13.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور... 🤲
#امام_زمان♥
#قرار_عاشقی🦋
«اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے...
ای صمیمیترین رفیقم✨
ای مهربانترین حامی و یاورم
ای زیباترین وجود، ای تمام باورم...
هربار بخشیدی و چشم پوشیدی و پذیرفتی مرا،
در حالی که لایق آن نبودم، و همه از لطف تو بود.
نعمت دادی، من سرکشی کردم؛
بخشیدی، من عصیان ورزیدم؛
عیب پوشاندی، من ناسپاسی کردم؛
در حالی که رسم همیشگی تو، مهربانی و بزرگی با من بود.
ای که آسمانها و زمین، برایت در رکوع و سجودند، «دوستت دارم»
#عشق_نویس🌱
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
📌ایکاشهمهعالممیدانستند... ای کاش اهل عالم میدانستند که با آمدنت، چه سعادتی به آنان روی خواهد آ
📌ایکاشکلیمیانمیدانستند...
ای کاش کلیمیان جهان میدانستند که نه تنها ید بیضا، عصا و سنگ موسی، الواح تورات و انگشتر سلیمان که تمام مواریث انبیا در نزد توست ...✨🌸
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی «۱۵»
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
قسمت زيادى از قشنگى صحنهى شهادت اصحاب امام حسين «عليهالسلام» آن
جايى ست كه در لحظات آخر جان دادن،
امام بر بالين آنها مىرسد و همه به يك
كلام مىپرسند:
آيا از من راضى شدهايد؟!😃
پرسيدن اين سوال خيلى جرأت مىخواهد...
پرسيدن اين سوال يعنى اينكه كارى كردهاى
و حالا ميتوانى بپرسى، كارت مورد رضايت واقع شده يا نه...
پرسيدن اين سوال يعنى چيزى در دست دارى و دستانت خالى نيست...
پرسيدن اين سوال يعنى اميدوار بودن...يعنى اميدوار باشى به شنيدن پاسخ آرى…
اصلا پرسيدن اين سوال خودش نيمى از خوشبختىست و جواب امام كه لبخند رضايت است،نيمهى ديگر خوشبختى...😍
راستى!
ما هم امروز مى توانيم چنين سوالى از امام زمانمان بپرسيم؟!.💥🤔
#امام_زمان
#امام_حسین
【 @emamzaman_12 】
🔸 تفرقه بنداز و پولدار شو❗️
🔰به نظر شما یک تولید کننده به چه امیدی جنسش را دوبار تولید کند؟
#غرب_و_مهدویت ۲۲
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
🌱خودسازی...
⭕️بخش معرفی و راه های درمان اخلاق ناپسند...
موضوع پست: #تنبلی_۲ :
آثار تنبلی چه چیزهایی هستن؟🧐
❌ادا نکردن حق
امام علی(ع) میفرمایند:از تنبلی دوری کنید،زیرا هر کس تنبلی کند،نمیتواند حق خداوند را انجام دهد.[۱]
❌فقر
امام علی(ع) میفرمایند:نگاه که همه چیز جفت گشت،تنبلی و درماندگی با هم جفت شدند و فقر محصول و ثمرهی آن دو گردید.[۲]
❌سر بار دیگران شدن
امام صادق(ع) میفرمایند:
در فراهم آوردن معیشت خود تنبل مباش،که بار دوش دیگری خواهی شد.[۳]
[۱]کلینی،محمدبنیعقوب،ج۲،ص۶۲۰.
[۲]الرسول(ص)،ص۲۲۰.
[۳]کلینی،محمدبنیعقوب،ج۵،ص۸۶.
#خودسازی
#قسمت_بیست_و_دوم
#لشکرموعود
#زندگی_بندگی
【 @emamzaman_12 】
8742dee6c617b11e33b3efd81f308201.mp3
9.69M
#مداحےتایم
رفیقِروزگاٰرِبیڪسیاماٰمحسین
فقطبهدادِمݩتـومیرسیاماٰمحسین🌸🥀
#محرم
#امام_حسین
【 @emamzaman_12 】
#فرارازجهنم🔥
#رمان📚
#پارت_اول
من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن … .
هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن … فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن … و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم … .
شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه … این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره … ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم … ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود … .
برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد … چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره … برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم … برای ما فقط یک مفهوم بود … جنگ … جنگ برای بقا … جنگ برای زنده موندن … .
بله … من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود … منطقه ای که هر روز توش درگیری بود … تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود … درسته … من وسط جهنم متولد شده بودم … و این جهنم از همون روزهای اول با من بود …
من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با
من بود … من وسط جهنم به دنیا اومده بودم صبح ها که از خواب بیدار می شدم … مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه … در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد … دوباره بعد از ظهر بلند می شد …قهوه، یکم غذا، آرایش و ….
من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم … در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه … بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم …. پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد … گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم … ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد …. همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید … سر کلاس درس نشسته بودم … مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد … همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن … مکث می کردن … و دوباره
تمام وجودم یخ کرده بود … ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم …. معلم مون دم در کلاس ایستاده بود … نگاه عمیقی به من کرد … استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم …
از جا بلند شدم …هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد … اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود …
📚رمانواقعیبهنویسندگی
شهیدمدافعحرمسیدطاهاایمانی
#ادامهدارد...
【 @emamzaman_12 】