eitaa logo
♡مهدیاران♡
1.6هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
16 فایل
دل💔پر زخم زمین🌍 گفته کسی می آید ... ⁦ -فعالیت تخصصی درزمینه #مهدویت درقالب ارائه متن،کلیپ،صوت،کتاب،عکس نوشته... 📞پاسخگویی : @Majnonehosain 🌐کانال مرجع: @emamzaman 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 همراه ما باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ماجرای شب اول قبر فردی که نقش شمر را در تعزیه ها اجرا میکرد. @emamzaman_12
دلنوشته مهدوے... ای صمیمی‌ترین رفیقم✨ ای مهربان‌ترین حامی و یاورم ای زیباترین وجود، ای تمام باورم... هربار بخشیدی و چشم پوشیدی و پذیرفتی مرا، در حالی که لایق آن نبودم، و همه از لطف تو بود. نعمت دادی، من سرکشی کردم؛ بخشیدی، من عصیان ورزیدم؛ عیب پوشاندی، من ناسپاسی کردم؛ در حالی که رسم همیشگی تو، مهربانی و بزرگی با من بود. ای که آسمان‌ها و زمین، برایت در رکوع و سجودند، «دوستت دارم» 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
Alasra313.mp3
9.76M
اومدم‌زیارتت‌باگریه،با زاری تو‌هنوزم‌وسط‌بازاری...😔 🥀 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
📌ای‌کاش‌همه‌عالم‌میدانستند... ای کاش اهل عالم می‌دانستند که با آمدنت، چه سعادتی به آنان روی خواهد آ
📌ای‌کاش‌کلیمیان‌میدانستند... ای کاش کلیمیان جهان می‌دانستند که نه تنها ید بیضا، عصا و سنگ موسی، الواح تورات و انگشتر سلیمان که تمام مواریث انبیا در نزد توست ...✨🌸 «۱۵» @emamzaman_12
قسمت زيادى از قشنگى صحنه‌ى شهادت اصحاب امام حسين «عليه‌السلام» آن جايى‌ ست كه در لحظات آخر جان دادن، امام بر بالين آنها مى‌رسد و همه به يك كلام مى‌پرسند: آيا از من راضى شده‌ايد؟!😃 پرسيدن اين سوال خيلى جرأت مى‌خواهد... پرسيدن اين سوال يعنى اينكه كارى كرده‌اى و حالا ميتوانى بپرسى، كارت مورد رضايت واقع شده يا نه... پرسيدن اين سوال يعنى چيزى در دست دارى و دستانت خالى نيست... پرسيدن اين سوال يعنى اميدوار بودن...يعنى اميدوار باشى به شنيدن پاسخ آرى… اصلا پرسيدن اين سوال خودش نيمى از خوشبختى‌ست و جواب امام كه لبخند رضايت است،نيمه‌ى ديگر خوشبختى...😍 راستى! ما هم امروز مى توانيم چنين سوالى از امام زمانمان بپرسيم؟!.💥🤔 @emamzaman_12
🔸 تفرقه بنداز و پولدار شو❗️ 🔰به نظر شما یک تولید کننده به چه امیدی جنسش را دوبار تولید کند؟ ۲۲ ♥ 【 @emamzaman_12
🌱خودسازی... ⭕️بخش معرفی و راه های درمان اخلاق ناپسند... موضوع پست: ۲ : آثار تنبلی چه چیزهایی هستن؟🧐 ❌ادا نکردن حق امام علی(ع) میفرمایند:از تنبلی دوری کنید،زیرا هر کس تنبلی کند،نمیتواند حق خداوند را انجام دهد.[۱] ❌فقر امام علی(ع) میفرمایند:نگاه که همه چیز جفت گشت،تنبلی و درماندگی با هم جفت شدند و فقر محصول و ثمره‌ی آن دو گردید.[۲] ❌سر بار دیگران شدن امام صادق(ع) میفرمایند: در فراهم آوردن معیشت خود تنبل مباش،که بار دوش دیگری خواهی شد.[۳] [۱]کلینی،محمدبن‌یعقوب،ج۲،ص۶۲۰. [۲]الرسول(ص)،ص۲۲۰. [۳]کلینی،محمدبن‌یعقوب،ج۵،ص۸۶. @emamzaman_12
8742dee6c617b11e33b3efd81f308201.mp3
9.69M
رفیق‌ِروزگاٰرِبی‌ڪسی‌اماٰم‌حسین فقط‌به‌دادِمݩ‌تـو‌میرسی‌اماٰم‌حسین🌸🥀 @emamzaman_12
🔥 📚 من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن … . هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن … فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن … و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم … . شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه … این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره … ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم … ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود … . برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد … چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره … برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم … برای ما فقط یک مفهوم بود … جنگ … جنگ برای بقا … جنگ برای زنده موندن … . بله … من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود … منطقه ای که هر روز توش درگیری بود … تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود … درسته … من وسط جهنم متولد شده بودم … و این جهنم از همون روزهای اول با من بود … من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با من بود … من وسط جهنم به دنیا اومده بودم صبح ها که از خواب بیدار می شدم … مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه … در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد … دوباره بعد از ظهر بلند می شد …قهوه، یکم غذا، آرایش و …. من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم … در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه … بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم …. پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد … گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم … ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد …. همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید … سر کلاس درس نشسته بودم … مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد … همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن … مکث می کردن … و دوباره تمام وجودم یخ کرده بود … ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم …. معلم مون دم در کلاس ایستاده بود … نگاه عمیقی به من کرد … استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم … از جا بلند شدم …هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد … اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود … 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12