eitaa logo
♡مهدیاران♡
1.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
دل💔پر زخم زمین🌍 گفته کسی می آید ... ⁦ -فعالیت تخصصی درزمینه #مهدویت درقالب ارائه متن،کلیپ،صوت،کتاب،عکس نوشته... 📞پاسخگویی : @Majnonehosain 🌐کانال مرجع: @emamzaman 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 همراه ما باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 فقط امام روز جمعه نیست❗️ 🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌【 @emamzaman_12
دکان امام حسین.mp3
3.49M
💠دُکان امام حسین!!! ⛔️ اگر از راه خدا نتونستی به بهشت بری از راه امام حسین برو!😳 @emamzaman_12
🖇 حسین«علیه‌السلام» می دانست بی وفایی کوفیان را! اما چه کند که دیگران هم باید بفهمند ! بفهمند که انسان میتواند چقدر حقیر و نامرد باشد!⛓ بفهمند، اعتماد به مردمانی که در نامه هایشان فدایی امام زمانشان هستند ، هنگام آمدنش ، مقابلش می ایستند ! 🥀 بفهمند که خود را جدای آنها ندانند... که مثلا همین تو، حالا فدایی هستی اما شاید فردا، برای مقابله با امام عشق یارگیری کنی! بفهمند، انتظار به نامه نوشتن نیست ! به حبیب، مانند شدن است، به رفتن و رسیدن است...🕊 بفهمند کربلا هنگامی رخ می دهد که دنیا پرستان حق را با نام خدا سر بِبُرَند!..💔⚔ @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️پاسخی ڪوتاه به یڪ سوال❗️ چرا در فرهنگ شیعه، همیشه حزن، اندوه و عزاداری حاکم است؟ ۶ 🍁 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
📌تنهاراه‌رهایی.. ای کاش مسلمانان جهان، این کلام الهی را در کتاب آسمانی خود باور میکردند که...🌸✨ #م
📌کاش‌همه‌باهم‌همدل‌‌می‌شدیم.. ای کاش لااقل شیعیان ذره‌ای از غربت و مظلومیت تو را درک می‌کردند و با رفتار و گفتار خویش، نمک به زخم های دلت نمی پاشیدند...🥀 «۱۹» @emamzaman_12
نظام تقديم 04.mp3
6.29M
🖲 اموری که با چشم دیده نمیشه اما انرژی آن روی تمام زندگی ما اثر میگذاره @emamzaman_12
ماجراے امان_نامه ثابت ڪرد، ابالفضل_علمدار هم که باشے، دشمن براے جدا ڪردنت از ولایت برنامه دارد!! خدایا برای همه ما، اعم از مردم عادی و مسئولین و خواص بصیرت ابالفضلے عنایت فرما🤲🏻 @emamzaman_12
🔸لطفا تحلیلگر شوید‼️ 🔰ذهنتان را فراتر از آن ببرید که تنها متنی را بخوانید که دیگران نوشته و تحلیل کرده اند. ۲۶ ♥ 【 @emamzaman_12
🌱خودسازی... ⭕️بخش معرفی و راه های درمان اخلاق ناپسند... موضوع پست: ۲ : امام جواد(ع) میفرمایند: نعمتی که سپاس گزاری نشود،مانند گناهی است که بخشیده نمی شود![۱] کفران نعمت باعث از بین رفتن و قطع نعمت های الهی میشه😓 امیر مؤمنان علی(ع) میفرمایند: هنگامی که گوشه هایی از نعمت های الهی به شما رسید با ناسپاسی باعث قطع آن نعمت ها نشوید.[۲] چطور از شرّ این گناه بزرگ راحت بشیم؟ ✅تفکر بیشتر درباره نعمت های الهی. برای این کار میتوانید زمان هایی را با خود خلوت کنید و به عمق نعمت ها فکرکنید.مطالعه کتاب علمی در مورد بدن انسان نیز خوب است. ✅به زندگی افراد فقیر تفکر کنید و شکرگزاری کنید. ✅موقع وقوع اتفاق بد فکر کنید که ممکن بود بد تر از این هم رخ دهد،سپس شکرگزاری کنید. ✅به روزهایی که بیمار بودید فکر کنید و بابت اینکه اکنون سالم هستید شکرگزاری کنید. ✅به کشور های ناامن تفکر کنید و شگزاری کنید. [۱]بحارالأنوار،ج۶۸،ص۵۳. [۲]نهج‌البلاغه،حکمت۱۳. @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••❥••• ڪربلایے شدنم دست شماست آقاجان پاس و ویزا و گذر، بازے بین‌المللےست !! 🥀 @emamzaman_12
Mehdi Rasoli - Rabbana Atena (128).mp3
2.63M
ربنـاآتنـازیـارت‌الحسیـن یوم‌الاربعیــن...🥀 🌱 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته مهدوے... فـکـرم گـاهـے مـشـغـول اسـت ڪہ چـگـونـہ هـمـگـے بـدون تـو خـوشـیـم؟ ! 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀حق نداری کسی که برای امام زمان‌عجل‌الله کار میکنه رو بامعیار های خودت قضاوت کنی...👌 🌺 【 @emamzaman_12
منتظران مهدی (عج) .mp3
2.66M
کی‌بهتون‌یادداده‌بعدصلوات‌بگید وعجل‌فرجهم؟ خودتون‌هم‌نمیدونید!!💫🥀 🌱 【 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️پاسخی ڪوتاه به یڪ سوال❗️ ◾️آیا امام حسین برای خود از دشمن درخواست آب کرد؟ ۷ 🍁 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
📌کاش‌همه‌باهم‌همدل‌‌می‌شدیم.. ای کاش لااقل شیعیان ذره‌ای از غربت و مظلومیت تو را درک می‌کردند و با
📌کاش‌سربازباشیم‌نه‌سربار... صعصعه از یاران فوق‌العاده امام علی بود. لحظات آخر عمر حضرت، اومد دم در اتاق، بلکه بتونه عیادتی کنه اما شرایط رو مناسب ندید، ...☘🌻 «۲۰» @emamzaman_12
نظام تقديم 05.mp3
5.17M
🖲 اموری که با چشم دیده نمیشه اما انرژی آن روی تمام زندگی ما اثر میگذاره @emamzaman_12
انتظار👈 مسیری است 👈 از حسین تا فرزند قائم او قلبی که با محبت حسین علیه‌السلام" نبض" می‌گیرد؛ در وفاداری به قائمِ آخرین قیام الهی، به" بلوغ" می‌رسد! ⏪حسین علیه‌السلام، نبض حیات و کشتی نجات منتظرانِ مهدی عجل الله فرجه است! @emamzaman_12
🔸با وحدت دشمنانت را بترسان‼️ 🔰در زمان مظفرالدین شاه و آقازاده اش به حدی مردم در فشار بودند که... ۲۷ ♥ 【 @emamzaman_12
🌱خودسازی... ⭕️کلاغی که مامور خدا بود... اقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود: یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی، نوشابه، نون دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که... یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..😡 دل همه برد ، حالا هرکه دلش میشه بخوره گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار خیلی بهمون سخت گذشت. توکوه گشنه همه ماست و سبزی خوردیم ،کسی هم نوشابه نخورد. خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن. وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه. و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود. 🔻اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت🔻 🌱حالت نگرفت، جونت نجات داد🌱 خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه. 🔴امام عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است. الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها .[بحار الأنوار : چقدر به خدا حسن ظن داریم؟!!! @emamzaman_12
4_6050885673341160588.mp3
3.24M
بگم‌هوامونداری‌که‌دروغه.. ولی‌خب‌اربعینا‌توسرت‌شلوغه.. کاش‌بشه‌یادِمنم‌بیوفتی.. جابمونم‌میمیرمانگی‌نگفتی..😔💔 🥀 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡مهدیاران♡
#فرار‌از‌جهنم🔥 #رمان📚 #پارت_چهارم ساکت بود … نه اون با من حرف می زد، نه من با اون … ولی ازش متنفر ب
🔥 📚 صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود ،حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود ،ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود، و این آغاز دوستی من و حنیف بود، اون هر شب برای من قرآن می خوند، از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد .وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم،حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه،توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه … اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من؟ … من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی ۸ سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود … تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه باشه؟برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … . همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت بهش سلام کرد … حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: پس شما استنلی هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید … اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: ۲۵ سالمه از حالت من خنده اش گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من ،واقعا معذرت می خوام … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن … خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که حنیف اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه … . اون پشت سر هم و با وجد خاصی صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم … . توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … . مثل فنر از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد اونها مسلمانن … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … . بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم... سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه … از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه،از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال،در حالی که اشک توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم … اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود .تمام شب به اون تی شرت نگاه می کردم … برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود … . یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت … روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حنیف حبس ابد بودم و اونجا می موندم .بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم … بیرون همون جهنم همیشگی بود … اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم .پام رو از در گذاشتم بیرون … ویل، برادر جاستین دم در ایستاده بود ،تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم ،بعد از ۹ سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم … اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی،تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش... 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12