنت را آورده است که گفته اند: این آیه در روز غدیرخم در مورد علی بن ابیطالب نازل شده، نشانی کتاب ها حتی شماره صفحه کتابی که از آن نقل شده در کتاب الغدیر نوشته شده است.
دومین آیه، آیه سوم از سوره مبارکه مائده است. پس از سخنان پیامبر هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
☀️«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»
امروز دین شما را کامل ساخته و نعمتم را بر شما تمام کردم و به این که دین شما دین اسلام باشد، راضی شدم.
🔸در این مورد نیز توجه کنید، در همان کتاب «الغدیر» نام ۱۶ نفر از دانشمندان اهل سنت با ذکر کتاب و اشاره به صفحه مورد نظر آمده است که همگی آن ها فرموده اند:
این آیه در روز غدیرخم بعد از نصب علی بن ابیطالب به وسیله رسول خدا نازل شده است.(الغدیر،ج۱ ص۲۳۰)
🔸جالب تر از همه این است که وقتی سخنان پیامبر تمام شد، مردی به نام «جابر بن نضر» یا بنا به گفته برخی به نام «حارث بن نعمان» حضور پیامبر آمده عرض کرد:
یا محمد! به ما دستور دادی، به یگانگی خداوند و پیامبری تو شهادت دهیم و از ما خواستی نماز و روزه، حج و زکات انجام دهیم، همه را پذیرفتیم.
ولی به این مقدار بسنده نکردی و امروز، پسر عمویت «علی» را بر ما گماردی و او را به همه ما ترجیح دادی و فرمودی: «من کنت مولاه فعلی مولاه». آیا آنچه گفتی از سوی خداوند بود یا خواست خودت؟
🌼رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
سوگند به آن خدایی که جز او معبودی نیست، آنچه گفتم به دستور خداوند بوده است.
آن مرد با ناراحتی پشت به رسول خدا نموده و رفت تا بر شترش سوار شود ولی در بین راه با خدا چنین مناجات کرد: بار خدایا اگر آنچه (محمد) می گوید حق است، فرمان بده از آسمان بر ما سنگ ببارد یا عذابی دردناک به سوی ما روانه ساز، این جمله را گفت، هنوز به شترش نرسیده بود که ناگاه سنگی از آسمان فرود آمد و سر او را نشانه گرفت، از مغز سر وارد بدنش شد و از پایین بیرون آمد و او را در جا کشت(معارج، ص ۱۰۳)
و به دنبال آن این آیات از سوره معارج نازل شد:
⚡️«سئل سائل بعذاب واقع، للکافرین لیس له دافع، من الله ذی المعارج»
سائلی از خداوند بزرگ طلب عذاب کرد، عذابی که بلافاصله واقع شد و هیچ قدرتی آن عذاب را از کافران نمی تواند دفع کند.
(الغدیر،ج۱ ص ۲۳۹)
🔸مرحوم علامه امینی نام ۳۰ نفر از دانشمندان اهل سنت را با نام کتاب و شماره صفحه ذکر می کند که تمامی آن ها گفته اند: این آیات در روز «غدیرخم» و بعد از گفتار آن مرد نازل شده است.
📗 برگرفته از کتاب «برگی زرین از فضائل امیرالمومنین»، حجت الاسلام و المسلمین علی تهرانی
4_5807529845642495618.mp3
3.87M
☀️ قطعه زیبا در مدح امیرالموئمنین فارسی _ عربی
🎙حسن کاتب الکربلایی
🎉💫🎉
#اندکیتدبر
#تفکر🤔
بخونید👇👇
من یک مسلمان هستم...
اگر میلیون ها تومان خرج مسافرتم به ترکیه شود همه میگویند:
ایول چه آدم لارج و با کلاسی!!
اگر یک میلیون تومان خرج سفرم به کربلا یا مکه 🕋شود همان جماعت میگویند:
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!
اگر خرج یک شب عروسی من به همراه مشروب و تجملات ۲۵ میلیون تومان شود همه میگویند:
عجب عروسی باحال و خفنی ایول!!
اگر یک عدس پلوی ساده نذری بدهم به ۱۰۰ عزادار همان جماعت میگویند:
چرا با این پول شکم ۱۰۰ گرسنه را سیر نکردی ریا کار!!
اگر برای یک شب میهمانی خود یک گوسفند🐏 سر ببرم همه میگویند:
ایول چه مهمانی با کیفیت و بزرگی!!
اگر برای عید قربان یک گوسفند🐏 سر ببرم همان جماعت میگوید:
گوسفند بیچاره چه گناهی داشت که سر بریدین؟!
اگر در یک جمع ب یک مذهبی مسلمان اعم از شیعه و سنی فحاشی و اهانت کنم میگویند:
چه روشنفکر و میهن دوست و حق شناس!!😏
اما اگر در راهپیمایی اعلام انزجار از صهیونیست_های قاتل شرکت کنم همان جماعت میگویند:
چه شده چرا با دنیا سر جنگ دارید؟ساندیس هم دادن؟😠
اگر پولهای 💵خود را خرج یک پارتی در باغ میلیاردی در خارج از شهر کنم میگویند:
چقدر آدم باحال و پایه خوشگذرانی ای هست!!😏
اگر یک هزارم این پول را خرج راه اندازی یک روضه امام حسین(ع)کنم همان جماعت میگویند:
عجب انسان ریاکار و توجه دوستی!!😠
اگر آمریکا و اسرائیل هم عقیده هایم را بکشد در دنیا میگویند:
حقشان است این ها تروریست هستند!!
اگر داعش هم عقیده هایم را سر ببرد همان جماعت میگویند:
داعشی های وحشی همان اسلام واقعی هستند..😡
اگر کریسمس🌲 را تبریک بگویم میگویند:
ایول چقدر محدوده فکری بزرگی داره!!😖
اگر #عید_غدیر را تبریک بگویم همان جماعت میگویند:
بیچاره عقده عیدهای اعراب را داره!!
⚠️آری دوست من،اگر بخواهی پیرو حق باشی دشواری ها بسیار است!
به راستی که چقدر جالب است این یک بام و دوهوایی برخی هوا و هوس پرست های ظاهرا روشنفکر..."
#من_غدیریم✌️☺️
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
💫🎉💫
💫 فضائل روز عید غدیر
🌸 امام صادق علیه السلام میفرماید:
اگر مردم فضیلت این روز را به حقیقتش درک کنند، ملائکه نه فقط در روز عید غدیر بلکه در طول سال هر روز ده مرتبه با آنها مصافحه میکنند! ( تهذیبالاحکام ۶/۲۴)
برخی دیگر از فضائل عید غدیر در کلام معصومین علیهم السلام :
۱- خداوند در روز عید غدیر دو برابر شب قدر، دو برابر شب عید فطر، دوبرابر ماه مبارک رمضان، از آتش جهنم نجات میدهد.
۲- هر کاری خیر و ثوابی در روز غدیر، ثواب هشتاد ماه عبادت دارد!
۳- طعام به مؤمنین در روز غدیر، مانند اطعام همۀ انبیاء و صدیقین است!
۴- ثواب دویست هزار برابری صدقه در راه خدا
۵- امام رضا(ع) هر کسی را که در روز غدیر به خانۀشان میآمد برای شام، نگه میداشت و وقتی میخواست برود، به او هدایای متنوعی از انگشتر تا پارچه تا هدایای مختلف میداد.
✨💫✨💫✨💫✨💫
#بیوگرافی📝
#امام_علی_علیه_السلام💖
🍃نام:علی ابن ابی طالب
💓کنیه: ابوالحسن،ابوالسبطین،ابوالریحانتین، #ابوتراب،ابوالائمه،.......
💛نقش:امام اول شیعیان،خلیفه چهارم اهل سنت
🎉زاد روز:۱۳رجب،۳۰عام الفیل
🎈زادگاه :کعبه،مکه
💟مدت امامت:۲۹سال(۱۱-۴۰ق)
🖤شهادت: ۲۱رمضان،۴۰قمری
🕌مدفن:نجف،عراق
🌼محل زندگی :مکه،مدینه،کوفه
🌹لقبها:امیرالمؤمنین،یعسوب الدین،حیدر،مرتضی،فاروق،صدیق اکبر
💫نام پدر: ابوطالب
🎀نام مادر:فاطمه بنت اسد
✨همسران:حضرت فاطمه(س)،امامه،خوله،ام حبیب،ام البنین،لیلا،اسماء،ام سعید
❤️فرزندان:حسن ،حسین،زینب،ام کلثوم،محسن،حنفیه،عباسعمر،رقیه،جعفر،عثمان،عبدالله،محمد،اصغر،عبیدالله،یحیی،ام الحسن،رمله،نفیسه،ام هانی......
✔️طول عمر: ۶۳سال
🍂علت شهادت:با ضربه شمشیر زهرآگین بر فرق مبارکشان موقع سجده نماز صبح
🗡قاتل:ابن ملجم لعنة الله علیه
📗:ابن ابیالحدید، عبدالحمید بن هبةالله. شرح نهج البلاغة. تحقیق: محمد أبوالفضل. قم: منشورات مکتبة آیةالله العظمی المرعشی النجفی، ۱۴۰۴.
و.....
💚🍃
💕عید سعید غدیرخم را خدمت امام زمان (عج) و همه عزیزان و عاشقان اهل بیت علیهم السلام تبریک عرض میکنیمـــ😍
💚🍃
🎊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🎊
🎉 @emamzaman
💫✨💫✨💫✨💫
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_چهل_هفتم 🎀 زندگی در آتش به سختي بغض گلوش رو فرو داد ... - من و کر
#رمان_مردی_در_آینه 📝
💟 #قسمت_چهل_هشتم
🎀 جوشش خون
- حدود ساعت 8 شب بود که رفت بيمارستان ... وقتي اومد بيرون رفتم سراغش ... مطمئن بودم رفتنش اونجا يه ربطي به ماجراي مواد داشت ... هر چي بهش اصرار کردم ... اولش چيزي نمي گفت ... اما بالاخره حرف زد ...
مي خواست ماجرا رو به آقاي ساندرز بگه تا با اون بچه ها صحبت کنه ... و يه طوري قانع شون کنه که از اين کار دست بردارن ...
نمي دونست بايد چي کار کنه ... خيلي دو دل بود ... مدام به اين فکر مي کرد اگه بره پيش پليس چه بلايي ممکنه سر اون بچه ها بياد ... براي همين رفته بود سراغ ساندرز ... اما بدون اينکه چيزي بگه برگشت ...
وقتي ازش پرسيدم چرا ... هيچي نگفت ... فقط گفت ... آقاي ساندرز شرايط خاصي داره ... که اگر ماجرا درست پيش نره ممکنه همه چيز به ضررش تموم بشه ... نمي خواست ساندرز به خاطر حمايت از کريس آسيب ببينه و بلايي سرش بياد ... براي همين تصميم گرفت چيزي نگه ...
اون شب ... من تا صبح نتونستم بخوابم ... من خيلي کريس رو دوست داشتم ... خيلي ...
مخصوصا از وقتي عوض شده بود .. يه طوري شده بود ... مي دونستم واسه من ديگه يه آدم دست نيافتني شده ... خوب تر از اين بود که مال من بشه ... اما نمي تونستم جلوي احساسم رو بگيرم ...
صبح اول وقت ... رفته بودم جلوي مدرسه شون ... مي خواستم بهش بگم تو کاري نکن ... من ميرم پيش پليس و طعمه ميشم ... حاضر بودم حتي به دروغم که شده به خاطر نجات اون برم زندان ... مي ترسيدم بلايي سرش بياد ... که ديدم داشت با اون مرد حرف مي زد ...
خيلي با محبت دستش رو گذاشته بودي روي شونه کريس و با هم حرف مي زدن ... برگشت سمت ماشينش ... و ...
همه چيز توي يه لحظه اتفاق افتاد ... کريس دو قدم به سمت عقب تلوتلو خورد ... و افتاد روي زمين ... انگار تو شوک بود ... هنوز به خودش نيومده بود ... سعي کرد دوباره بلند بشه ... نيم خيز شده بود ... که اين بار چند ضربه از جلو بهش زد ...
همه جا خون بود ... از دهن و بيني کريس خون مي جوشيد ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه 📝 💟 #قسمت_چهل_هشتم 🎀 جوشش خون - حدود ساعت 8 شب بود که رفت بيمارستان ... وقت
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_چهل_نهم
🎀قلبی که دیگر نمی زد
لالا ديگه نمي تونست حرف بزنه ... فقط گريه مي کرد ... مي لرزيد و اشک مي ريخت ...
با هر کلمه اي که از دهانش خارج شده بود ... درد رو بيشتر از قبل حس مي کردم ... جاي ضربات چاقو روي بدن خودم آتيش گرفته بود ...
- من ترسيده بودم ... اونقدر که نتونستم از جام تکون بخورم... مغزم از کار افتاده بود ...
اون که رفت دويدم جلو ... کريس هنوز زنده بود ... يه خط خون روي زمين کشيده شده بود و اون بي حال ... چشم هاش داشت مي رفت و مي اومد ... نمي تونست نفس بکشه ... سعي کردم جلوي خونریزی رو بگيرم ... اما همه چی تموم شد ... کریس مرد ...
تنفس مصنوعي هم فايده اي نداشت ... قلبش ايستاد ... ديگه نمي زد ...
چند دقيقه فقط اشک مي ريخت ... گريه هاي عميق و پر از درد ... و اون در اين درد تنها نبود ...
اوبران با حالت خاصي به من نگاه مي کرد ... انگار فهميده بود حس من فراي تاسف، ناراحتي و همدردي بود ... انگار حس مشترک من رو مي ديد ...
نمي دونستم چطور ادامه بدم ... که حاضر به بردن اسم قاتل بشه ... ضعف و بي حسي شديدي داشت توي بدنم پيش مي رفت و پخش مي شد ...
- توي همون حال بودم که يهو از دور دوباره ديدمش ... داشت برمي گشت سراغ کريس ... منم فرار کردم ... ترسيدم اگر بمونم من رو هم بکشه ...
اون موقع نمي دونستم چقدر قدرت داره ... بعد از مرگ کريس فهميدم اون واقعا کي بود ...
- تو رو ديد؟ ...
- فکر مي کنيد اگه منو ديده بود يا مي فهميد من شاهد همه چيز بودم ... الان زنده جلوي شما نشسته بودم؟ ... اون روز هم توي خيابون ترسيدم ... فکر کردم شايد من رو ديده و تو رو فرستاده سراغم ...
دستم رو گذاشتم روي ميز ... تمام وزنم رو انداختم روش و بلند شدم ... سعي مي کردم خودم رو کنترل کنم اما ضعف شديد مانع از حرکت و گام برداشتنم مي شد ... آروم دستم رو به ديوار گرفتم و از اتاق بازجويي خارج شدم ...
تنها روي صندلي نشسته بودم ... کمي فرصت لازم داشتم تا افکارم رو جمع کنم ...
اوبران هم چند لحظه بعد به من ملحق شد ...
- توماس ... بدجور رنگت پريده ... همه ماجرا رو شنيدي ... با لالا هم که حرف زدي ... برگرد بيمارستان و بقيه اش رو بسپار به ما ... تو الان بايد در حال استراحت ... زير سرم و مسکن باشي ... نه با اين شکم پاره اينجا ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... چطور اين همه رفاقت و برادري رو توي تمام اين سال ها نديده بودم؟ ... حالا که قصد رفتن و تموم کردن همه چيز رو داشتم ... اوبران فرق کرده بود؟ ... يا من تغيير کرده بودم؟ ...
نفس عميقي کشيدم و دوباره از جا بلند شدم ... آخرين افکارم رو مديريت کردم و برگشتم توي اتاق بازجويي ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_چهل_نهم 🎀قلبی که دیگر نمی زد لالا ديگه نمي تونست حرف بزنه ... فقط
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه
🎀شجاع باش لالا
چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... فکر مي کنم هرگز آدمی رو نديده بود که توي اين شرايط هم به کارش ادامه بده ...
پام از شدت درد پهلوم حرکت نمي کرد ... مثل يه جسم سنگين، دنبال من روي زمين کشده مي شد ... از روي ديوار ... تکيه ام رو انداختم روي ميز ... و نشستم مقابلش ... زخم هام تير کشيد ... براي يه لحظه چشم هام سياهي رفت و نفسم حبس شد ...
- حالت خوبه کارآگاه؟ ...
قطره عرق از کنار پيشونيم، غلت خورد و روي گونه ام افتاد ... چشم هام رو باز کردم و براي چند لحظه محکم و مصمم بهش نگاه کردم ...
- يه راه خيلي خوب به نظرم رسيد ... ازت سوال مي کنم ... بدون اينکه به اسم کسي اشاره کني فقط جواب سوالم رو بده ... فقط با بله يا خير ...
- کسي که کريس رو کشته ... رئيس باند جديد اون منطقه است؟ ...
چند لحظه نگام کرد و به علامت نه سرش رو تکان داد ... خيالم راحت شد ... حالا به راحتي مي تونستيم نقشه ام رو عملي کنيم ... فقط کافي بود لالا قبول کنه ... اينطوري هيچ خطري هم جان اين دختر رو تهديد نمي کرد ...
- اون مرد از اعضاي اصلي بانده؟ ...
با علامت سر تاييد کرد ... به حدي ترسيده بود که اين بار هم حاضر نشد با زبانش جواب بده ... حق داشت ... اون فقط يه دختر 15، 16 ساله بود ...
- فکر مي کني اينقدر براي رئيس باند اهميت داشته باشه ... که حس کنه نمي تونه کسي رو جايگزين اون کنه و نبود اون يه ضربه بزرگه؟ ...
با حالت خاصي توي چشم هام زل زد ... به آشفتگي قبليش، آشفتگي جديدي اضافه شد ...
جواب سوالم رو نمي دونست ... نمي دونست تا چه حدي ممکنه رئيس براي اون آدم مايه بزاره ... پس قطعا از خانواده اش نيست ... و فقط يکي از نيروهاي رده بالاست ... اما چقدر بالا؟ ...
هر چند اين که خودش مستقيم کريس رو به قتل رسونده ... يعني اونقدر رده بالا نيست که کسي حاضر باشه به جاي اون ... دست به قتل بزنه ...
هر چقدر هم رده بالا ... فقط يه زير مجموعه رده بالاست ... و نهايتا پخش کننده اصلي اون منطقه است ... يه پخش کننده تر و تمييز ... با يه کاور شيک ...
نگاهم مصمم تر از قبل برگشت روي لالا ...
- من يه نقشه دارم ... نقشه اي که اگر حاضر به همکاري بشي هم مي تونيم قاتل کريس رو گير بندازيم ... هم کاري مي کنم يه تار مو هم از سرت کم نشه ... فقط کافيه محبتي که گفتي به کريس داشتي ... حقيقي بوده باشه ...
کريس براي کمک به بقيه ... و افرادي مثل خودت ... جونش رو از دست داد ... مي خواست اونها هم مثل خودش فرصت يه زندگي دوباره رو داشته باشن ... و هر چقدر هم که زندگي سخت باشه ... درست زندگي کنن ...
من ازت مي خوام مثل کريس شجاع باشي ... اين شجاعت رو داشته باشي ... و از فرصتي که کريس حتي بعد از مرگش برات مهيا کرده ... درست استفاده کني ... حاضری زندگیت رو از اول بسازی؟ ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده : #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه 🎀شجاع باش لالا چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... فکر مي کنم ه
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_يک
🎀فرصت دوباره
بهم ريخته بود ... تحمل اون همه فشار ... و گرفتن چنين تصميمي کار راحتي نبود ... اونم براي بچه اي که هيچ کس رو نداشت ...
- چه فرصت دوباره اي؟ ...
- اينکه براي هميشه اينجا رو ترک کني ... توي يه ايالت ديگه ... با يه اسم و هويت جديد که ما برات درست مي کنيم يه زندگي جديد رو شروع کني ... کاري مي کنم مددکاري اجتماعي هزينه هاي زندگيت رو پرداخت کنه ... بري توي يکي از خانواده هاي سرپرستي* ... جايي که بتوني شب ها رو در امنيت بخوابي ... و بري مدرسه ... اسمت هم بره توي ليست حفاظت پليس اون ايالت ...
براي بچه اي که حتي جاي خواب نداشت پيشنهاد وسوسه کننده اي بود ...
- اما اگه توي دادگاه شهادت بدم ... زنده نمي مونم که هيچ کدوم از اينها رو ببينم ...
محکم تر از قبل ... با لحن آرامي ادامه دادم ...
- نياز نيست لالا ... ازت نمي خوام توي دادگاه ماجراي کريس رو تعريف کني ... تنها چيزي که ازت مي خوام اينه که بگي اون روز صبح ... با کريس قرار داشته داشتي ... و از دور شاهد قتل بودي ... و چيزهايي رو که توي صحنه قتل ديدي رو بنويسي ... اما لازم نيست چيزي از فروش مواد بگي ... تو فقط شاهد قتل بودي و چيز ديگه اي نمي دوني ...
اون آدم ... هر کي که باشه ... اگه مهره بزرگ و ارزشمندي بود ... خودش مستقيم دست به قتل نمي زد ... مهره هاي بزرگ هميشه يکي رو دارن که واسشون اين کارها رو بکنه ...
اصل کاری ها اگه ببینن پاي خودشون گير نيست دست به کاري نمي زنن ... چون اگه به کاري دست بزنن و سعي کنن بهت آسیب بزنن یا تو رو بکشن ... خوب مي دونن اين کار باعث ميشه دوباره پاي پليس وسط بياد ... اون وقت ديگه يه ماجراي کوچيک نيست ... و اونها هم کشیده میشن وسط ماجرا ... پس هرگز این کار رو نمی کنن ...
ريسک سر به نيست کردن شاهد فقط براي مهره مهم يا اعضاي خانواده شونه ... مهره هاي کوچيک خيلي راحت جايگزين ميشن ...
تنها چيزي که من ازت مي خوام اينه ... با شهادتت ... اين فرصت رو در اختيار من و همکارهام بزاري ... که نزاريم قسر در برن ... فقط اسم اون آدم رو بگو ... که ما بدونيم کار رو بايد از کجا شروع کنيم ... و همون طور که کريس مي خواست به جاي اون بچه ها ... بريم سراغ مهره هاي اصلي ...
خواهش مي کنم ... بزار کاري رو که کريس به قيمت جانش شروع کرد ... ما تمومش کنیم ...
* خانواده هایی که در ازای مستمری از کودکان بی سرپرست نگهداری می کنند
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌺
🍃 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_يک 🎀فرصت دوباره بهم ريخته بود ... تحمل اون همه فشار ... و گرف
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_دوم
🎀نظامی سابق
سکوت آزار دهنده اي توي اتاق بود ... اگر قبول نمي کرد و اسم اون مرد رو نمي برد ... همه چيز تموم بود ... همه چيز...
- مطمئنيد پاي من وسط نمياد؟ ...
- شک نکن ... هيچ جايي از پرونده ... اجازه نميدم هيچ کدوم بفهمن تو چيزي مي دونستي ... فقط اين فرصت رو به ما بده ...
نگاهش رو از من گرفت ... چند قطره اشک بي اختيار از چشمش اومد پايين ... مصمم بود ... هر چند ترسيده بود ...
- الکس بولتر ... معاون دبيرستان ... اون بود که کريس رو با چاقو زد ...
رابرت فلار ... ملاني استون ... جیسون بلک ... اينها مواد رو از اون مي گيرن و توي دبيرستان و چند بلوک اطراف پخش مي کنن ... براي بچه هاي زير سن قانوني ... کارت شناسايي جعلي و الکل هم جور مي کنن ...
الکس بولتر ... معاون دبيرستان ... چطور نفهميده بودم؟ ...
6 فوت قد ... چثه اي درشت تر از مقتول ... راست دست ... سرباز سابق ارتش ...
کي بهتر از يه سرباز دوره ديده مي تونه با چاقوي ضامن دار نظامي کار کنه؟ ... و با آرامش و تسلط کامل روی موقعیت، مانع رو از بین ببره؟ ...
باورم نمي شد چطور بازيچه دستش شده بودم ... اون روز تمام اين راه رو اومده بود ... تا با تظاهر به اينکه نگران بچه هاست ... ذهن من رو بفرسته روي مدير دبيرستان ... کسي که جلوي فروش مواد رو گرفته بود ... و بعد از سوال من هم ... تصميم گرفت ساندرز رو از سر راهش برداره ... چون نفوذ اون روی بچه ها ... مانع بزرگي سر راهش بود ...
برگه ها رو گذاشتم جلوي لالا ... و از اتاق بازجويي که خارج شدم ... سروان، تمام هماهنگي هاي لازم حفاظتي از لالا رو انجام داده بود ... و حالا فقط يک چيز باقي می موند ... بايد با تمام قوا از اين فرصت استفاده مي کرديم ...
تلفن اوبران که تموم شد اومد سمتم ...
- برنامه بعديت چيه؟ ... چطور مي خواي بدون اينکه لالا کل ماجرا رو تعريف کنه ... الکس بولتر رو گير بندازي؟ ... تو هيچ مدرکي جز شهادت يه دختر بچه معتاد نداري ... نه آلت قتاله، نه اثر انگشت يا چيزي که اون رو به صحنه قتل مربوط کنه ... چطوري مي خواي ثابت کني بولتر براي کشتن کريس تادئو انگيزه داشته؟ ... فکر مي کني آدمي به تجربه و زيرکيه اون که هيچ ردي از خودش نگذاشته ... حاضره اعتراف کنه؟ ...
گوشي تلفن رو از ميز برداشتم و شروع به شماره گيري کردم ...
- نه لويد ... مطمئنم خودش اعتراف نمي کنه ... منم چنين انتظاري رو ندارم ...
کوين گوشي رو برداشت ...
- پرونده دبيرستانيه چند ماه پيش رو يادته؟ ... اگه شرایطی که میگم رو قبول کنید ... مي تونم بهتون بگم از کجا مي تونيد شروع کنيد ... سرنخ گم شده تون دست منه ...
توي زمان کوتاهي ... کوین با چند نفر دیگه از دايره مواد خودشون رو رسوندن ... و بعد از حرف ها و بحث هاي زياد ... پرونده قتل کريس وارد مراحل جديدي شد ...
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_دوم 🎀نظامی سابق سکوت آزار دهنده اي توي اتاق بود ... اگر قبو
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_سوم
🎀نقشه بزرگ
2 ماه فرصت ... بدون اینکه اسم شاهدم رو بهشون بدم ... یا اينکه بگم از کجا حقيقت رو پيدا کرده بوديم ... فقط اسم الکس بولتر رو بهشون دادم ... و فرصتي که ازش به عنوان طعمه براي گير انداختن بقيه اعضاي اون باند استفاده کنن ...
بعد از اين مدت ... حتي اگه نتونسته باشن از اين فرصت استفاده کنن ... من از شاهدم استفاده مي کردم ... هر چقدر هم سخت يا حتي غير ممکن ... مجبورش مي کردم حرف بزنه و اون رو به جرم قتل به دادگاه مي کشيدم ... اما دلم نمي خواست به اين راحتي تموم بشه ... اون بايد تاوان تمام کارهايي رو که کرده بود پس مي داد ...
جلسه مشترک تموم شد ... به زحمت، خودم رو تا پشت ميزم رسوندم و نشستم ... کوين از گروه شون جدا شد و اومد سمتم ...
- مي خواستم ازت عذرخواهي کنم ... حرف هاي اون روزم خوب نبود ... که گفتم پليس خوبي نيستي ... و ...
تو واقعا پليس خوبي هستي ... در تمام اين سال ها بهترين بودي ...
نگاهم رو ازش گرفتم ... اوبران داشت به سمت مون مي اومد ... نمي خواستم جلوي اون حرفي زده بشه ...
شايد کوين داشت ازم عذرخواهي مي کرد ... ولي اتفاق 10 سال پيش ... چيزي نبود که هرگز از خاطرات من پاک بشه ... خاطره اي که امثال کوين ... هر چند وقت يک بار، با همه وجود ... دوباره برام زنده اش مي کردن ...
- فراموشش کن ...
اوبران ديگه کاملا بهمون نزديک شده بود ... کوين که متوجهش شد ... با لبخند سري براي لويد تکان داد و رفت ...
- پاشو ... بايد برگرديم بيمارستان ...
- داشتم پرونده جان پروياس رو نگاه مي کردم ... توش نوشتن چند سال پيش توي يه حادثه دختر 3 ساله اش کشته شده ... هر چند افسر پرونده ... اون رو حادثه عنوان کرده اما فکر کنم بايد دوباره اين پرونده باز بشه ...
پرونده رو کشيد سمت خودش ... و شروع به ورق زدن کرد ...
- فکر مي کني حادثه نبوده؟ ...
- اگه حادثه نبوده باشه چي؟ ... جان پروياس کسي بوده که با همه قوا جلوي اونها رو گرفته ... اگه حادثه، صحنه سازي بوده باشه ... و توي اون صحنه سازي به جاي خودش، دخترش کشته شده باشه چي؟ ... فکر مي کنم اين پرونده ارزشِ دوباره باز شدن رو داره ...
پرونده رو بست و گذاشت روي ميز خودش ...
- اينکه ارزش داره يا نه رو من پيگيري مي کنم ... و تو همين الان، يه راست برمي گردي بيمارستان ... با زبون خوش نري به خاطر عدم ثبات عقلي و رواني ... و به جرم خودآزادي و اقدام به خودکشي، بازداشتت مي کنم ...
رفت سمت میزش و کتش رو از روي پشتي صندليش برداشت ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- قبل از اينکه من رو ببري بيمارستان ... يه جاي ديگه هم هست که حتما بايد خودم برم ...
دستم رو گذاشتم روي ميز ... و به زحمت از جا بلند شد
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_سوم 🎀نقشه بزرگ 2 ماه فرصت ... بدون اینکه اسم شاهدم رو بهشون
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_چهار
🎀افتخار دردناک
در رو باز کرد ... بعد از ماه ها که از قتل پسرش مي گذشت ... و تجربه روزهايي سخت و بي جواب ... دوباره داشت، من رو پشت در خونه شون مي ديد ...
- کارآگاه منديپ؟! ... چي شده اومديد اینجا؟ ...
لبخند خاصي صورتم رو پر کرد ...
- قاتل پسرتون رو پيدا کرديم آقاي تادئو ...
اشک توي چشم هاش جمع شد ... پاهاش يه لحظه شل شد و دستش رو گذاشت روي چارچوب در ... نمي دونست بايد بخنده و شاد باشه ... يا دوباره به خاطر درد از دست دادن پسرش سوگواري کنه ...
- بفرماييد داخل ... بيايد تو ...
با سرعت رفت و همسرش رو صدا زد ... و من بدن بي حالم رو روي مبل رها کردم ...
- کي بود کارآگاه؟ ... کي پسر ما رو کشته؟ ... به خاطر چي؟ ...
مارتا تادئو ... زن پر دردي که بهش قول داده بودم تمام تلاشم رو انجام ميدم ... و حالا با افتخار مقابلش نشسته بودم ... هر چند براي پذيرش اين افتخار دردناک، هنوز زود بود ...
- تمام حرف هايي که قبلا در مورد علت قتل کريس ... و اينکه زندگي گذشته اش، زندگي آينده اش رو نابود کرده ... يا اينکه اون دوباره به همون زندگي قبل برگشته ... اشتباه بود...
کريس، نوجوان شجاعي بود که جانش رو براي کمک و حفظ زندگي ديگران از دست داد ... اون چيزهايي رو فهميده بود که مي تونست مثل خيلي ها بهشون بي توجه باشه و فقط به خودش فکر کنه ... به موفقيت خودش ... به آينده خودش ... به زندگي خودش ...
اما اون شجاعانه ترين تصميم رو گرفت ... با وجود سن کمي که داشت نتونست چشمش رو به روي اطرافيانش ببنده ... و تا آخرين لحظه براي نجات اونها و حمايت از انسان هايي که دوست شون داشت مبارزه کرد ...
و اين کاريه که من مي خوام بکنم ... نمي خوام اجازه بدم تلاش و فداکاري اون بي ثمر بمونه ... الان اگه چيز بيشتري بهتون بگم ... ممکنه همه چيز رو به خطر بندازم ... حتي جان شما رو ... اما مي تونم بگم ... همون طور که به قول دفعه قبلم عمل کردم ... اين بار همه تمام تلاشم رو مي کنم تا خون پسرتون پايمال نشه ... فقط تمام حرف هاي امشب بايد کاملا مثل يه راز باقي بمونه ... رازي که تا من نگفتم ... هرگز از اين اتاق خارج نميشه ...
از منزل اونها که خارج شديم ... هر دو ساکت بوديم ... من از شدت درد ... و اون ...
پاي ماشين که رسيدم ... سرماي عجيبي وجودم رو فرا گرفت ... نفسم سنگين و سخت شده بود ...
اوبران در و باز کرد و نشست پشت فرمون ... دستم رو بردم سمت دستگيره در ... که ... حس کردم چيزي توي بدنم پاره شد و پام خالي کرد ... افتادم روي زمين ...
سريع پياده شد و دويد سمتم ... در ماشين رو باز کرد ... زیر بغلم رو گرفت و من رو نشوند روي صندلي ...
اون تمام راه رو با سرعت مي رفت ... اما سرعت من در از حال رفتن ... خيلي بيشتر از رانندگي اون بود ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman