🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه 🎀شجاع باش لالا چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... فکر مي کنم ه
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_يک
🎀فرصت دوباره
بهم ريخته بود ... تحمل اون همه فشار ... و گرفتن چنين تصميمي کار راحتي نبود ... اونم براي بچه اي که هيچ کس رو نداشت ...
- چه فرصت دوباره اي؟ ...
- اينکه براي هميشه اينجا رو ترک کني ... توي يه ايالت ديگه ... با يه اسم و هويت جديد که ما برات درست مي کنيم يه زندگي جديد رو شروع کني ... کاري مي کنم مددکاري اجتماعي هزينه هاي زندگيت رو پرداخت کنه ... بري توي يکي از خانواده هاي سرپرستي* ... جايي که بتوني شب ها رو در امنيت بخوابي ... و بري مدرسه ... اسمت هم بره توي ليست حفاظت پليس اون ايالت ...
براي بچه اي که حتي جاي خواب نداشت پيشنهاد وسوسه کننده اي بود ...
- اما اگه توي دادگاه شهادت بدم ... زنده نمي مونم که هيچ کدوم از اينها رو ببينم ...
محکم تر از قبل ... با لحن آرامي ادامه دادم ...
- نياز نيست لالا ... ازت نمي خوام توي دادگاه ماجراي کريس رو تعريف کني ... تنها چيزي که ازت مي خوام اينه که بگي اون روز صبح ... با کريس قرار داشته داشتي ... و از دور شاهد قتل بودي ... و چيزهايي رو که توي صحنه قتل ديدي رو بنويسي ... اما لازم نيست چيزي از فروش مواد بگي ... تو فقط شاهد قتل بودي و چيز ديگه اي نمي دوني ...
اون آدم ... هر کي که باشه ... اگه مهره بزرگ و ارزشمندي بود ... خودش مستقيم دست به قتل نمي زد ... مهره هاي بزرگ هميشه يکي رو دارن که واسشون اين کارها رو بکنه ...
اصل کاری ها اگه ببینن پاي خودشون گير نيست دست به کاري نمي زنن ... چون اگه به کاري دست بزنن و سعي کنن بهت آسیب بزنن یا تو رو بکشن ... خوب مي دونن اين کار باعث ميشه دوباره پاي پليس وسط بياد ... اون وقت ديگه يه ماجراي کوچيک نيست ... و اونها هم کشیده میشن وسط ماجرا ... پس هرگز این کار رو نمی کنن ...
ريسک سر به نيست کردن شاهد فقط براي مهره مهم يا اعضاي خانواده شونه ... مهره هاي کوچيک خيلي راحت جايگزين ميشن ...
تنها چيزي که من ازت مي خوام اينه ... با شهادتت ... اين فرصت رو در اختيار من و همکارهام بزاري ... که نزاريم قسر در برن ... فقط اسم اون آدم رو بگو ... که ما بدونيم کار رو بايد از کجا شروع کنيم ... و همون طور که کريس مي خواست به جاي اون بچه ها ... بريم سراغ مهره هاي اصلي ...
خواهش مي کنم ... بزار کاري رو که کريس به قيمت جانش شروع کرد ... ما تمومش کنیم ...
* خانواده هایی که در ازای مستمری از کودکان بی سرپرست نگهداری می کنند
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌺
🍃 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_يک 🎀فرصت دوباره بهم ريخته بود ... تحمل اون همه فشار ... و گرف
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_دوم
🎀نظامی سابق
سکوت آزار دهنده اي توي اتاق بود ... اگر قبول نمي کرد و اسم اون مرد رو نمي برد ... همه چيز تموم بود ... همه چيز...
- مطمئنيد پاي من وسط نمياد؟ ...
- شک نکن ... هيچ جايي از پرونده ... اجازه نميدم هيچ کدوم بفهمن تو چيزي مي دونستي ... فقط اين فرصت رو به ما بده ...
نگاهش رو از من گرفت ... چند قطره اشک بي اختيار از چشمش اومد پايين ... مصمم بود ... هر چند ترسيده بود ...
- الکس بولتر ... معاون دبيرستان ... اون بود که کريس رو با چاقو زد ...
رابرت فلار ... ملاني استون ... جیسون بلک ... اينها مواد رو از اون مي گيرن و توي دبيرستان و چند بلوک اطراف پخش مي کنن ... براي بچه هاي زير سن قانوني ... کارت شناسايي جعلي و الکل هم جور مي کنن ...
الکس بولتر ... معاون دبيرستان ... چطور نفهميده بودم؟ ...
6 فوت قد ... چثه اي درشت تر از مقتول ... راست دست ... سرباز سابق ارتش ...
کي بهتر از يه سرباز دوره ديده مي تونه با چاقوي ضامن دار نظامي کار کنه؟ ... و با آرامش و تسلط کامل روی موقعیت، مانع رو از بین ببره؟ ...
باورم نمي شد چطور بازيچه دستش شده بودم ... اون روز تمام اين راه رو اومده بود ... تا با تظاهر به اينکه نگران بچه هاست ... ذهن من رو بفرسته روي مدير دبيرستان ... کسي که جلوي فروش مواد رو گرفته بود ... و بعد از سوال من هم ... تصميم گرفت ساندرز رو از سر راهش برداره ... چون نفوذ اون روی بچه ها ... مانع بزرگي سر راهش بود ...
برگه ها رو گذاشتم جلوي لالا ... و از اتاق بازجويي که خارج شدم ... سروان، تمام هماهنگي هاي لازم حفاظتي از لالا رو انجام داده بود ... و حالا فقط يک چيز باقي می موند ... بايد با تمام قوا از اين فرصت استفاده مي کرديم ...
تلفن اوبران که تموم شد اومد سمتم ...
- برنامه بعديت چيه؟ ... چطور مي خواي بدون اينکه لالا کل ماجرا رو تعريف کنه ... الکس بولتر رو گير بندازي؟ ... تو هيچ مدرکي جز شهادت يه دختر بچه معتاد نداري ... نه آلت قتاله، نه اثر انگشت يا چيزي که اون رو به صحنه قتل مربوط کنه ... چطوري مي خواي ثابت کني بولتر براي کشتن کريس تادئو انگيزه داشته؟ ... فکر مي کني آدمي به تجربه و زيرکيه اون که هيچ ردي از خودش نگذاشته ... حاضره اعتراف کنه؟ ...
گوشي تلفن رو از ميز برداشتم و شروع به شماره گيري کردم ...
- نه لويد ... مطمئنم خودش اعتراف نمي کنه ... منم چنين انتظاري رو ندارم ...
کوين گوشي رو برداشت ...
- پرونده دبيرستانيه چند ماه پيش رو يادته؟ ... اگه شرایطی که میگم رو قبول کنید ... مي تونم بهتون بگم از کجا مي تونيد شروع کنيد ... سرنخ گم شده تون دست منه ...
توي زمان کوتاهي ... کوین با چند نفر دیگه از دايره مواد خودشون رو رسوندن ... و بعد از حرف ها و بحث هاي زياد ... پرونده قتل کريس وارد مراحل جديدي شد ...
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_دوم 🎀نظامی سابق سکوت آزار دهنده اي توي اتاق بود ... اگر قبو
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_سوم
🎀نقشه بزرگ
2 ماه فرصت ... بدون اینکه اسم شاهدم رو بهشون بدم ... یا اينکه بگم از کجا حقيقت رو پيدا کرده بوديم ... فقط اسم الکس بولتر رو بهشون دادم ... و فرصتي که ازش به عنوان طعمه براي گير انداختن بقيه اعضاي اون باند استفاده کنن ...
بعد از اين مدت ... حتي اگه نتونسته باشن از اين فرصت استفاده کنن ... من از شاهدم استفاده مي کردم ... هر چقدر هم سخت يا حتي غير ممکن ... مجبورش مي کردم حرف بزنه و اون رو به جرم قتل به دادگاه مي کشيدم ... اما دلم نمي خواست به اين راحتي تموم بشه ... اون بايد تاوان تمام کارهايي رو که کرده بود پس مي داد ...
جلسه مشترک تموم شد ... به زحمت، خودم رو تا پشت ميزم رسوندم و نشستم ... کوين از گروه شون جدا شد و اومد سمتم ...
- مي خواستم ازت عذرخواهي کنم ... حرف هاي اون روزم خوب نبود ... که گفتم پليس خوبي نيستي ... و ...
تو واقعا پليس خوبي هستي ... در تمام اين سال ها بهترين بودي ...
نگاهم رو ازش گرفتم ... اوبران داشت به سمت مون مي اومد ... نمي خواستم جلوي اون حرفي زده بشه ...
شايد کوين داشت ازم عذرخواهي مي کرد ... ولي اتفاق 10 سال پيش ... چيزي نبود که هرگز از خاطرات من پاک بشه ... خاطره اي که امثال کوين ... هر چند وقت يک بار، با همه وجود ... دوباره برام زنده اش مي کردن ...
- فراموشش کن ...
اوبران ديگه کاملا بهمون نزديک شده بود ... کوين که متوجهش شد ... با لبخند سري براي لويد تکان داد و رفت ...
- پاشو ... بايد برگرديم بيمارستان ...
- داشتم پرونده جان پروياس رو نگاه مي کردم ... توش نوشتن چند سال پيش توي يه حادثه دختر 3 ساله اش کشته شده ... هر چند افسر پرونده ... اون رو حادثه عنوان کرده اما فکر کنم بايد دوباره اين پرونده باز بشه ...
پرونده رو کشيد سمت خودش ... و شروع به ورق زدن کرد ...
- فکر مي کني حادثه نبوده؟ ...
- اگه حادثه نبوده باشه چي؟ ... جان پروياس کسي بوده که با همه قوا جلوي اونها رو گرفته ... اگه حادثه، صحنه سازي بوده باشه ... و توي اون صحنه سازي به جاي خودش، دخترش کشته شده باشه چي؟ ... فکر مي کنم اين پرونده ارزشِ دوباره باز شدن رو داره ...
پرونده رو بست و گذاشت روي ميز خودش ...
- اينکه ارزش داره يا نه رو من پيگيري مي کنم ... و تو همين الان، يه راست برمي گردي بيمارستان ... با زبون خوش نري به خاطر عدم ثبات عقلي و رواني ... و به جرم خودآزادي و اقدام به خودکشي، بازداشتت مي کنم ...
رفت سمت میزش و کتش رو از روي پشتي صندليش برداشت ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- قبل از اينکه من رو ببري بيمارستان ... يه جاي ديگه هم هست که حتما بايد خودم برم ...
دستم رو گذاشتم روي ميز ... و به زحمت از جا بلند شد
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_سوم 🎀نقشه بزرگ 2 ماه فرصت ... بدون اینکه اسم شاهدم رو بهشون
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_چهار
🎀افتخار دردناک
در رو باز کرد ... بعد از ماه ها که از قتل پسرش مي گذشت ... و تجربه روزهايي سخت و بي جواب ... دوباره داشت، من رو پشت در خونه شون مي ديد ...
- کارآگاه منديپ؟! ... چي شده اومديد اینجا؟ ...
لبخند خاصي صورتم رو پر کرد ...
- قاتل پسرتون رو پيدا کرديم آقاي تادئو ...
اشک توي چشم هاش جمع شد ... پاهاش يه لحظه شل شد و دستش رو گذاشت روي چارچوب در ... نمي دونست بايد بخنده و شاد باشه ... يا دوباره به خاطر درد از دست دادن پسرش سوگواري کنه ...
- بفرماييد داخل ... بيايد تو ...
با سرعت رفت و همسرش رو صدا زد ... و من بدن بي حالم رو روي مبل رها کردم ...
- کي بود کارآگاه؟ ... کي پسر ما رو کشته؟ ... به خاطر چي؟ ...
مارتا تادئو ... زن پر دردي که بهش قول داده بودم تمام تلاشم رو انجام ميدم ... و حالا با افتخار مقابلش نشسته بودم ... هر چند براي پذيرش اين افتخار دردناک، هنوز زود بود ...
- تمام حرف هايي که قبلا در مورد علت قتل کريس ... و اينکه زندگي گذشته اش، زندگي آينده اش رو نابود کرده ... يا اينکه اون دوباره به همون زندگي قبل برگشته ... اشتباه بود...
کريس، نوجوان شجاعي بود که جانش رو براي کمک و حفظ زندگي ديگران از دست داد ... اون چيزهايي رو فهميده بود که مي تونست مثل خيلي ها بهشون بي توجه باشه و فقط به خودش فکر کنه ... به موفقيت خودش ... به آينده خودش ... به زندگي خودش ...
اما اون شجاعانه ترين تصميم رو گرفت ... با وجود سن کمي که داشت نتونست چشمش رو به روي اطرافيانش ببنده ... و تا آخرين لحظه براي نجات اونها و حمايت از انسان هايي که دوست شون داشت مبارزه کرد ...
و اين کاريه که من مي خوام بکنم ... نمي خوام اجازه بدم تلاش و فداکاري اون بي ثمر بمونه ... الان اگه چيز بيشتري بهتون بگم ... ممکنه همه چيز رو به خطر بندازم ... حتي جان شما رو ... اما مي تونم بگم ... همون طور که به قول دفعه قبلم عمل کردم ... اين بار همه تمام تلاشم رو مي کنم تا خون پسرتون پايمال نشه ... فقط تمام حرف هاي امشب بايد کاملا مثل يه راز باقي بمونه ... رازي که تا من نگفتم ... هرگز از اين اتاق خارج نميشه ...
از منزل اونها که خارج شديم ... هر دو ساکت بوديم ... من از شدت درد ... و اون ...
پاي ماشين که رسيدم ... سرماي عجيبي وجودم رو فرا گرفت ... نفسم سنگين و سخت شده بود ...
اوبران در و باز کرد و نشست پشت فرمون ... دستم رو بردم سمت دستگيره در ... که ... حس کردم چيزي توي بدنم پاره شد و پام خالي کرد ... افتادم روي زمين ...
سريع پياده شد و دويد سمتم ... در ماشين رو باز کرد ... زیر بغلم رو گرفت و من رو نشوند روي صندلي ...
اون تمام راه رو با سرعت مي رفت ... اما سرعت من در از حال رفتن ... خيلي بيشتر از رانندگي اون بود ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_چهار 🎀افتخار دردناک در رو باز کرد ... بعد از ماه ها که از قتل
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_پنجم
🎀آخرین پرونده
زمان به سرعت برق و باد گذشت ... و فرصتي که به دايره مواد داده بودم تموم شد ...
توي اين فاصله پرونده جان پروياس رو هم دوباره باز کرديم ... شک من بي دليل نبود ... هر چند توي اين پرونده ... الکس بولتر قاتل نبود ...
دادگاه تشکيل شد ... دادگاه آخرين پرونده من ... پرونده اي که ماه ها طول کشيد ...
به اتهام قتل نوجوان 16 ساله، کريس تادئو ... و اتهام پخش مواد و فروش کارت هاي شناسايي جعلي متهم شناخته شد ... قاضي راي نهايي رو صادر کرد ... و الکس بولتر 42 ساله ... به 30 سال زندان غير قابل بخشش محکوم شد ...
از جا بلند شدم و از در سالن رفتم بيرون ... دنيل ساندرز هم دنبالم ...
- کارآگاه منديپ ...
ايستادم و برگشتم سمتش ...
- مي خواستم ازتون به خاطر تمام زحماتي که کشيديد تشکر کنم ... هر چند، داغ اين پدر و مادر هرگز آروم نميشه ... اما زحمات شما براي پيدا کردن قاتل ... چيزي نيست که از خاطر اطرفيان و دوستان کريس پاک بشه ...
دستش رو آورد بالا ... باهام دست بده ... چند ثانيه به دستش نگاه کردم ... نه قدرت پذيرش اون کلمات رو داشتم ... نه دست دادن با دنيل ساندرز رو ...
بي تفاوت به دستي که به سوي من بلند شده بود ازش جدا شدم ... اونجا بودن من فقط يه دليل داشت ... نمي خواستم آخرين پرونده ام رو با خاطرات تلخ و افکار مبهم به بايگاني بفرستم ...
برگه استعفام رو علي رغم ناراحتي هاي اوبران پر کردم ... و وسائلم رو از روي ميز جمع کردم ... اين کار رو بايد خيلي زودتر از اينها انجام مي دادم ... قبل از اينکه يه روز کارم به اينجا بکشه ...
يه دائم الخمر ... يه عصبي ... يه عوضي ... کسي که تا جايي پيش رفته بود که نزدیک بود یه بچه رو با تیر بزنه ...
از جا که بلند شدم ... چشمم به اطلاعات پرونده کريس افتاد ... اطلاعاتي که قبل از دادگاه دوباره روي تخته نوشته بودم تا مرورشون کنم ... نمي خواستم وقتي وکيل مدافع قاتل مشغول پرسيدن سوال از منه ... اجازه بدم کوچک ترين اشتباهي ازم سر بزنه ... و راه رو براي فرار اون باز کنه ...
تخته پاک کن رو برداشتم و تمامش رو پاک کردم ... تصوير کريس رو از بين گيره هاي روي تخته بيرون کشيدم ...
چه چيز اينقدر من رو مجذوب اين پرونده کرده بود؟ ... من نوجواني درستي داشتم با آينده اي که نابودش کردم ... و اون نوجواني پر از اشتباهي داشت ... که داشت اونها رو درست مي کرد ...
- منديپ ...
صداي سروان، من رو به خودم آورد ... برگشتم سمتش ...
- يادم نمياد با استعفات موافقت کرده باشم ... و اجازه داده باشم بري که داري وسائلت رو جمع مي کني .....
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_پنجم 🎀آخرین پرونده زمان به سرعت برق و باد گذشت ... و فرصتي
#مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_شش
🎀کابووس بیداری
برگه استعفا رو از روي ميز برداشتم و دنبالش رفتم ... هنوز پام به دفترش نرسيده بود که ...
- چرا با خودت اين کارها رو مي کني؟ ... تو بهترين کارآگاه مني ... بين همه اينها روشن ترين آينده رو داشتي ... چرا داري با دست خودت همه چيز رو خراب مي کني؟ ...
بي توجه به اون کلمات ... رفتم جلو و استعفام رو گذاشتم روي ميز ...
- حداقل يه چيزي بگو مرد ...
- بايد خيلي وقت پيش اين کار رو مي کردم ... مي دوني چرا اون روز چاقو خوردم؟ ... چون اسلحه واسه دستم سنگين شده ... نمي تونم بيارمش بالا و بگيرمش سمت هدف ... مغزم ديگه نمي تونه درست و غلط رو تشخيص بده ... فکر مي کردم درست بود اما اون شب نزديک بود ...
نشستم روي صندلي ...
ـ بعد از چاقو خوردن هم که ... فقط کافيه حس کنم يه نفر مي خواد از پشت سر بهم نزديک بشه ... چند روز پيش لويد اومد از پشت صدام کنه ... ناخودآگاه با مشت زدم وسط قفسه سينه اش ...
اينجا ديگه جاي من نيست رئيس ... نمي تونم برم توي خيابون و با هر کسي که بهم نزديک ميشه درگير بشم ...
نشست پشت ميزش ... ساکت ... چيزي نمي گفت ... براي چند لحظه اميدوار شدم همه چيز در حال تموم شدن باشه ...
کشوی میزش رو جلو کشید و یه برگه در آورد ...
- برات از روان شناس پليس وقت گرفتم ... اگه اون گفت ديگه نمي توني بموني ... از اينجا برو ... خودم با استعفا يا انتقاليت يا هر چيزي که تو بخواي موافقت مي کنم ...
کلافه و عصبي شده بودم ... نمي تونستم بزنمش اما دلم مي خواست با تمام قدرت صندلي رو بردارم از پنجره پرت کنم بيرون ...
چرا هيچ کس نمي فهميد چي دارم ميگم؟ ... چرا هيچ کس نمي فهميد ديگه نمي تونم به جنازه هاي غرق خون و تکه پاره نگاه کنم؟ ... ديگه نمي تونم برم بالاي سر يه جنازه سوخته و بعدش ... نهار همبرگر بخورم ... چرا هيچ کس اين چيزها رو نمي فهميد؟ ...
رفتم عقب و نشستم روي صندلي ...
- چرا دست از سرم برنمي داريد؟ ...
اومد نشست کنارم ...
- جوان تر که بودم ... يه مدت به عنوان مامور مخفي وارد يه باند شدم ... وقتي که پرونده بسته شد، شبيه تو شده بودم ... يه شب بدون اينکه خودم بفهمم ... توي خواب، ناخودآگاه به زنم حمله کردم ... وقتي پسرم از پشت بهم حمله کرد و زد توي سرم ... تازه از خواب پريدم و ديدم ... هر دو دستم رو دور گردن زنم حلقه کرده ام ... داشتم توي خواب خفه اش مي کردم ... چند روز طول کشيد تا جاي انگشت هام رفت ...
نگاه ملتمسانه ام از روي زمين کنده شد و چرخيد روش ...
- بعضي از چيزها هيچ وقت درست نميشه اما ميشه کنترلش کرد ... سال هاست از پشت ميزنشين شدنم مي گذره اما هنوز اون مشکلات با منه ... مشکلاتي که همه فکر مي کن رفع شده ... علي الخصوص زنم ...
اما هنوز با منه ... تک تک اون ترس ها، فشارها و اضطراب ها ...
اين زندگي ماست توماس ... زندگي اي که بايد به خاطرش بجنگيم ... ما آدم هاي فوق العاده اي نيستيم اما تصميم گرفتيم اينجا باشيم و جلوي افرادي بايستيم که امنيت مردم رو تهديد مي کنن ...
امنيت ... تعهد ... فداکاري ... کلمات زيبايي بود ... براي جامعه اي که اداره تحقيقات داخلي داشت ... اداره اي که نمي تونست جلوي پليس هاي فاسد رو بگيره ...
و امثال من ... افرادي که به راحتي مي تونستن در حين ماموريت ... حتي با توهم توطئه و خطر ... سمت هر کسي شليک کنن ...
اين چيزي نبود که من مي خواستم ... نمي خواستم جزو هيچ کدوم از اونها باشم ... هيچ وقت ...
سال ها بود که روحم درد مي کرد و بريده بود ... سال ها بود که داشتم با اون کابووس ها توي خواب و بيداري دست و پنجه نرم مي کردم ... مدت ها بود که از خودم بريده بودم ... اما هيچ وقت متنفر نشده بودم ... و اين تنفر چيزي نبود که هيچ کدوم از اون مشاورها قدرت حل کردنش رو داشته باشن ...
اونها نشسته بودن تا دروغ هاي خوش رنگ ما رو بعد از شليک چند گلوله گوش کنن ... و پاي برگه هاي ادامه ماموريت افرادي رو مهر کنن که اسلحه ... اولين چيزي بود که بايد ازشون گرفته مي شد ...
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
🌸 @emamzaman
🌼
🎉🍃
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_شش 🎀کابووس بیداری برگه استعفا رو از روي ميز برداشتم و دنبالش رفتم
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_هفت
🎀تنها ... بدون تو ...
برگشتم خونه با چند روز مرخصي استحقاقي ... هر چند لفظ اجباري بيشتر شايسته بود ...
وسائلم رو پرت کردم يه گوشه ... و به در و ديوار ساکت و خالي خيره شدم ... تلوزيون هم چيز جذابي براي ديدن نداشت ... ديگه حتي فيلم ها و برنامه هاش برام جذاب نبود ...
از جا بلند شدم ... کتم رو برداشتم و از خونه زدم بيرون ... رفتم در خونه استفاني ... يکي از دوست هاي نزديک آنجلا ...
تا چشمش بهم افتاد، اومد در رو ببنده ... با يه حرکت سريع، پنجه پام رو گذاشتم لاي در ...
بيخيال بستن در شد و رفت کنار ... و من فاتحانه وارد خونه اش شدم ...
- مي دوني اين کاري رو که انجام دادي اسمش ورود اجباري و غيرقانونيه؟ ...
پوزخند خاصي صورتم رو پر کرد ...
- اگه نرم بيرون مي خواي زنگ بزنی پليس؟ ...
اوه يه دقيقه زنگ نزن بزار ببينم نشانم رو با خودم آوردم يا نه ...
با عصبانيت چند قدم رفت عقب ...
- مي توني ثابت کني من توي جرمي دست داشتم؟ ... نه ... پس از خونه من برو بيرون ...
چند لحظه سکوت کردم تا آروم تر بشه ... حق داشت ... من به زور و بي اجازه وارد خونه اش شده بودم ... آرام تر که شد خودش سکوت رو شکست ...
- چي مي خواي؟ ...
- دنبال آنجلا مي گردم ... چند هفته است گوشيش خاموشه ... مي دونم ديگه نمي خواد با من زندگي کنه ... اما حداقل اين حق رو دارم که براي آخرين بار باهاش حرف بزنم؟ ...
حتي حاضر نبود توي صورتم نگاه کنه ...
- فکر نمي کنم اينقدرها هم شوهر بدي بوده باشم؟ ... حداقل نه اونقدر که اينطوري ولم کنه ... بدون اينکه بگه چرا ...
- برای اینکه بفهمی چرا دیگه حاضر نیست باهات زندگی کنه لازم نیست کسي چيزي بهت بگه ... فقط کافيه يه نگاه توي آينه به خودت بندازي ... تو همون نگاه اول همه چيز داد میزنه ...
براي چند ثانيه تعادل روحيم رو از دست دادم ... گلدون رو برداشتم و بي اختيار پرت کردم توي ديوار ...
- با من درست حرف بزن عوضي ... زن من کدوم گوريه؟ ...
چشم هاي وحشت زده استفاني ... تنها چيزي بود که جلوي من رو گرفت ...
چند قدم رفتم عقب و نگاهم رو ازش گرفتم ... حتي نمي دونستم چي بايد بگم ... باورم نمي شد چنين کاري کرده بودم ...
- معذرت مي خوام ... اصلا نفهميدم چي شد ... فقط ... يهو ...
و ديگه نتونستم ادامه بدم ...
چشم هاي پر اشکش هنوز وحشت زده بود ... وحشتي که سعي در مخفي کردن و کنترلش داشت ... نمي خواست نشون بده جلوي من قافيه رو باخته ...
- آنجلا هميشه به خاطر تو به همه فخر مي فروخت ... نه اينکه بخواد دل کسي رو بسوزونه، نه ... هميشه بهت افتخار مي کرد ... حتي واسه کوچک ترين کارهايي که واسش انجام مي دادي ...
اما به خودت نگاه کن توماس ... تو شبيه اون مردي هستي که وسط اون مهموني ... جلوي آنجلا زانو زد و ازش تقاضاي ازدواج کرد؟ ... اون آدم خوش خنده که همه رو مي خندوند؟ ...
مهم نبود چقدر ناراحت بوديم فقط کافي بود چند دقيقه کنارت بشينيم ... یه زمانی همه آرزو داشتن با تو باشن ... و تو روي اونها دست بزاري ... با خودت چي کار کردي؟ ... چه بلايي سرت اومده؟ ...
برای یه لحظه بی اختیار اشک توی چشم هام حلقه زد ...
- هیچی ... فقط از دنیای جوانی ... وارد دنیای واقعی شدم ...
بدون اينکه در رو پشت سرم ببندم، سريع از خونه استفاني زدم بيرون ... نمي تونستم جلوي اشک هام رو بگيرم اما حداقل مي تونستم بيشتر از اين خودم رو جلوش دستم سمت سوئيچ نمي رفت که استارت بزنم ... بي اختيار سرم رو گذاشتم روي فرمون ... آرام تر که شدم حرکت کردم ... چه آرامشي؟ ... وقتي همه آرامش ها موقتي بود ...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه📝 💟 #قسمت_پنجاه_هفت 🎀تنها ... بدون تو ... برگشتم خونه با چند روز مرخصي استحقا
#رمان_مردی_در_آینه📝
💟 #قسمت_پنجاه_هشت
🎀چهره های جذاب
نيم ساعت بيشتر بود که نشسته بودم و پشت سر هم توپ بيسبال رو پرت مي کردم سمت ديوار ... مي خورد بهش و برمي گشت ... حوصله انجام دادن هيچ کاري رو نداشتم ... قبل از اينکه آنجلا ترکم کنه ... وقتي سر کار نبودم يا اوقاتم با اون مي گذشت ... يا برنامه مي ريخت همه دور هم جمع مي شديم ...
اون روزها هميشه پيش خودم غر مي زدم که چقدر اين دورهمي ها اعصاب خورد کنه ... اما حالا اين سکوت محض داشت از درون من رو مي خورد ...
توپ رو پرت مي کردم سمت ديوار ... و دوباره با همون ضرب برمي گشت سمتم ... و من غرق فکر بودم ...
به زني فکر مي کردم که بعد از سال ها زندگي و حتي زماني که رهام کرده بود هنوز دوستش داشتم ... اونقدر که بعد از گذشت يه سال هنوز نتونسته بودم حلقه ازواج مون رو از دستم در بيارم ... واسه همین هم، همه مسخره ام مي کردن ...
غرق فکر بودم و توي ذهنم خودم رو توي هيچ شغل ديگه اي جز اداره پليس نمي تونستم تصور کنم ... بيشتر از ده سال از زماني که از آکادمي فارغ التحصيل شده بودم مي گذشت ... شور و شوق اوايل به نظرم مي اومد ... با چه اشتياقي روز فارغ التحصيلي يونيفرم پوشيده بودم و نشانم رو از دست رئيس پليس گرفتم ...
غرق تمام اين افکار و ورق زدن صفحات پر فراز و نشيب زندگيم ... صداي زنگ تلفن بلند شد ... از اداره بود ...
- خانواده کريس تادئو براي دريافت وسائل پسرشون اومدن ... براي ترخيص از بايگاني به امضا و اجازه شما احتياج داريم کارآگاه ...
- بديد اوبران امضا کنه ... ما با هم روي پرونده کار کرديم ...
- کارآگاه اوبران براي کاري از اداره خارج شدن ... اسم شما هم به عنوان مسئول پرونده درج شده ... اگه نمي تونيد تشريف بياريد بگيم زمان ديگه اي برگردن؟ ...
چشم هام برق زد ... انگار از درون انرژي تازي اي وجودم رو پر کرد ... از اون همه بيکاري و علافي خسته شده بودم ... سريع از جا پريدم و آماده شدم ... هر چقدر هم کار توي اون اداره برام سخت و طاقت فرسا شده بود از اينکه بيکار بشينم ... و مجبور باشم به اون جلسات روان درماني برم بهتر بود ...
حالا براي يه کاري داشتم برمي گشتم اونجا ... هر چقدرم کوتاه مي تونستم يه چرخي توي محيط بزنم و شايد خودم رو توي يه کاري جا کنم ... اينطوري ديگه رئيس هم نمي تونست بهم گير بده ... به خواست خودم که برنگشته بودم ...
وارد ساختمون که شدم تو حتي ديدن چهره مجرم ها هم برام جذاب شده بود ... جذابيت و انرژي اي که چندان طول نکشيد ...
از پله ها رفتم پايين و راهروي اصلي رو چرخيدم سمتِ ...
خنده روي لبم خشک شد ... دنيل ساندرز همراه خانواده تادئو اومده بود ... باورم نمي شد ... اون ديگه واسه چي اومده بود؟ ... تمام انرژي اي رو که براي برگشت داشتم به يکباره از دست دادم ... حتي ديدن چهره اش آزارم مي داد ...
خيلي جدي ادامه راهرو رو طي کردم و رفتم سمت شون ... اون دورتر از بخش اسناد و بايگاني ايستاده بود و زودتر از بقيه من رو ديد ... با لبخند وسيعي اومد سمتم ... سلام کرد و دستش رو بلند کرد ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... در جواب سلامش سري تکان دادم و بدون توجه خاصي از کنارش رد شدم ... اين بار دوم بود که دستش رو هوا مي موند ..
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹
🌤 @emamzaman
🍃
🌼
🎉🌸🍃
Karimi-EidGhadir1396[01](1).mp3
10.99M
🎉🎈🎊🎈🥳🎈🎉🎈🎊🎈🥳
#سرود🎼
شـب سرشـار ز اسرار غــدیر
شـب عشــق علـمدار غـدیر
شـب حیـدر ؛شب حجـت حق
شـب رحـمت بـه احــرار غـدیر
🎤با صدای: #محمود_کریمـی
دانلود کن عالیه☺️👌
#عیـــدهمتــونمباررررکــــــــ😍
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
🎉🎈🎊🎈🥳🎈🎉🎈🎊🎈🥳
متن و ترجمهٔ خطبۀ غدیر – رنگی .pdf
681.8K
☀️ متن کامل خطبه غدیر
🌷 بسیار جامع و زیبا
✅ حتما بخونید؛ بدون عجله و با دقت
علی ای همای رحمت(1).mp3
2.22M
🎼علی ای همای رحمت توچه آیتی خدارا
#عیدغدیر
شادمانه ای ویژه🌈
🎼 امید روشن بین
علی فانی
#عالی👏🏻👌
🆔 @emamzaman
-غدیر_2077875.mp3
2.98M
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
امروز که روز شادیو نوبت خوشحالیه🤗
روز قشنگ زندگی روز گلو عیدیه🥳
امروز همونروزیه که عیدبزرگ خداست🎉
دلا همه بهاریه جشن همه شیعه هاست😍
عید غـدیره مولا علـی امیره❤🥳
#کودکانه 👧🏻👦🏻
#حیدری 💚
مناسب جشن مخصوص کوچیکترا😇
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💖✨
🌤 @emamzaman
👑💚👑
💚👑
👑
#حجاب😎
#حجاب_یعنی👇🏻
حجاب یعنی من حیا دارم ....
هر لباسی نمیپوشم ....❌
جلوی نامحرم مراقب رفتارم هستم....✅
.
.
حجاب یعنی
خواهر عزیزم همسرت اومد بیرون نگران نباش 😎
زندگی تو برای من اهمیت دارهمن با حجابم، من مراقب رفتارم هستم نگران همسرت نباش❗️
.
.
حجاب یعنی من به بالا رفتن آمار طلاق کمک نمیکنم 👌
🍃من به دلسرد شدن یک مرد از خانمش کمک نمیکنم❗️
.
.
💫حجاب یعنی برادر با خیال راحت تو خیابون قدم بزن
با خیال راحت کار کن
با خیال راحت درس بخون
من به هیچ وجه آرامش روانی تو رو بهم نمیریزم ...💯
.
.
حجاب یعنی همسر عزیزم من فقط و فقط متعلق به تو هستم نه هیچکس دیگری❗️
یعنی من به تو و این زندگی وفادار هستم❤️
✨یعنی زیبایی من فقط برای یک نفر❗️
.
.
🌹حجاب یعنی ای شهید من پاسدار خونت هستم ..
.
.
حجاب یعنی مادر جان ،یازهرا،من وارث چادر خاکی تو هستم ...
.
حجاب یعنی ای چشمان ناپاک👀 من میدان را برای هرزگی شما باز نمیگذارم ....
.
حجاب یعنی لبخند رضایت☺️ #امام_زمان....
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
💟 @emamzaman
🌸💫🌸
💫🌸
🌸
#نماز_شب🌒🌙
💕شبها کمی بلند شوید، استغفار کنید. نماز شب بخوانید.
❣این استغفار شب، رمزی برای پاکی است. اصلا استغفار دوای هر دردی است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا به شما بگویم که درد شما چیست و دوای دردتان چه می باشد؟
دوای درد شما استغفار است.
در العفو العفو نیمه شب و استغفار سحرگاهی خاصیتی است که همه گناهان انسان آمرزیده می شود. و از آلودگی او کاسته می شود و جان انسان پاک و منزه می گردد
برای مؤمنین از نمازشب هیچ چاره و گریزی نیست و تعجب از کسی است که میخواهد به کمال دست یابد
اما برای نماز شب قیام نمیکند و ما نشنیدیم که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر با نماز شب
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
💟 @emamzaman
🌼
💫🌼
🌼💫🌼
💫🌸💫
🌸💫
💫
#نماز_اول_وقت
⚜آیت الله بهجت(ره):
👈اگر نمازتان را مراقبت و محافظت نکنید
❌میلیاردها قطره اشک هم برای سیدالشهدا بریزید،در آخرت شما را نجات نمیدهد❌
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
🌸 @emamzaman
💫
🌼💫
💫🌼💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🕊 🌹🌹 🕊🕊 🌹🌹 🕊🕊
#شهیدان|🌼|
🎞اثر ماندگار "شهید گمنام"
با اجرای هنرمند ارزشی #مهدی_چناری
💫تقدیم شده به خواهر گرامی شهید ابراهیم هادی و شهدای گرانقدر ملایر
💠مراسم شبی با قهرمانان
📆 جمعه 25 مرداد
🌈پارک سيفيه ملایر
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
🌸 @emamzaman
🕊🕊 🌹🌹 🕊🕊 🌹🌹 🕊🕊
🌸✨🌸
✨🌸
🌸
⚠️برخی که خیلی #گناه دارند
میگویند یعنی خدا من را میبخشد⁉️
🌳آنها نمیدانند وقتی که به این حال میرسند یعنی اینکه بخشیده میشوند❗️
#حاجاسماعیلدولابی
#به_خودت_بیا
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
#هشدارنامه
📲ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺍﺯ سبکترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیه ﮐﻪ دﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺣﻤﻞ میشه..
⚠️ﻭﻟﯽ ﺍﺯ سنگینترین ﭼﯿﺰﻫﺎئیه ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ باید بخاطر نحوه استفاده اش پاسخگو باشیم❗️
📛مواظب باشیم این موبایل ما را جهنمی نکند❗️
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
💫🕊💫
#لقبحضرتعلیعلیهالسلام🌸
#ابوتراب💕
ابو تراب به معناي پدر خاك ، يا دمساز خاك ، يا پدر و رئيس خاكيان است .
اين لقب از محبوب ترين القاب در نزد امام علي عليه السلام و يكي از زيباترين القاب آن حضرت به شمار مي آيد .
✍شيخ علاء الدين سكتواري در محاضرة الأوائل ( ص 113 ) گويد : نخستين كسي كه به كنيه ( ابو تراب ) ناميده شد علي بن ابي طالب رضي الله عنه است ، اين كنيه را رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او داد آن گاه كه ديد او بر روي زمين خوابيده و خاك بر پهلوي او نشسته است ، از روي لطف و مهرباني به او فرمود :
برخيز اي ابو تراب .
و اين محبوب ترين القاب او به شمار مي رفت ، و از آن پس ، به بركت نفس محمدي اين كرامتي براي او گرديد ، زيرا خاك خبرهاي گذشته و آينده تا روز قيامت را براي او باز مي گفت . اين را بفهم كه رازي است بي پرده .
منبع📗
الغدير - الشيخ الأميني - ج 6 - ص 337 - 338
✍عباية بن ربعي گويد : به عبد الله بن عباس گفتم : رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از چه رو علي عليه السلام را ابو تراب ناميد ؟ گفت : از آن رو كه علي عليه السلام صاحب زمين و حجت خدا بر اهل آن پس از رسول خداست ، و بقاي زمين و آرامش آن به او است ، و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم مي فرمود : چون روز قيامت شود و شخص كافر پاداش و نزديكي و كرامتي را كه خداي متعال براي شيعيان علي آماده نموده ببيند گويد : ( اي كاش من ترابي بودم ) يعني كاش از شيعيان علي ( ابو تراب ) بودم . و اين است معناي اين آيه كه كافر گويد : كاش من تراب ( خاك ) بودم .
منبع📘
علل الشرائع - الشيخ الصدوق - ج 1 - ص 156 .
#ادامه_دارد....
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
🌸 @emamzaman
💫🕊💫
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💫🕊💫 #لقبحضرتعلیعلیهالسلام🌸 #ابوتراب💕 ابو تراب به معناي پدر خاك ، يا دمساز خاك ، يا پدر و رئيس
🕊💫🕊
💚 #لقبحضرتعلیعلیهالسلام 💚
#ابوتراب💕
✍علامه مجلسي رحمه الله در بيان اين جمله گويد :
ممكن است ذكر آيه در اينجا براي بيان علت ديگري در نامگذاري آن حضرت به ابو تراب باشد ، زيرا شيعيان او به جهت تذلل بيش از اندازه و تسليم بودن در برابر فرمانهاي حضرتش تراب ناميده شده اند ؛ چنان كه در آيه كريمه آمده - و چون آن حضرت صاحب و پيشوا و زمامدار آنهاست ابو تراب نام گرفته است .
📗بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 35 - ص 51 .
در اين كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در چه زماني اين لقب مبارك را به امير المؤمنين عليه السلام داده است ، روايات متفاوتي نقل شده است . برخي از آن ها حاكي از آن است كه اين لقب در جمادي الأول يا جمادي الثاني سال دوم هجرت در غزوهء العشيره به آن حضرت داده شده است . در برخي ديگر آمده است كه در يوم التآخي ؛ يعني روزي كه پيامبر اسلام بين همهء مسلمان عقد برادري بست و از بين تمام مردم علي را براي خود برگزيد ، به او داده شده است .
البته اين روايات هيچ تعارضي باهم ندارند ؛ چرا كه ممكن است پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در موارد متعدد بارها و بارها آن را تكرار كرده باشد .
📜براي تحقيق بيشتر در اين باره مي توانيد به كتاب الغدير علامهء اميني رحمت الله عليه ، ج 6 - ص 334 - 338 مراجعه كنيد .
با آروزي توفيق و سر افرازي براي شما .
موفق باشيد🌹
🗞گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)
#پایان
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
🌤 @emamzaman
💫🕊💫
🌟🦋🌟
#ولایت_حضرت_علی_علیه_السلام_در_قرآن📝
💫آیا در قرآن آیه ای بر ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) وجود دارد❓
✍بنا به نقل مفسرین و مورخین عامه و خاصه آیات زیادى (بیش از سیصد آیه )درباره ولایت على(علیه السلام) و فضائل و مناقب آن حضرت در قرآن کریم آمده است که نقل همه آنها از عهده این پاسخ خارج است لذا ما در اینجا فقط به نقل چند مورد از کتب معتبره اهل سنّت اشاره مى نمائیم:
💫1 ـ آیه تبلیغ: ابو اسحاق ثعلبى در تفسیر خود و طبرى در کتاب الولایة و ابن صبّاغ مالکى و همچنین دیگران نوشته اند که آیه تبلیغ یعنى آیه 67 سوره مائده «یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...» درباره على(علیه السلام) نازل شد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دست على(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «مَنْ کُنْتَ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ و الِ مَنْ والاهُ...[1]».
#ادامه_دارد....
منابع🗞#ازکتباهلسنت
[1] .شواهد التنزیل، ج 1، ص 189 و فصول المهمّه، ص 27).
🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹
🌤 @emamzaman
🦋🌟🦋